جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 311

1 و در سال سوم ه�وش َع بن ا�يل َه ، پادشاه اسرائيل ، ح� ْزقي�ا ابن آحاز ، پادشاه يهودا آغاز سلطنت نمود.
2 او بيست و پنج ساله بود كه پادشاه شد و بيست و نه سال در اورشليم سلطنت كرد و اسم مادرش ا َبي ، دختر َز َك ِري�ا بود.
3 و آنچه درنظرخداوند پسند بود ، موافق هرچه پدرش داود كرده بود ، به عمل آورد. 4 او مكان هاي بلند را برداشت و تماثيل را شكست و اشيره را قطع نمود و مار برنجين را كه موسي ساخته بود ، خ ُرد كرد زيرا كه بني اسرائيل تا آن زمان برايش بخور مي سوزانيدند. و او آن را َنح� ْشتان ناميد.
5 او بر ي�ه�و�ه ، خداي اسرائيل توكل نمود و بعد از او از جميع پادشاهان يهودا كسي مثل او نبود و نه از آناني كه قبل از او بودند.
6 و به خداوند چسبيده ، از پيروي او انحراف نورزيد و اوامري را كه خداوند به موسي امر فرموده بود ، نگاه داشت. 7 و خداوند با او مي بود و به هر طرفي كه رو مي نمود ، فيروز مي شد ؛ و بر پادشاه آشور عاصي شده ، او را خدمت ننمود.
8 او فلسطينيان را تا غز ّه و حدودش و از برجهاي ديده بانان تا شهرهاي حصار دارشكست داد. 9 و در سال چهار ِم ح� ْزقي�ا پادشاه كه سال هفت ِم ه�وش َع بن ا�يل َه ، پادشاه اسرائيل بود ، َش ْلم�ناس�ر ، پادشاه آشور به سامره برآمده ، آن را محاصره كرد.
‎10‎ و در آخر سال سوم در سال شش ِم ح� ْزقي�ا ، آن را گرفتند ، يعني در سال نه ِم ه�وش َع ، پادشاه اسرائيل ، سامره گرفته شد.
‎11‎ و پادشاه آشور ، اسرائيل را به آشور كوچانيده ، ايشان را در ح� َل ح� و خابور ، َنهر جوزان ، و در شهرهاي ماديان برده ، سكونت داد.
‎12‎ از اين جهت كه آواز ي�ه�و�ه ، خداي خود را نشنيده بودند و از عهد او و هرچه موسي ، بندة خداوند ، امر فرموده بود ، تجاوز نمودند و آن را اطاعت نكردند و به عمل نياوردند.
‎13‎ و در سال چ هارده ِم ح� ْزقي�ا پادشاه ، س� ْنحاريب� ، پادشاه� آشور بر تمامي شهرهاي حصار دار ي�ه�ودا برآمده ، آنها را تسخير نمود. ‎14‎ و ح� ْزقي�ا پادشاه يهودا نزد پادشاه آشور به لاكيش فرستاده ، گفت: خطا كردم. از من برگرد و آنچه را كه بر من بگذاري ، ادا خواهم كرد. پس پادشاه آشور سيصد وزنة نقره و سي وزنة طلا بر ح� ْزقي�ا پادشاه يهودا گذاشت.
‎15‎ و ح� ْزقي�ا تمامي نقره اي را كه در خانة خداوند و در خزانه هاي خانة پادشاه يافت شد ، داد.
‎16‎ در آن وقت ، ح� ْزقي�ا طلا را از درهاي هيكل خداوند و از ستونهايي كه ح� ْزقي�ا پادشاه يهودا آنها را به طلا پوشانيده بود كنده ، آن را به پادشاه آشور داد. ‎17‎ و پادشاه آشور ، َتر�تان و ر�ب�ساريس و ر�ب�شاقي را از لاكيش نزد ح� ْزقي�اي پادشاه به اورشليم با موكب عظيم فرستاد. و ايشان برآمده ، به اورشليم رسيدند ؛ و چون برآمدند ، رفتند و نزد قنات بركة فوقاني كه به سر راه مزرعة گا ُزر است ، ايستادند.
