جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 338

‎6‎و باز جنگ در ج� ّت واقع شد كه در آنجا مردي بلند قد بود كه بيست و چهار انگشت ، شش بر هر دست و شش بر هر پا داشت و او تيز براي رافا زاييده شده بود.
‎21‎
7 و چون اسرائيل را به تنگ آورده ، ي�ه�وناتان بن ش�م�عا برادر داود او را ُكشت. 8 اينان براي رافا در ج� ّت زاييده شدند و به دست داود و به دست بندگانش افتادند.
1 و شيطان به ضد اسرائيل برخاسته ، داود را غوا نمود كه اسرائيل را بشمارد.
2 و داود به يوآب و سروران قوم گفت: » برويد و عدد اسرائيل را از بئر َشب�ع� تا دان گرفته ، نزد من بياوريد تا آن را بدانم.
3 يوآب گفت: خداوند بر قوم خود هر قدر كه باشند صد چندان مزيد كند ؛ و اي آقايم پادشاه آيا جميع ايشان بندگان آقايم نيستند ؟ ليكن چرا آقايم خواهش اين عمل را دارد و چرا بايد باعث گناه اسرائيل بشود ؟
4 اما كلام پادشاه بر يوآب غالب آمد و يوآب درميان تمامي اسرائيل گردش كرده ، باز به اورشليم مراجعت نمود.
5 و يوآب عدد شمرده شدگان قوم را به داود داد و جملة اسرائيليان هزار و يكصد هزار مرد شمشير زن و از يهودا چهارصد و هفتاد و چهار هزار مرد شمشيرزن بودند.
6 ليكن لاويان و بنيامينيان را درميان ايشان نشمرد زيراكه فرمان پادشاه نزد يوآب مكروه بود.
7 و اين امر به نظر خدا ناپسند آمد ، پس اسرائيل را مبتلا ساخت.
8 و داود به خدا گفت: » در اين كاري كه كردم ، گناه عظيمي ورزيدم. و حال گناه بندة خود را عفو فرما زيراكه بسيار احمقانه رفتار نمودم. 9 و خداوند جاد را كه رايي داود بود خطاب كرده ، گفت:
‎10‎ برو و داود را اعلام كرده ، بگو خداوند چينين مي فرمايد: ما سه چيز پيش تو مي گذارم ؛ پس يكي از آنها را براي خود اختيار كن تا برايت به عمل آورم.
‎11‎ پس جاد نزد داود آمده ، وي را گفت: » خداوند چنين مي فرمايد براي خود اختيار كن ،
‎12‎ يا سه سال قحط بشود ، يا سه ماه روز خصمانت تلف شوي و شمشير دشمنانت تو را درگيرد ، يا سه روز شمشير خداوند وبا در زمين تو واقع شود ، فرشتة خداوند تمامي حدود اسرائيل را ويران سازد. پس الآن ببين كه نزد فرستنده خود چه جواب برم.
‎13‎ داود به جاد گفت: » در شدت تنگي هستم. تمنا اينكه به دست خداوند بيفتم زيراكه رحمت هاي او بسيار عظيم است و به دست انسان نيفتم ‏.»‏ ‎14‎ پس خداوند وبا بر اسرائيل فرستاد و هفتاد هزار نفر از اسرائيل مردند.
‎15‎ و خدا فرشته اي به اورشليم فرستاد تا آن را هلاك سازد. و چون مي خواست آن را هلاك سازد ، خداوند ملاحظه نمود و از آن بلا پشيمان شد و به فرشته اي كه قوم را هلاك مي ساخت گفت: » كافي است ، حال دست خود را باز دار ‏.»‏ و فرشتة خداوند نزد خرمنگاه َار�نان� ي�ب�وسي ايستاده بود.
‎16‎ و داود چشمان خود را بالا انداخته ، فرشتة خداوند را ديد كه درميان زمين و آسمان ايستاده است و شمشيري برهنه در دستش بر اورشليم برافراشته ؛ پس داود و مشايخ به پلاس ملبس شده ، به روي خود درافتادند.
‎17‎ و داود به خدا گفت: » آيا من براي شمردن قوم امر نفرمودم و آيا من آن نيستم كه گناه ورزيده ، مرتكب شرارت زشت شدم ؟ اما اين گوسفندان چه كرده اند ؟ پس اي ي�ه�و�ه خدايم ، مستدعي اين كه دست تو بر من و خاندان پدرم باشد و به قوم خود بلا مرساني ‏.»‏
‎18‎ و فرشتة خداوند جاد را امر فرمود كه به داود بگويد كه داود برود و مذبحي به جهت خداوند در خرمنگاه ُار�نان ي�ي�وسي برپا كند.
‎19‎ پس داود برحسب كلامي كه جاد به اسم خداوند گفت برفت. ‎20‎ و ا ُر�نان روگردانيده ، فرشته را ديد و چهار پسرش كه همراهش بودند ، خويشتن را پنهان كردند ؛ و ا ُر�نان گندم مي كوبيد.
‎21‎ و چون داود نزد ُار�نان آمد ، ُار�نان نگريسته ، داود رو به زمين افتاد.
‎22‎ و داود به ا ُر�نان گفت: » جاي خرمنگاه را به من بده تا مذبحي به جهت خداوند برپا نمايم ؛ آن را به قيمت تمام به من بده تا و با از قوم رفع شود.
‎23‎ ا ُر�نان به داود عرض كرد: » آن را براي خود بگير و آقايم پادشاه آنچه كه درنظرش پسند آيد به عمل آورد ؛ ببين گاوان را به جهت قرباني سوختني و چومها را براي هيزم و گندم را به جهت هدية آردي دادم و همه را به تو بخشيدم.
‎24‎ اما داود پادشاه به ا ُر�نان گفت: » ني ، بلكه آن را البته از به قيمت تمام از تو خواهم خريد ، زيراكه اموال تو براي خداوند نخواهم گرفت و قرباني سوختني م جان ًا نخواهم گذرانيد.
‎25‎ پس داود براي آن موضع ششصد مثقال طلا به وزن ، به ا ُر�نان داد.
‎26‎ و داود در آنجا مذبحي به جهت خداوند بنا نموده ، قرباني هاي سوختني و ذبايح سلامتي گذرانيد و نزد خداوند استدعا نمود ؛ و او آتشي از آسمان بر مذبح قرباني سوختني نازل كرده او را مستجاب فرمود.
‎27‎ و خداوند فرشته را حكم داد تا شمشير خود را در غلافش برگردانيد.
‎338‎