19
32 تا بيايم و شما را به زمين مانند زمين خودتان بياورم ، يعني به زمين غله و شيره و زمين نان و تاكستانها و زمين زيتونهاي نيكو و عسل تا زنده بمانيد و نميريد. پس به ح� ْزقي�ا گوش مدهيد زيرا كه شما را فريب مي دهد و مي گويد: ي�ه�و�ه ما را خواهد رهانيد.
33 آيا هيچكدام از خدايان ام�ت ها ، هيچ وقت زمين خود را از دست پادشاه آشور رهانيده است ؟ 34 خدايان ح�مات و َار�فاد كجايند ؟ و خدايان س� َفروايم و ه�ين َع و ع�و�ا كجا ؟ و آيا سامره را از دست من رهانيده اند ؟
35 از جميع خدايان اين زمينها كدامند كه زمين خويش را از دست من نجات داده اند تا ي�ه�و�ه ، اورشليم را از دست من نجات دهد ؟ 36 اما قوم سكوت نموده ، به او هيچ جواب ندادند زيراكه پادشاه امر فرموده بود و گفته بود كه او را جواب ندهيد.
37 پس الياقيم بن ح� ْلق�ي�ا كه ناظرخانه بود و ش ْب ِن َة كاتب و يوآخ بن آساف� وقايع نگار با جامة دريده نزد ح� ْزقي�ا آمدند و سخنان ر�ب�شاقي را به او بازگفتند.
1 و واقع شد كه چون ح� ْزقي�اي پادشاه اين را شنيد ، لباس خود را چاك زده ، پلاس پوشيده ، به خانة خداوند داخل شد.
2 و الياقيم ، ناظر خانه و ش ْبن َة كاتب و مشايخ َكه�نه را ملب�س به پلاس نزد اشعيا ابن آموص نبي فرستاده ،
3 به وي گفتند: حز ْقي�ا چنين مي گويد كه امروز روز تنگي و تأديب و اهانت است زيراكه پسران به ف ِم رحم رسيده اند و قوت زاييدن نيست. 4 شايد ي�ه�و�ه خدايت تمامي سخنان ِرب�شاق ي را كه آقايش ، پادشاه آشور ، او را براي اهانت نمودن خداي وحي فرستاده است ، بشنود و سخناني را كه ي�ه�و�ه ، خدايت شنيده است ، توبيخ نمايد. پس براي بقيه اي كه يافت مي شوند ، تضرع نما. 5 و بندگان ح ْزقي�اي پادشاه نزد اشعيا آمدند.
مترس.
6 و اشعيا به ايشان گفت: به آقاي خود چنين گوييد كه خداوند چنين مي فرمايد: از سخناني كه شنيدي كه بندگان پادشاه آشور به آنها به من كفر گفته اند ،
7 همانا روحي بر او مي فرستم كه خبري شنيده ، به ولايت خود خواهند برگشت و او را در ولايت خود خواهد برگشت و او را در ولايت خودش به شمشير هلاك خواهم ساخت. 8 پس ر�ب�شاقي مراجعت كرده ، پادشاه آشور را يافت كه با لب�ن َه جنگ مي كرد ، زيرا شنيده بود كه از لاكيش كوچ كرده است.
9 و دربارة بر�ها ْقه ، پادشاه ح�ب�ش ، خبري شنيده بود كه به جهت مقاتله با تو بيرون آمده است. پس چون شنيد بار ديگر ايلچيان نزد ح ْزقي�ا فرستاده ، گفت:
10 به حزقي�ا ، پادشاه يهودا چنين گوييد: خداي تو كه به او توكل مي نمايي ، تو را فريب ندهد و نگويد كه اورشليم به دست پادشاه آشور تسليم نخواهد شد.
11 اينك تو شنيده اي كه پادشاهان آشور با همة ولايتها چه كرده و چگونه آنها را بالكل هلاك ساخته اند ، و آيا تو رهايي خواهي يافت ؟
12 آيا خدايان ام�ت هايي كه پدران من جوزان و حاران و ر� َصف و بني عدن كه در َت َلس� آر مي باشند ، ايشان را نجات دادند ؟
13 پادشاه ح�مات كجاست ؟ و پادشاه َار�فاد و پادشاه شهر س� َفروايم و هي َنع و ع�و�ا ؟ 14 و حزقي�آ مكتوب را از دست ايلچيان گرفته ، آن را خواند و حزقي�آ به خانة خداوند درآمده ، آن را به حضور خداوند پهن كرد.
15 و حزقي�ا نزد خداوند دعا نموده ، گفت: اي يهوه ، خداي اسرائيل كه بر كروبيان جلوس مي نمايي ، تويي كه به تنهايي بر تمامي ممالك جهان خدا هستي و تو آسمان و زمين را آفريده اي.
16 اي خداوند گوش خود را فراگرفته ، بشنو. اي خداوند چشمان خود را گشوده ، ببين و سخنان س� ْنحاريب راكه به جهت اهانت نمودن خداي ح�ي فرستاده است ، استماع نما.
17 اي خداوند ، راست است كه پادشاهان آشور امت ها و زمين ايشان را خراب كرده است ،
18 و خدايان ايشان را به آتش انداخته ، زيراكه خدا نبود ، بلكه ساخته دست انسان از چوب و سنگ. پس به اين سبب آنها را تباه ساختند. 19 پس حال اي ي�ه�و�ة ، خداي ما ، ما را از دست او رهايي ده تا جميع ممالك جهان بدانند كه تو تنها اي ي�ه�و�ه ، خدا هستي. 20 پس اشعيا ابن ا َموص نزد حزقي�ا فرستاده ، گفت: ي�ه�و�ه ، خداي اسرائيل ، چنين مي گويد: آنچه را كه دربارة س�ن ْنحاريب ، پادشاه آشور ، نزد من دعا نمودي اجابت كردم.
21 كلامي كه خداوند درباره اش گفته ، اين است: آن باكره ، دختر صيهون ، تو را حقير شمرده ، استهزا نموده است و دختر اورشليم سر خود را به تو جنبانيده است.
22 كسيت كه او را اهانت كرده ، كفر گفته اي و كيست كه بر وي آواز بلند كرده ، چشمان خود را به عليين افراشته اي ؟ مگر قدوس اسرائيل نيست ؟
23 به واسطة رسولانت ، خداوند را اهانت كرده ، گفته اي: به كثرت ارابه هاي خود را بر بلندي كوهها و به اطراف لبنان برآمده ام و بلند ترين سروهاي آزادش و بهترين صنوبرهايش را قطع نموده ، به بلندي اقصايش و به درختستان بوستانش داخل شده ام.
24 و من ، حفره كنده ، آب غريب نوشيدم و به كف پاي خود تمامي نهرهاي مصر را خشك خواهم كرد.
312