جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 35

9 و پسران رؤبين: ح�نوك و َفلو و ح�صرون و َكر�مي.
‎10‎ و پسران شمعون: ي�موئيل و يامين و اوه�د و ياكين و صوح�ر و شاؤل كه پسر زن كنعاني بود.
‎11‎ و پسران يهودا: عير و اونان و شيل َه و فا ِرص و زار�ح. اما عير و اونان در زمين كنعان مردند. و پسران فارص: حصرون و حامول بودند.
‎13‎ و پسران يساكار: تولاع و ف ُو�ه و يوب و ش�مرون. ‎14‎ پسران زبولون: سا ِرد و ايلون و ياح�لئيل.
‎15‎ اينانند پسران ليه ، كه آنها را با دختر خود دينه ، در فد�ان ارام براي يعقوب زاييد. همة نفوس پسران و دخترانش سي و سه نفر بودند. ‎16‎ و پسران جاد:
َصفيون و ح�جي و شوني و ا�صبون و عيري و َارودي و َارئيلي.
‎17‎ و پسران َاشير: ي ِمن َه و ي ِشو�ه و ِيشوي و ب�ريع�ه ، و خواهر ايشان ساره ، پسران بريع�ه حاب ِر و م�لكيئيل.
‎18‎ اينانند پسران ِزلفه كه لابان به دختر خود ليه داد ، و اين شانزده را براي يعقوب زاييد. ‎19‎ و پسران راحيل زن يعقوب: يوسف و بنيامين ، ‎20‎ و براي يوسف در زمين مصر ، م� َنسي و ا�فرايم زاييده شدند ، كه َاس�نات دختر فوطي فارع ، كاهن اون برايش بزاد.
‎21‎ و پسران بنيامين: بالع و باك�ر و ا�شبيل و جيرا و نضعمان و ايحي و ر�ش و م�فيم و َار�د.
‎22‎ اينانند پسران راحيل كه براي يعقوب زاييده شدند ، همه چهارده نفر.
‎23‎ و پسر دان: حوشيم. ‎24‎ و پسران نفتالي: ي�حص�ئيل و جوني و يصر و ش�ليم.
‎25‎ اينانند پسران ِبلهه ، كه لابان به دختر خود راحيل داد ، و ايشان را براي يعقوب زاييد. همه هفت نفر بودند. ‎26‎ همة نفوسي كه با يعقوب به مصر آمدند ، كه از ص ُلب وي پديد شدند ، سواي زنان پسران يعقوب ، جميع ًا شصت و شش نفر بودند.
‎27‎ و پسران يوسف كه برايش در مصر زاييده شدند ، دو نفر بودند. پس جميع نفوس خاندان يعقوب كه به مصر آمدند هفتاد بودند. ‎28‎ و يهودا را پيش روي خود نزد يوسف فرستاد تا او را به جوشن راهنمايي كند ، و به زمين جوشن آمدند.
‎29‎ و يوسف ارابة خود را حاضر ساخت ، تا به استقبال پدر خود اسرائيل به جوشن برود. و چون او را بديد به گردنش بياويخت ، و مدتي برگدنش گريست. ‎30‎ و اسرائيل به يوسف گفت: اكنون بميرم ، چونكه روي تو را ديدم كه تا بحال زنده هستي.
‎31‎ و يوسف برادران خود و اهل خانة پدر خويش را گفت: مي روم تا فرعون را خبر دهم و به وي گويم: برادرانم و خانوادة پدرم كه در زمين كنعان بودند ، نزد من آمده اند.
‎32‎ و مردان شبانان هستند ، زيرا اهل مواشي اند ، و گله ها و رمه ها و كل مايملك خود را آورده اند.
‎33‎ و چون فرعون شما را بطلبيد و گويد: كسب شما چيست ؟ ‎34‎ گوييد: غلامانت از طفوليت تا بحال اهل مواشي هستيم ، هم ما و هم اجداد ما ، تا در زمين جوشن ساكن شويد ، زيرا كه هر شبان گوسفند مكروه مصريان است.
‎47‎ 1 پس يوسف آمد و به فرعون خبر داده ، گفت: » پدرم و برادرانم با گله و رمة خويش و هرچه دارند ، از زمين كنعان آمده اند و در زمين جوشن هستند.
2 و از جمله برادران خود پنج نفر برداشته ، ايشان را به حضور فرعون برپا داشت.
3 و فرعون ، برادران او را گفت: شغل شما چيست ؟ به فرعون گفتند: غلامانت شبان گوسفند هستيم ، هم ما و هم اجداد ما. 4 و به فرعون گفتند:
آمده ايم تا در اين زمين ساكن شويم ، زيراكه براي گلة غلامانت مرتعي نيست ، چونكه قحط در زمين كنعان سخت است. و الآن تمنا داريم كه بندگانت در زمين جوشن سكونت كنند.
5 و فرعون به يوسف خطاب كرده ، گفت: » پدرت و برادرانت نزد تو آمده اند ، 6 زمين مصر پيش روي توست. در نيكوترين زمين ، پدر و برادران خود رامسكن بده. در زمين جوشن ساكن بشوند. و اگر مي داني كه درميان ايشان كسان� قابل مي باشند ، ايشان را سركاران مواشي من گردان.
7 و يوسف ، پدر خود ، يعقوب را آورده ، او را به حضور فرعون برپا داشت. و يعقوب ، فرعون را بركت داد.
8 و فرعون به يعقوب گفت: ايام سالهاي عمر تو چند است ؟
9 يعقوب به فرعون گفت: روزهاي غربت ايشان نرسيده.
ايام سالهاي غربت من صد و سي سال است. ايام سالهاي عمر من اندك و بد بوده است ، و به ايام سالهاي عمر پدرانم در
‎10‎ و يعقوب ، فرعون را بركت داد و از حضور فرعون بيرون آمد.
‎11‎ و يوسف ، پدر و برادران خود را سكونت داد ، و م�لكي در زمين مصر در نيكوترين زمين يعني در ارض ر�ع�م�سيس ، چنانكه فرعون فرموده بود ، بديشان ارزاني داشت.
‎12‎ و يوسف پدر و برادران خود ، و همة اهل خانة پدر خويش را به حسب تعداد عيال ايشان به نان پرورانيد.
‎13‎ و در تمامي زمين نان نبود ، زيرا قحط زياده سخت بود ، و ارض مصر و ارض كنعان بسبب قحط بينوا گرديد. ‎14‎ و يوسف ، تمام نقره اي را كه در زمين مصر و زمين كنعان يافته شد ، به عوض غله اي كه ايشان خريدند ، بگرفت ، و يوسف نقره را به خانة فرعون درآورد.
‎15‎ و چون نقره از ارض مصر و كنعان تمام شد ، همة مصريان نزد يوسف آمده ، گفتند: ما را نان بده ، چرا در حضورت بميريم ؟ زيرا كه نقره تمام شد.
‎35‎