‎18‎ و چون پادشاه را خواندند ، ا� ْلياقيم بن ح� ْلقيا كه ناظر خانه بود و ش�ب�ناي كاتب و يوآخ بن آساف وقايع نگار ، نزد ايشان بيرون آمدند.
‎19‎ و ر�ب�شاقي به ايشان گفت: » به ح� ْزقي�ا بگوييد: سلطان عظيم ، پادشاه آشور چنين مي گويد: اين اعتماد شما كه بر آن توكل مي نمايي ، چيست ؟ ‎20‎ تو سخن مي گويي ، اما مشورت و قوت� جنگ� تو ، محض سخن باطل است. الآن كيست كه بر او تو ّكل نموده اي كه بر من عاصي شده اي ؟
‎21‎ اينك حال بر عصاي اين ني خرد شده ، يعني بر مصر توكل مي نمايي كه اگر كسي بر آن تكيه كند ، به دستش فرو رفته ، آن را مجروح مي سازد. همچنان است فرعون ، پادشاه مصر براي همگاني كه بر وي توكل مي نمايند.
‎22‎ و اگر مرا گوييد كه بر ي�ه�و�ه ، خداي خود توكل داريم ، آيا او آن نيست كه ح� ْزقي�ا مكان هاي بلند و مذبح هاي او را برداشته است و به يهودا و اورشليم گفته كه پيش اين مذبح در اورشليم سجده نماييد ؟
‎23‎ پس حال با آقايم ، پادشاه آشور شرط ببند و من دو هزار اسب به تو مي دهم. اگر از جانب خود سوران بر آنها تواني گذاشت! ‎24‎ پس چگونه روي يك پاشا از كوچكترين بندگان آقايم را خواي برگردانيد و بر مصر به جهت ارابه ها و سواران توكل داري ؟
‎25‎ و آيا من الآن بي اذن خداوند بر اين مكان به جهت خرابي آن برآمده ام ؟ خداوند مرا گفته است بر اين زمين برآي و آن را خراب كن. ‎26‎ آنگاه الياقيم بن ح�لقي�ا و ش�بنا يوآخ به ر�ب�شاقي گفتند: تمن ّا اينكه با بندگانت به زبان َارامي گفتگو نمايي كه آن را مي فهميم و با ما به زبان يهود در گوش مردمي كه بر حصارند ، گفتگو منماي.
‎27‎ ر�ب�شاقي به ايشان گفت: آيا آقايم مرا نزد آقايت و تو فرستاده است تا اين سخنان را بگويم ؟ مگر مرا نزد مرداني كه بر حصار نشسته اند ، نفرستاده ، تا ايشان با شما نجاست خود را بخورند و بول خود را بنوشند ؟
‎28‎ پس ر�ب�شاقي ايستاد و به آواز بلند به زبان يهود صدا زد و خطاب كرده ، گفت: كلام سلطان عظيم ، پادشاه آشور را بشنويد.
‎29‎ پادشاه چنين مي گويد: ح� ْزقي�ا شما را فريب ندهد زيرا كه او شما را نمي تواند از دست وي برهاند. ‎30‎ و ح� ْزقي�ا شما را بر ي�ه�و�ه مطمئن نسازد و نگويد كه ي� ه�و� ه ، البته ما را خواهد رهانيد و اين شهر به دست پادشاه آشور تسليم نخواهد شد.
‎31‎ به ح� ْزقي�ا گوش مدهيد زيرا كه پادشاه آشور چنين مي گويد: با من صلح كنيد و نزد من بيرون آييد تا هركس از مو خود و هركس از انجير خويش بخورد و هركس از آب چشمة خود بنوشد.
‎311‎