17 و چون يوسف ديد كه پدرش دست راست خود را بر سر افرايم نهاد ، بنظرش ناپسند آمده ، و دست پدر خود را گرفت ، تا آن را از سر افرايم به سر منسي نقل كند.
18 و يوسف به پدر خود گفت: اي پدر من ، نه چنين ، زيرا نخست زاده اين است ، دست راست خود را به سر او بگذار. 19 اما پدرش ابا نموده ، گفت: مي دانم اي پسرم! مي دانم! او نيز قومي خواهد شد و او نيز بزرگ خواهد گرديد ، ليكن برادر كهترش از وي بزرگتر خواهد شد و ذريت او امتهاي بسيار خواهند گرديد.
20 و در آن روز ، او ايشان را بركت داده ، گفت: ترجيح داد.
به تو اسرائيل بركت طلبيده ، خواهند گفت كه خدا تو را مثل ا�فرايم و م� َنسي گرداناد. پس افرايم را به منسي
21 و اسرائيل به يوسف گفت: همانا من مي ميرم ، و خدا با شما خواهد بود ، و شما را به زمين پدران شما باز خواهد آورد.
22 و من به تو حصه اي زياده از برادرانت مي دهم ، كه آن را از دست اموريان به شمشير و كمان خود گرفتم.
49 1 و يعقوب ، پسران خود را خوانده ، گفت: جمع شويد تا شما را از آنچه در ايام آخر به شما واقع خواهد شد ، خبر دهم.
2 اي پسران يعقوب جمع شويد و بشنويد! و به پدر خود ، اسرائيل ، گوش گيريد.
3 اي رؤبين! تو نخست زادة مني ، توانايي من و ابتداي قوتم ، فضيلت رفعت و فضيلت قدرت. 4 جوشان مثل آب ، برتري نخواهي يافت ، زيراكه بر بستر پدر خود بر آمدي. آنگاه آن را بي حرمت ساختي ، به بستر من برآمد. 5 شمعون و لاوي برادرانند. آلات ظلم ، شمشيرهاي ايشان است.
6 اي نفس من به مشورت ايشان داخل مشو ، و اي جلال من به محفل ايشان متحد مباش زيرا در غضب خود مردم را كشتند. و در خود رأيي خويش گاوان را پي كردند.
8
7 ملعون باد خشم ايشان ، كه سخت بود ، و غضب ايشان زيراكه تند بود! ايشان را در يعقوب متفرق سازم و در اسرائيل پراكنده كنم. اي يهودا تو را برادرانت خواهند ستود. دستت بر گردن دشمنانت خواهد بود ، و پسران پدرت ، تو را تعظيم خواهند كرد.
9 يهودا شير بچه اي است ، اي پسرم از شكار برآمدي. مثل شير خويشتن را جمع كرده ، در كمين مي خوابد و چون شير ماده اي است. كيست او را بر انگيزاند ؟
10 عصا از يهوا دور نخواهد شد و نه فرمان فرمايي از ميان پاهاي وي تا شيلو بيابد. و مر او را اطاعت امتها خواهد بود.
11 كر�ه خود را به تاك و كر�ه الاغ خويش را به مو بسته. جامة خود را به شراب ، و رخت خويش را به عصير انگور مي شويد.
12 چشمانش به شراب سرخ و دندانش به شير سفيد است.
13 زبولن ، بر كنار دريا ساكن شود ، و نزد بندر كشتيها. و حدود او تا به صيدون خواهد رسيد. 14 يساكار حمار قوي است درميان آغولها خوابيده.
15 چون محل آراميدن را ديد كه پسنديده است ، و زمين را لگشا يافت ، پس گردن خويش را براي بار خم كرد ، و بندة خراج گرديد. 16 دان ، قوم خود را داوري خواهد كرد ، چون يكي از اسباط اسرائيل.
17 دان ماري خواهد بود بر سر راه ، و افعي بر كنار طريق كه پاشنة اسب را بگزد تا سوارش از عقب افتد. 18 اي يهوه منتظر نجات تو مي باشم.
19 جاد ، گروهي بر وي هجوم خواهند آورد ، و او به عقب ايشان هجوم خواهد آورد. 20 عشير ، نان او چرب خواهد بود ، و لذات ملوكانه خواهد داد.
21 نفتالي ، غزال آزادي است ، كه سخنان حسنه خواهد داد.
22 يوسف ، شاخة باروري است. شاخة بارور بر سر چشمه اي كه شاخه هايش از ديوار برآيد.
23 تيراندازان او را رنجانيدند ، و تير انداختند و اذيت رسانيدند. 24 ليكن كمان وي در قوت قايم ماند و بازوهاي دستش به دست غدير يعقوب مقوي گرديد كه از آنجاست شبان و صخرة اسرائيل. 25 از خداي پدرت كه تو را اعانت مي كند ، و از قادر مطلق كه تو را بركت مي دهد ، به بركات آسماني اعلي و بركات لجه اي كه در اسفيل واقع است ، و بركات پستانها و رحم.
26 بركات پدرت بر بركات جبال ازلي فايق آمده ، و بر حدود كوههاي ابدي و بر سر يوسف خواهد بود ، و بر فرق او كه از برادرانش برگزيده شد. 27 بنيامين ، گرگي است كه مي درد. صبحگاهان شكار را خواهد خورد و شامگاهان غارت را تقسيم خواند كرد.
خريد.
28 همة اينان دوازده سبط اسرائيلند ، و اين است آنچه پدر ايشان بديشان گفت و ايشان را بركت داد ، و هريك را موافق بركت وي بركت داد. 29 پس ايشان را وصيت فرموده ، گفت: » من به قوم خود ملحق مي شوم ، مرا با پدرانم در مغاره اي كه در صحراي عفرون ح�ت ّي است ، دفن كنيد. 30 در مغاره اي كه در صحراي مكفيله است ، كه در مقابل ممري در زمين كنعان واقع است ، كه ابراهيم آن را با آن صحرا از عفرون حتي براي ملكيت مقبره
31 آنجا ابراهيم و زوجه اش ، ساره را دفن كردند ، و آنجا ليه را دفن نمودند.
32 خريد آن صحرا و مغاره اي كه در آن است از بني ح ّت بود.
33 و چون يعقوب وصيت را با پسران خود به پايان برد ، پاهاي خود را به بستر كشيده ، جان بداد و به قوم خويش ملحق گرديد.
37