جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 239

‎16‎ اين كار كه كردي خوب نيست ، به حيات ي� ه�و� ه ، شما مستوجب قتل هستيد ، چونكه آقاي خود مسيح خداوند را نگاهباني نكرديد. پس الآن ببين كه نيزة پادشاه و سبوي آب كه نزد سرش بود ، كجاست ؟»‏
‎17‎ و شاؤل آواز داود را شناخته ، گفت: آيا اين آواز توست اي پسر من داود ؟ و داود گفت: اي آقايم پادشاه آواز من است. ‎18‎ و گفت: اين از چه سبب است كه آقايم بندة خود را تعاقب مي كند ؟ زيرا چه كردم و چه بدي در دست من است ؟
‎19‎ پس الآن آقايم پادشاه سخنان بندة خود را بشنود. اگر خداوند تو را بر من تحريك نموده است ، پس هديه اي قبول نمايد ، و اگر بني آدم باشند پس ايشان به حضور خداوند ملعون باشند. زيرا كه امروز مرا از التصاق به نصيب خداوند مي رانند و مي گويند برو و خدايان غير را عبادت نما.
‎20‎ و الآن خون من از حضور خداوند به زمين ريخته نشود ، زيرا كه پادشاه اسرائيل مثل كسي كه كبك را بر كوه ها تعاقب مي كند ، به جستجوي يك ك َيك بيرون آمده است.
‎21‎ شاؤل گفت: گناه ورزيدم اي پسرم داود! برگرد و تو را ديگر ا ّذيت نخواهم كرد ، چونكه امروز جان من در نظر تو عزيز آمد. اينك احمقانه رفتار نمودم و بسيار گمراه شدم.
‎22‎ داود در جواب گفت: اينك نيزة پادشاه! پس يكي از غلامان به اينجا گذشته ، آن را بگيرد.
‎23‎ و خداوند هركس را برحسب عدالت و امانتش پاداش دهد ، چونكه امروز خداوند تو را به دست من سپرده بود. اما نخواستم دست خود را بر مسيح خداوند دراز كنم.
‎24‎ و اينك چنانكه جان تو امروز در نظر من عظيم آمد ، جان من در نظر خداوند عظيم باشد و مرا از تنگي برهاند.
‎25‎ شاؤل به داود گفت: » مبارك باش اي پسرم داود ؛ البته كارهاي عظيم خواهي كرد و غالب خواهي شد ‏.»‏ پس داود راه خود را پيش گرفت و شاؤل به جاي خود مراجعت كرد.
‎27‎ 1 و داود در دل خود گفت: الحال روزي به دست شاؤل هلاك خواهم شد. چيزي براي من از اين بهتر نيست كه به زمين فلسطينيان فرار كنم ، و شاؤل از جستجوي من در تمامي حدود اسرائيل مأيوس شود. پس از دست او نجات خواهم يافت.
2 پس داود برخاسته ، با آن ششصد نفر كه همراهش بودند ، نزد اخيش بن م�ع�وك ، پادشاه ج� ّت گذشت.
3 و داود نزد اخيش در ج� ّت ساكن شد ، او و مردمانش هر كس با اهل خانه اش ، و داود با دو زنش اض ْخي�نوع� ِم ي� ْزر�عيلي�ه و َا ِبيجاي�ل ك َر�م�ل َي�ه زن نابال. 4 و به شاؤل گفته شد كه داود به ج� ّت فرار كرده است ، پس او را ديگر جستجو نكرد.
5 و داود به اخيش گفت: الآن اگر من در نظر تو التفات يافتم ، مكاني به من در يكي از شهرهاي صحرا بدهند تا در آنجا ساكن شوم. زيرا كه بندة تو چرا در شهر دارالسلطنه با تو ساكن شود ؟
6 پس اخيش در آن روز ص� ْق َلغ را به او داد ، لهذا ص� ْق َلغ تا امروز از آن پادشاهان يهوداست.
7 و عدد روزهايي كه داود در بلاد فلسطينيان ساكن بود ، يك سال و چهار ماه بود. 8 و داود و مردانش برآمده ، بر ج�ش ُوريان و ج�ر ِز ّيان و ع�مال َق َه هجوم آوردند زيرا كه اين طوايف در اي�ام قديم در آن زمين از شور تا به زمين مصر ساكن مي بودند.
‎28‎
9 و داود اهل آن زمين را شكست داده ، مرد يا زني زنده نگذاشت و گوسفندان و گاوان و الاغها و شتران و رخوت گرفته ، برگشت و نزد اخيش آمد.
‎10‎ و اخيش گفت: امروز به كجا تاخت آورديد ؟»‏ داود گفت: » بر جنوب ِي يهودا و جنوب ي�ر� ح�م�ئيليان و به جنوب قينيان.
‎11‎ و داود مرد يا زني را زنده نگذاشت كه به ج� ّت بيايند ، زيرا گفت: مبادا دربارة ما خبر آورده ، بگويند كه داود چنين كرده است ‏.»‏ و تمامي روزهايي كه در بلاد فلسطينيان بماند ، عادتش چنين خواهد بود.
‎12‎ و اخيش داود را تصديق نموده ، گفت: خويشتن را نزد قوم خود اسرائيل بالكل مكروه نموده است ، پس تا به ابد بندة من خواهد بود.
1 و واقع شد در آن اي�ام كه فلسطينيان لشكرهاي خود را براي جنگ فراهم آوردند تا با اسرائيل مقابله نمايند ، و اخيش به داود گفت: » يقين ًا بدان كه تو و كسانت همراه من به اردو بيرون خواهيد آمد.
ساخت.
2 داود به اخيش گفت: به تحقيق خواهي دانست كه بندة تو چه خواهد كرد. اخيش به داود گفت: از اين جهت تو را هميشه اوقات نگاهبان سرم خواهم
3 و سموئيل وفات نموده بود ، و جميع اسرائيل به جهت او نوحه گري نموده ، او را در شهرش رامه دفن كرده بودند ، و شاؤل تمامي اصحاب اجن ّه و فالگيران را از زمين بيرون كرده بود.
4 و فلسطينيان جمع شده ، آمدند و در ُشونيم اردو زدند ، و شاؤل تمامي اسرائيل را جمع كرده ، در ِج ْلب�وع اردو زدند.
‎239‎