جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 230

باد.
‎36‎ بنده ات هم شير و هم خرس را كشت ؛ و اين فلسطيني نامختون مثل يكي از آنها خواهد بود ، چونكه لشكرهاي خداي حي را به ننگ آورده است.
‎37‎ و داود گفت: » خداوند كه مرا از چنگ شير و از چنگ خرس رهانيد ، مرا از دست اين فلسطيني خواهد رهانيد. و شاؤل به داود گفت: برو و خداوند با تو
‎38‎ و شاؤل لباس خود را به داود پوشانيد و خود برنجيني بر سرش نهاد و زره اي به او پوشانيد.
‎39‎ و داود شمشيرش را بر لباس خود بست و مي خواست كه برود زيرا كه آنها را نيازموده بود. و داود به شاؤل گفت: با اينها نمي توانم رفت چونكه نيازموده ام. پس داود آنها را از بر خود بيرون آورد.
‎40‎ و چوب دستي خود را به دست گرفته ، پنج سنگ ماليده ، از نهر سوا كرد ، و آنها را در كيسة شباني كه داشت ، يعني در انبان خود گذاشت و فلاخنش را به دست گرفته ، به آن فلسطيني نزديك شد.
‎41‎ و آن فلسطيني همي آمد تا به داود نزديك شد و مردي كه سپرش را برمي داشت پيش رويش مي آمد.
‎42‎ و فلسطيني نظر افكنده ، داود را ديد و او را حقير شمرد زيرا جواني خوشرو و نيكو منظر بود.
‎43‎ و فلسطيني به داود گفت: آيا من سگ هستم كه با چوب دستي نزد من مي آيي ؟ و فلسطيني داود را به خدايان خود لعنت كرد. ‎44‎ و فلسطيني به داود گفت: نزد من بيا تا گوشت تو را به مرغان هوا و درندگان صحرا بدهم. ‎45‎ داود به فلسطيني گفت: تو با شمشير و نيزه و مزراق نزد من مي آيي ، اما من به اسم ي�ه�و�ه صبايوت ، خداي لشكرهاي اسرائيل كه او را به ننگ آورده اي نزد تو مي آيم.
‎46‎ و خداوند امروز تو را به دست من تسليم خواهد كرد و تو را زده ، سر تو را از تنت جدا خواهم كرد ، و لاشه هاي لشكر فلسطينيان را امروز به مرغان هوا و درندگان زمين خواهم داد تا تمامي زمين بدانند كه در اسرائيل خدايي هست.
‎47‎ و تمامي اين جماعت خواهند دانست كه خداوند به شمشير و نيزه خلاصي نمي دهد زيراكه جنگ از آن خداوند است و او شما را به دست ما خواهد داد. ‎48‎ و چون فلسطيني برخاسته ، پيش آمد و به مقابلة داود نزديك شد ، داود شتافته ، به مقابلة فلسطيني به سوي لشكر دويد.
‎49‎ و داود دست خود را به كيسه اش برد و سنگي از آن گرفته ، از فلاخن انداخت و به پيشاني فلسطيني زد ، و سنگ به پيشاني او فرو رفت كه بر روي خود بر زمين افتاد.
‎50‎ پس داود بر فلسطيني با فلاخن و سنگ غالب آمده ، فلسطيني را زد و كشت و در دست داود شمشيري نبود.
‎51‎ و داود دويده ، بر آن فلسطيني ايستاد ، و شمشير او را گرفته ، از غلافش كشيد و او را كشته ، سرش را با آن از تنش جدا كرد. و چون فلسطينيان ، مبارز خود را كشته ديدند ، گريختند.
‎52‎ و مردان اسرائيل و يهودا برخاستند و نعره زده ، فلسطينيان را تا ج� ّت و تا دروازه هاي ع� ْقر�و ن تعاقب نمودند و مجروحان فلسطينيان به راه َشع�ر� ِيم تا به ج� ّت و ع� ْقر�و ن افتادند.
‎53‎ و بني اسرائيل از تعاقب نمودن فلسطينيان برگشتند و ُاردوي ايشان را غارت نمودند. ‎54‎ و داود سر فلسطيني را گرفته ، به اورشليم آورد اما اسلحة او را در خيمة خود گذاشت. ‎55‎ و چون شاؤل داود را ديد كه به مقابلة فلسطيني بيرون مي رود ، به سردار لشكرش َاب�نير گفت: اي َا �بنير ، اين جوان پسر كيست ؟ ا َب�نير گفت: اي پادشاه به جان تو َقس�م كه نمي دانم.
‎56‎ پادشاه گفت: بپرس كه اين جوان پسر كيست. ‎57‎ و چون داود از كشتن فلسطيني برگشت ، َاب�نير او را گرفته ، به حضور شاؤل آورد ، و سر آن فلسطيني در دستش بود.
‎58‎ و شاؤل وي را گفت: اي جوان تو پسر كيستي ؟»‏ داود گفت: پسر بنده ات ، ي�س�اي بيت لحمي هستم.
‎18‎ 1 و واقع شد كه چون از سخن گفتن با شاؤل فارغ شد ، دل يوناتان بر دل داود چسبيد ، و يوناتان او را مثل جان خويش دوست داشت.
2 و در آن روز شاؤل وي را گرفته ، نگذاشت كه به خانة پدرش برگردد.
3 و يوناتان با داود عهد بست چونكه او را مثل جان خود دوست داشته بود. 4 و يوناتان ردايي را كه در برش بود ، بيرون كرده ، آن را به داود داد و رخت خود حتي شمشير و كمان و كمربند خويش را نيز.
5 و داود به هر جايي كه شاؤل او را مي فرستاد بيرون مي رفت ، و عاقلانه حركت مي كرد ؛ و شاول او را بر مردان جنگي خود گماشت ، و به نظر خادمان مقبول افتاد.
6 و واقع شد هنگامي كه داود از كشتن فلسطيني برمي گشت ، چون ايشان مي آمدند كه زنان از جميع شهرهاي اسرائيل با د ّفها و شادي و با آلات موسيقي سرود و رقص كنان به استقبال شاؤل پادشاه بيرون آمدند.
‎230‎