جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 36

‎16‎ يوسف گفت: » مواشي خود را بياوريد ، و به عوض مواشي شما ، غله به شما مي دهم ، اگر نقره تمام شده است.
‎17‎ پس مواشي خود را نزد يوسف آوردند ، و يوسف به عوض اسبان و گله هاي گوسفندان و رمه هاي گاوان و الاغان ، نان بديشان داد. و در آن سال به عوض همة مواشي ايشان ، ايشان را به نان پرورانيد.
‎18‎ و چون آن سال سپري شد در سال دوم به حضور وي آمده ، گفتندش: از آقاي خود مخفي نمي داريم كه نقرة ما تمام شده است ، و مواشي و بهايم از آن آقاي ما گرديده ، و جز بدنها و زمين ما به حضور آقاي ما چيزي باقي نيست.
‎19‎ چرا ما و زمين ما در نظر تو هلاك شويم ؟ پس ما را و زمين ما را به نان بخر ، و ما را و زمين ما مملوك فرعون بشويم ، و بذر بده تا زيست كنيم و نميريم و زمين باير نماند.
‎20‎ پس يوسف تمامي زمين مصر را براي فرعون بخريد ، زيرا كه مصريان هركس مزرعة خود را فروختند ، چونكه قحط بر ايشان سخت بود و زمين از آن فرعون شد.
‎21‎ و خلق را از اين حد تا به آن حد مصر به شهرها منتقل ساخت.
‎22‎ فقط زمين َكه�نه را نخريد ، زيرا كهنه را ح ّصه اي از جانب فرعون معين شده بود ، و حصه اي كه فرعون بديشان داده بود ، مي خوردند. از اين سبب زمين خود را نفروختند.
‎23‎ و يوسف به قوم گفت: اينك ، امروز شما را و زمين شما را براي فرعون خريدم ، همانا براي شما بذر است تا زمين را بكاريد. ‎24‎ و چون حاصل برسد ، يك خمس به فرعون دهيد ، و چهار حصه از آن شما باشد ، براي زارعت زمين و براي خوراك شما و اهل خانه هاي شما و طعام به جهت اطفال شما.
‎25‎ گفتند: تو ما را احيا ساختي ، درنظر آقاي خود التفات بيابيم ، تا غلام فرعون باشيم. ‎26‎ پس يوسف اين قانون را بر زمين مصر تا امروز قرار داد كه خمس از آن فرعون باشد ، غير از زمين كهنه فقط ، كه از آن فرعون نشد.
‎27‎ و اسرائيل در ارض مصر در زمين جوشن ساكن شده ، م�لك در آن گرفتند ، و بسيار بارور و كثير گرديدند. ‎28‎ و يعقوب در ارض مصر هفده سال بزيست. و ايام سالهاي عمر يعقوب صد و چهل و هفت سال بود.
‎29‎ و چون حين وفات اسرائيل نزديك شد ، پسر خود يوسف را طلبيده ، بدو گفت: آلان اگر درنظر تو التفات يافته ام ، دست خود را زير ران من بگذار ، و احسان و ا�مانت با من بكن ، و زنهار مرا در مصر دفن منما ،
‎30‎ بلكه با پدران خود بخوابم و مرا از مصر برداشته ، در قبر ايشان دفن كن ‏.»‏ گفت: » آنچه گفتي خواهم كرد.
‎31‎ گفت: » برايم قسم بخور ‏،»‏ پس برايش قسم خورد و اسرائيل بر سر بستر خود خم شد.
‎48‎ 1 و بعد از اين امور ، واقع شد كه به يوسف گفتند: » اينك پدر تو بيمار است ‏.»‏ پس دو پسر خود ، م� َنسي و ا�فرايم را با خود برداشت.
2 و يعقوب را خبرداده ، گفتند:
داد.
اينك پسرت يوسف ، نزد تو مي آيد ‏.»‏ و اسرائيل ، خويشتن را تقويت داده ، بر بستر بنشست. 3 و يعقوب به يوسف گفت: خداي قادرمطلق در لوز در زمين كنعان به من ظاهر شده ، مرا بركت داد. 4 و به من گفت: هر آينه من تو را بارور و كثير گردانم ، و از تو قومهاي بسيار بوجود آورم ، و اين زمين را بعد از تو به ذريت تو ، به ميراث ابدي خواهم
5 و آلان دو پسرت كه در زمين مصر برايت زاييده شدند ، قبل از آنكه نزد تو به مصر بيايم ، ايشان از آن من هستند ، ا�فرايم و م� َنسي مثل رؤبين و شمعون از آن من خواهند بود.
6 و اما اولاد تو كه بعد از ايشان بياوري ، از تو باشند. و در ارث خود به نامهاي برادران خود مسم�ي شوند.
7 و هنگامي كه من از ف ّدان آمدم ، راحيل نزد من در زمين كنعان به سر راه مرد ، چون اندك مسافتي باقي بود كه به افرات برسم ، او را در آنجا به سر را �ه افرات كه بيت لحم باشد ، دفن كردم.
8 و چون اسرائيل ، پسران خود يوسف را ديد ، گفت: اينان كيستند ؟
9 يوسف ، پدر خود را گفت: اينان پسران منند كه خدا به من در اينجا داده است. گفت: ايشان را نزد من بياور تا ايشان را بركت دهم.
‎10‎ و چشمان اسرائيل از پيري تار شده بود كه نتوانست ديد. پس ايشان را نزديك وي آورد و ايشان را بوسيده ، در آغوش خود كشيد.
‎11‎ و اسرائيل به يوسف گفت: گمان نمي بردم كه روي تو را ببينم ، و همانا خدا ، ذريت تو را نيز به من نشان داده است.
‎12‎ و يوسف ايشان را از ميان دو زانوي خود بيرون آورده ، روي به زمين نهاد.
‎13‎ و يوسف هر دو را گرفت ، افرايم را به دست راست خود به مقابل دست چپ اسرائيل ، و منسي را به دست چپ خود به مقابل دست راست اسرائيل ، و ايشان را نزديك وي آورد.
‎14‎ و اسرائيل دست راست خود را دراز كرده ، بر سر افرايم نهاد و او كوچكتر بود و دست چپ خود را بسر منسي ، و دستهاي خود را به فراست حركت داد ، زيراكه منسي نخست زاده بود.
است ،
‎15‎ و يوسف را بركت داده ، گفت: » خدايي كه در حضور وي پدرانم ، ابراهيم و اسحاق ، سالك بودندي ، خدايي كه مرا از روز بودنم تا امروز رعايت كرده
‎16‎ آن فرشته اي كه مرا از هر بدي خلاصي داده اين دو پسر را بركت دهد و نام و نامهاي پدرانم ، ابراهيم و اسحاق ، بر ايشان خوانده شود ، و در وسط زمين بسيار كثير شوند.
‎36‎