10 و اسلحه اش را در خانة خدايان خود گذاشتند و سرش را در خانة داجون به ديوار كوبيدند.
11 و چون تمامي اهل يابيش ج ِل ْعاد آنچه را كه فلسطينيان به شاؤل كرده بودند شنيدند ،
12 جميع شجاعان برخاسته ، جسد شاؤل و جسادهاي پسرانش را برداشته ، آنها را به يابيش آورده ، استخوانهاي ايشان را زير درخت بلوط كه دريابيش است ، دفن كردند و هفت روز روزه داشتند.
13 پس شاؤل به سبب خيانتي كه به خداوند ورزيده بود م�رد ، به جهت كلام خداوند كه آن را نگاه نداشته بود ، و از اين جهت نيز كه از صاحبة اجن ّه سؤال
نموده بود.
14 و چونكه خداوند را نطلبيده بود ، او را ُكشت و سلطنت او را به داود بن يس�ي برگردانيد.
11 1 و تمامي اسرائيل نزد داود در ح�ب�ر�و ن جمع شده ، گفتند: » اينك ما استخوانها و گوشت تو مي باشيم.
2 و قبل از اين نيز هنگامي كه شاؤل پادشاه مي بود ، تو اسرائيل را بيرون مي بردي و درون مي آوردي ؛ و ي�ه�و�ه خدايت تو را گفت كه: تو قوم من اسرائيل را شباني خواهي نمود و تو بر قوم من اسرائيل پيشوا خواهي شد.
3 و جميع مشايخ اسرائيل نزد پادشاه به ح�ب�ر�و ن آمدند و داود با ايشان به حضور خداوند در ح�ب�ر�ون عهد بست ، و داود را برحسب كلامي كه خداوند به واسطة سموئيل گفته بود به پادشاه ِي اسرائيل مسح نمودند.
4 و داود و تمامي اسرائيل به اورشليم كه ي�ب�وس باشد ، آمدند و يضب�وسيان در آن زمين ساكن بودند.
5 و اهل ي�ب�وس به داود گفتند: به اينجا داخل نخواهي شد. اما داود قلعة َصه�ي�ون را كه شهر داود باشد بگرفت. 6 و داود گفت: هركه ي�ب�وسيان را اول مغلوب سازد ، رئيس و سردار خواهد شد. پس يوآب بن ص َر�وي�ه اول برآمد و رئيس شد.
7 و داود در آن قلعه ساكن شد ، از آن جهت آن را شهر داود ناميدند. 8 و شهر را به اطراف آن و گرداگرد م� ُّلوه بنا كرد و يوآب باقي شهر را تعمير نمود.
9 و داود ترقي كرده ، بزرگ مي شد و ي�ه�و�ه صبايوت با وي مي بود.
10 و اينانند رؤساي شجاعاني كه داود داشت كه با تمامي اسرائيل او را در سلطنتش تقويت دادند تا او را برحسب كلامي كه خداوند دربارة اسرائيل گفته بود پادشاه سازد.
كشت.
11 و عدد شجاعاني كه داود داشت اين است: ي� ْشب�عام بن ح� ْكو�ني كه سردار شليشيم بود كه بر سيصد نفر نيزة خود را حركت داد و ايشان را در يك وقت
12 و بعد از او ا َل�عازار بن د�ود�وي َاخوي كه يكي از آن سه شجاع بود.
كردند.
13 او با داود در َفس�د�م�ي�م بود وقتي كه فلسطينيان در آنجا براي جنگ جمع شده بودند ، و قطعة زمين پ�ر از جو بود ، و قوم از حضور فلسطينيان فرار مي
14 و ايشان در ميان آن قطعة زمين ايستاده ، آن را محافظت نمودند ، و فلسطينيان را شكست دادند و خداوند نصرت عظيمي به ايشان داد.
15 و سه نفر از آن سي سردار به سخره نزد داود به مغارة ع�د�و ّلام فرود شدند و لشكر فلسطينيان در وادي رفائيم اردو زده بودند. 16 و داود در آن وقت در ملاذ خويش بود ، و قراول فلسطينيان آن وقت در بيت لحم بودند.
17 و داود خواهش نموده ، گفت: » كاش كسي مرا از آب چاهي كه نزد دروازه بيت لحم است ، بنوشاند. 18 پس آن سه مرد ، لشكر فلسطينيان را از ميان شكافته ، آب چاهي را از چاهي كه نزد دروازة بيت لحم است كشيده ، برداشتند و آن را نزد داود آوردند ؛ اما داود نخواست كه آن را بنوشد و آن را به جهت خداوند بريخت ،
19 و گفت: اي خداي من حاشا از من كه اين كار را بكنم! آيا خون اين مردان را بنوشم كه جان خود رابه خطر انداختند زيرا به خطر جان خود آن را آورده اند ؟ پس نخواست كه آن را بنوشد ؛ كاري كه اين سه مرد شجاع كردند اين است.
20 و َا ِبيشاي برادر يوآب سردار آن سه نفر بود و او نيز نيزة خود را بر سيصد نفر حركت داده ، ايشان را كشت و درميان آن سه نفر اسم يافت. 21 درميان آن سه از دو مك ّرم تر بود ؛ پس سردار ايشان شد ، ايشان ليكن به سه نفر اول نرسيد.
22 و بنايا اين ي�ه�وياداع پسر مردي شجاع َقب�صيئيل ي بود كه كارهاي عظيم كرده بود ، و پسر َا ِريئيل و آبي را كشت و در روز برف به حفره اي فرود شده ، شيري را كشت.
23 و مرد مصري بلند قد را كه قامت او پنج ذراع بود كشت ، و آن مصري در دست خود نيزه اي مثل نورد نساجان داشت ؛ اما او نزد وي با چوب دستي رفت و نيزه را از دست مصري ربوده ، وي را با نيزة خودش كشت.
24 بنايا اين ي�ه�و ياداع اين كارها را كرد و درميان آن سه مرد شجاع اسم يافت.
330