جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 32

‎24‎ پس از ايشان كناره جسته ، بگريست و نزد ايشان برگشته ، با ايشان گفتگو كرد ، و شمعون را از ميان ايشان گرفته ، او را روبروي ايشان دربند نهاد.
‎25‎ و يوسف فرمود تا جوالهاي ايشان را از غله پر سازند ، و نقد ايشان در عدل هر كس نهند ، و زاد سفر بديشان دهند ، و به ايشان چنين كردند. ‎26‎ پس غله را بر حماران خود بار كرده از آنجا روانه شدند.
‎27‎ و چون يكي ، عدل خود را در منزل باز كرد ، تا خوراك به الاغ خود دهد ، نقد خود را ديد كه اينك در دهن عدل او بود. ‎28‎ و به برادران خود گفت: نقد من رد شده است ، و اينك در عدل من است. به ما كرده است ؟
‎29‎ پس نزد پدر خود ، يعقوب ، به زمين كنعان آمدند ، و آنچه بديشان واقع شده بود ، خبر داده ، گفتند: ‎30‎ آن مرد كه حاكم زمين است ، با ما به سختي سخن گفت ، و ما را جاسوسان زمين پنداشت.
‎31‎ و بدو گفتيم ما صادقيم و جاسوس ني.
آنگاه دل ايشان طپيدن گرفت ، و به يكديگر لرزان شده ، گفتند: اين چيست كه خدا
‎32‎ ما دوازده برادر ، پسران پدرخود هستيم ، يكي ناياب شده است ، و كوچكتر ، امروز نزد پدر ما در زمين كنعان مي باشد.
‎33‎ و آن مرد كه حاكم زمين است ، به ما گفت: از اين خواهم فهميد كه شما راستگو هستيد كه يكي از برادران خود را نزد من گذاريد ، و براي گرسنگي خانه هاي خود گرفته ، برويد.
نماييد ‏.»‏
‎34‎ و برادر كوچك خود را نزد من آريد ، و خواهم يافت كه شما جاسوس نيستيد بلكه صادق. آنگاه برادر شما را به شما رد كنم ، و در زمين داد و ستد
‎35‎ و واقع شد كه چون عدلهاي خود را خالي ميكردند ، اينك كيسة پول هركس در عدلش بود. و چون ايشان و پدرشان ، كيسه هاي پول را ديدند ، بترسيدند. ‎36‎ و پدر ايشان ، يعقوب ، بديشان گفت: مرا بي اولاد ساختيد ، يوسف نيست و شمعون نيست و بنيامين را مي خواهيد ببريد. اين همه بر من است!
‎37‎ رؤبين به پدر خود عرض كرده ، گفت: هر دو پسر مرا بكش ، اگر او را نزد تو باز نياورم. او را به دست من بسپار ، و من او را نزد تو باز خواهم آورد. ‎38‎ گفت: پسرم با شما نخواهد آمد زيرا كه برادرش مرده است ، و او تنها باقي است. و هرگاه در راهي كه مي رويد زياني بدو رسد ، همانا مويه هاي سفيد مرا با حزن به گور فرود خواهيد برد.
‎43‎ 1 و قحط در زمين سخت بود.
2 و واقع شد چون غله اي را كه از مصر آورده بودند ، تمام ًا خوردند ، پدرشان بديشان گفت: » برگرديد و اندك خوراكي براي ما بخريد.
3 يهودا بدو متكلم شده: آن مرد به ما تأكيد كرده ، گفته است هرگاه برادر شما با شما نباشد ، روي مرا نخواهيد ديد. 4 اگر تو برادر ما را با ما فرستي ، مي رويم و خوراك برايت مي خريم.
5 اما اگر تو او را ، نفرستي نمي رويم ، زيراكه آن مرد ما را گفت ، هرگاه برادرشما با شما نباشد ، روي مرا نخواهد ديد. 6 اسرائيل گفت: چرا به من بدي كرده ، به آن مرد خبر داديد كه برادر ديگر داريد ؟
7 گفتند: آن مرد احوال ما و خويشاوندان ما را به دقت پرسيده ، گفت: آيا پدر شما هنوز زنده است ، و برادر ديگر داريد ؟ و او بدين مضمون اطلاع داديم ، و چه مي دانستيم كه خواهد گفت: برادرخود را نزد من آريد.
8 پس يهودا به پدر خود اسرائيل گفت: جوان را به من بفرست تا برخواسته ، برويم و زيست كنيم و نميريم ، ما و تو و اطفال ما نيز.
9 من ضامن او مي باشم ، او را از دست من بازخواست كن. هرگاه او را نزد تو باز نياوردم و به حضورت حاضر نساختم ، تا به ابد درنظر تو مقصر باشم.
‎10‎ زيرا اگر تأخير نمي نموديم ، هر آينه تا حال ، مرتبة دوم را برگشته بوديم ‏.»‏
‎11‎ پس پدر ايشان ، اسرائيل ، بديشان گفت: » اگر چنين است ، پس اين را بكنيد. از ثمرات نيكوي اين زمين در ظروف خود برداريد ، و ارمغاني براي آن مرد ببريد ، قدري بلسان و قدري عسل و كتيرا و لادن و پسته و بادام.
‎12‎ و نقد مضاعف بدست خود گيريد ، و آن نقدي كه در دهنة عدلهاي شما رد شده بود ، به دست خود باز بريد ، شايد سهوي شده باشد.
‎13‎ و برادر خود را برداشته ، روانه شويد ، و نزد آن مرد برگرديد. ‎14‎ و خداي قادر مطلق شما را در نظر آن مرد مكرم دارد ، تا برادر ديگر شما و بنيامين را همراه شما بفرستد ، و من اگر بي اولاد شدم ، بي اولاد شدم. ‎15‎ پس آن مردان ، ارمغان را برداشته ، و نفد مضاعف را بدست گرفته ، با بنيامين روانه شدند. و به مصر فرود آمده ، به حضور يوسف ايستادند.
‎16‎ اما يوسف ، چون بنيامين را با ايشان ديد ، به ناظر خانة خود فرمود: اين اشخاص را به خانه ببر ، و ذبح كرده ، تدارك ببين ، زيرا كه ايشان وقت ظهر با من غذا مي خورند.
‎17‎ و آن مرد چنانكه يوسف فرموده بود ، كرد. و آن مرد ايشان را به خانة يوسف آورد.
‎18‎ و آن مردان ترسيدند ، چونكه به خانة يوسف آورده شدند و گفتند: بسبب آن نقدي كه دفعة اول در عدلهاي ما رد شده بود ، ما را آورده اند تا بر ما هجوم آورد ، و بر ما حمله كند ، و ما را مملوك سازد و حماران ما را.
‎19‎ و به ناظر خانة يوسف نزديك شده ، در درگاه خانه بدو متكلم شده ، ‎20‎ گفتند: يا سيدي! حقيقت ًا مرتبة اول براي خريد خوراك آمديم.
‎21‎ و واقع شد چون به منزل رسيده ، عدلهاي خود را باز كرديم ، كه اينك نقد هركس در دهنة عدلش بود. نقرة ما به وزن تمام و آن را به دست خود باز آورده ايم.
‎22‎ و نقد ديگر براي خريد خوراك بدست خود آورده ايم. نمي دانيم كدام كس نقد ما را در عدلهاي ما گذاشته بود.
‎32‎