جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 246

‎36‎ و تمامي قوم ملتفت شدند و به نظر ايشان پسند آمد. چنانكه هرچه پادشاه مي كرد ، در نظر تمامي اسرائيل در آن روز دانستند كه كشتن ا َب�نير بن نير از پادشاه نبود.
‎38‎ و پادشاه به خادمان خود گفت: آيا نمي دانيد كه س�روري و مرد بزرگي امروز در اسرائيل افتاد ؟ ‎39‎ و من امروز با آنكه به پادشاهي مسح شده ام ، ضعيف هستم و اين مردان ، يعني پسران َصر�وي�ه از من تواناترند. خداوند عامل شرارت را برحسب شرارتش جزا دهد.
4 1 و چون پسر شاؤل شنيد كه َاب�نير در ح�ب�ر�ون مرده است ، دستهايش ضعيف شد ، و تمامي اسرائيل پريشان گرديدند.
2 و پسر شاؤل دو مرد داشت كه سردار فوج بودند ؛ اسم يكي ب�ع�ن َه و اسم ديگري ديكاب بود ، پسران ِرم�ون ب�ئ�ير�وتي از بني بنيامين ، زيرا كه ب�ئير�وت با بنيامين محسوب بود.
3 و ب�ئ�ير�وتيان به ج ِت ّايم فرار كرده ، در آنجا تا امروز غربت پذيرفتند. 4 و يوناتان پسر شاؤل را پسري لنگ بود كه هنگام رسيدن خبر شاؤل و يوناتان از ي� ْزر�عيل ، فرار كردن تعجيل مي نمود ، او افتاد و لنگ شده و اسمش م�ف�ي�بو َشت بود.
پنج ساله بود ، و دايه اش او را برداشته ، فرار كرد. و چون به
5 و ريكاب و ب�ع� َنه ، پسران رم�ون ب�ئ�يروتي روانه شده ، در وقت گرماي روز به خانة ا�ي ْشب�و َشت داخل شدند و او به خواب ظهر بود. 6 پس به بهانه اي كه گندم بگيرند ، درميان خانه داخل شده ، به شكم او زدند و ريكاب و برادرس ب�ع�ن َه فرار كردند.
7 و چون به خانه داخل شدند و او بر بسترش در خوابگاه خود مي خوابيد ، او را زدند و كشتند و سرش را از تن جدا كردند. سرش را گرفته ، از راه ع�ر�ب�ه تمامي شب كوچ كردند.
8 و سر ا�ي ْشبو� َشت را نزد داود به ح�ب�ر�ون آورده ، به پادشاه گفتند: اينك سر دشمنت ، ا� ْشب�و َشت ، پسر شاؤل ، كه قصد جان تو مي داشت. و خداوند امروز انتقام آقاي ما پادشاه را از شاؤل و ذري�ه اش كشيده است.
9 و داود ريكاب و برادرش ب�ع� َن ه ، پسران ر�م�ون ب�ئير�وتي را جواب داده ، به ايشان گفت: » قسم به حيات خداوند كه جان مرا از تنگي فديه داده است ،
‎10‎ وقتي كه كسي مرا خير داده ، گفت كه اينك شاؤل مرده است و گمان مي برد كه بشارت مي آورد ، او را گرفته ، در ص� ْق َلغ كشتم ، اين اجرت بشارت بود كه به او دادم.
‎11‎ پس چند مرتبه زياده چون مردان شرير ، شخص صالح را در خانه اش بر بسترش بكشد ، آيا خون او را از دست شما مطالبه نكنم و شما را از زمين هلاك نسازم ؟
5
‎12‎ پس داود خادمان خود را امر فرموده كه ايشان را كشتند و دست و پاي ايشان را قطع نموده ، بر ِبر�كه ح�ب�ر�و ن آويختند. اما سر ا�ي ْشب�و َشت را گرفته در قبر ا َب�نير در ح�ب�ر�و ن دفن كردند.
1 و جميع اسباط اسرائيل نزد داود به ح�ب�ر�ون آمدند و متكلم شده ، گفتند: » اينك ما استخوان و گوشت تو هستيم.
2 و قبل از اين نيز چون شاؤل برما سلطنت مي نمود ، تو بودي كه اسرائيل را بيرون مي بردي و اندرون مي آوردي. و خداوند تورا گفت كه تو قدم من ، اسرائيل را رعايت خواهي كرد و بر اسرائيل پيشوا خواهي بود.
3 و جميع مشايخ اسرائيل نزد پادشاه به ح�ب�ر�و ن به حضور خداوند با ايشان عهد بست و داود را بر اسرائيل به پادشاهي مسح نمودند. 4 و داود هنگامي كه پادشاه شد سي ساله بود ، چهل سال سلطنت نمود ؛
5 هفت سال و شش ماه در ح�ب�ر�ون بر يهودا سلطنت نمود ، و سي سال در اورشليم بر تمامي اسرائيل و يهودا سلطنت نمود.
6 و پادشاه با مردانش به اورشليم به مقابلة يبوسيان كه ساكنان زمين بودند ، رفت. و ايشان به داود متكلم شده ، گفتند: » به اينجا داخل نخواهي شد جز اينكه كوران و لنگان را بيرون كني ‏.»‏ زيرا گمان بردند كه داود به اينجا داخل نخواهد شد. 7 و داود قلعة صهيون را گرفت كه همان شهر داود است.
8 و در آن روز داود گفت: » هركه يبوسيان را بزند و به قنات رسيده ، لنگان و كوران را كه مبغوض جان هستند ، بزند. بنابراين مي گويند كور و لنگ ، به خانه داخل نخواهند شد.
9 و داود در قلعه ساكن شد و آن شهر داود ناميد ، و داود به اطراف م� ُّلو و اندرونش عمارت ساخت.
‎10‎ و داود تر ّقي كرده ، بزرگ مي شد و ي�ه�و�ه ، خداي صبايوت ، با وي مي بود.
‎11‎ و حيرام ، پادشاه صور ، قاصدان و درخت سرو آزاد و نجاران و سنگ تراشان نزد داود فرستاده ، براي داود خانه اي بنا نمودند.
‎12‎ پس داود فهميد كه خداوند او را بر اسرائيل به پادشاهي استوار نموده ، و سلطنت او را به خاطر قوم خويش اسرائيل بر افراشته است.
‎246‎