29 اگر اين را نيز از نزد من ببريد ، و زياني بدو رسد ، همانا موي سفيد مرا به حزن به گور فرود خواهيد برد .? 30 و آلان اگر نزد غلامت ، پدر خود بروم ، و اين جوان با ما نباشد ، و حال آنكه جان او به جان وي بسته است ،
31 واقع خواهد شد كه چون ببيند پسر نيست ، او خواهد مرد و غلامانت موي سفيد غلامت ، پدر خود را به حزن بگور فرود خواهند برد.
32 زيراكه غلامت نزد پدر خود ضامن پسر شده ، گفتم: هرگاه او را نزد تو باز نياورم ، تا ابدالآباد نزد پدر خود مقصر خواهم شد.
33 پس آلان تمنا اينكه غلامت به عوض پسر در بندگي آقاي خود بماند ، و پسر همراه برادران خود برود. 34 زيرا چگونه نزد پدر خود بروم و پسر با من نباشد ، مبادا بلايي را كه به پدرم واقع شود ببينم.
45 1 و يوسف پيش جمعي كه به حضورش ايستاده بودند ، نتوانست خوداري كند ، پس ندا كرد كه همه را از نزد من بيرون كنيد! و كسي نزد او نماند وقتي كه يوسف خويشتن را به برادران خود شناسانيد.
2 و به آواز بلند گريست ، و مصريان و اهل خانة فرعون شنيدند.
شدند.
3 و يوسف ، برادران خود را گفت: من يوسف هستم! آيا پدرم هنوز زنده است ؟ و برادرانش جواب وي را نتوانستند داد ، زيراكه به حضور وي مضطرب
4 و يوسف به برادران خود گفت: نزديك من بياييد. پس نزديك آمدند ، و گفت: » منم يوسف ، برادر شما ، كه به مصر فروختيد! 5 و حال رنجديده مشويد ، و متغي�ر نگرديد كه مرا بدينجا فروختيد ، زيرا خدا مرا پيش رو شما فرستاد تا نفوس را زنده نگاه دارد.
6 زيرا حال دو سال شده است كه قحط در زمين است ، و پنج سال ديگر نيز نه شيار خواهد بود نه درو. 7 و خدا مرا پيش روي شما فرستاد تا براي شما بقي�تي در زمين نگاه دارد ، و شما را به نجاتي عظيم احيا كند.
8 و آلان شما مرا اينجا نفرستاديد ، بلكه خدا ، و اوامر پدر بر فرعون و آقا بر تمامي اهل خانة او و حاكم بر همة زمين مصر ساخت. 9 بشتابيد و نزد پدرم رفته ، بدو گوييد: پسر تو ، يوسف چنين مي گويد: كه خدا مرا حاكم تمام مصر ساخته است ، نزد من بيا و تأخير منما.
10 و در زمين جوش ساكن شو ، تا نزديك من باشي ، تو و پسرانت و پسران پسرانت ، و گله ات و رمه ات با هرچه داري.
11 تا تو را در آنجا بپرورانم ، زيرا كه پنج سال قحط باقي است مبادا تو و اهل خانه ات و متعلقانت بينوا گرديد.
12 و اينك چشمان شما و چشمان برادرم بنيامين مي بيند ، زبان من است كه با شما سخن مي گويد.
13 پس پدر مرا از همة حشمت من در مصر و از آنچه ديده ايد خبر دهيد ، و تعجيل نموده پدر مرا بدينجا آوريد .» 14 پس به گردن برادر خود ، بنيامين ، آويخته ، بگريست و بنيامين بر گردن وي گريست.
15 و همة برادران خود را بوسيده ، بر ايشان بگريست ، و بعد از آن ، برادرانش با وي گفتگو كردند. 16 و اين خبر را در خانة فرعون شنيدند ، و گفتند برادران يوسف آمده اند ، و بنظر فرعون و بنظر بندگانش خوش آمد.
17 و فرعون به يوسف گفت: » برادران خود را بگو: چنين بكنيد: چهارپايان خود را بار كنيد ، و روانه شده ، به زمين كنعان برويد. 18 و پدر و اهل خانه هاي خود را برداشته ، نزد من آيد ، و نيكوتر زمين مصر را بشما مي دهم تا از فربهي زمين بخوريد.
19 و تو مأمور هستي اين را بكنيد: ارابه ها از زمين مصر براي اطفال و زنان خود بگيريد ، و پدر خود را برداشته ، بياييد. 20 و چشمان شما در پي اسباب خود نباشد ، زيرا كه نيكويي تمام زمين مصر از آن شماست.
21 پس بني اسرائيل چنان كردند ، و يوسف به حسب فرمايش فرعون ، ارابه ها بديشان داد ، و زاد سفر بديشان عطا فرمود.
22 و به هريك از ايشان يك دست رخت بخشيد ، اما به بنيامين سيصد مثقال نقره ، و پنج دست جامه داد.
23 و براي پدر خود بدين تفصيل فرستاد: ده الاغ بار شده به نفايس مصر ، و ده ماده الاغ بار شده به غله و نان و خورش براي سفر پدر خود. 24 پس برادران خود را مرخص فرموده ، روانه شدند و بديشان گفت: » زنهار در راه منازعه مكنيد !»
25 و از مصر بر آمده ، نزد پدر خود ، يعقوب ، به زمين كنعان آمدند. 26 و او را خبر داده ، گفتند: » يوسف آلان زنده است ، و او حاكم تمامي زمين مصر است .» آنگاه دل وي ضعف كرد ، زيراكه ايشان را باور نكرد.
27 و همة سخناني كه يوسف بديشان گفته بود ، به وي گفتند ، وچون ارابه هايي را كه يوسف براي آوردن او فرستاده بود ، ديد روح پدر ايشان ، يعقوب ، زنده گرديد.
28 و اسرائيل گفت: » كافي است! پسر من ، يوسف ، هنوز زنده است ، مي روم و قبل از مردنم او را خواهم ديد.
34
46 1 و اسرائيل با هر چه داشت كوچ كرده ، به بئرشبع آمد ، و قرباني ها براي خداي پدر خود ، اسحاق ، گذرانيد.
2 و خدا در رؤياهاي شب ، به اسرائيل خطاب كرده ، گفت: اي يعقوب! اي يعقوب! گفت: لبيك.
3 گفت: من هستم االله ، خداي پدرت ، از فرود آمدن به مصر مترس ، زيرا در آنجا امتي عظيم از تو به وجود خواهم آورد. 4 من با تو به مصر خواهم آمد و من نيز تو را از آنجا البته باز خواهم آورد ، و يوسف دست خود را بر چشمان تو خواهد گذاشت.
5 و يعقوب از ِبئر َشب�ع روانه شد ، و بني اسرائيل پدر خود ، ي�عقوب ، و اطفال و زنان خويش را بر ارابه هايي كه فرعون به جهت آوردن او فرستاده بود ، برداشتند.
6 و مواشي و اموالي را كه در زمين كنعان اندوخته بودند ، گرفتند. و يعقوب با تمامي ذريت خود به مصر آمدند.
7 و پسران و پسران پسران خود را با خود ، و دختران و دختران پسران خود را ، و تمامي ذريت خويش را به همراهي خود به مصر آورد. 8 و اين است نامهاي پسران اسرائيل كه به مصر آمدند: يعقوب و پسرانش رؤبين نخست زادة يعقوب.