است ؟
7 و زنان لهو و لعب كرده ، به يكديگر مي سراييدند و مي گفتند: شاؤل هزاران خود را و داود ده هزاران خود را كشته است.
8 و شاؤل غضبناك شد ، و اين سخن در نظرش ناپسند آمده ، گفت: به داود ده هزاران دادند و به من هزاران دادند. پس غير از سلطنت برايش چه باقي
9 و از آن روز به بعد شاؤل بر داود به چشم بد مي نگريست.
10 و در فرداي آن روز ، روح بد از جانب خدا بر شاؤل آمده ، در ميان خانه شوريده احوال گرديد. و داود مثل هر روز به دست خود مي نواخت و مزراقي در دست شاؤل بود.
11 و شاؤل مزراق را انداخته ، گفت: » داود را تا به ديوار خواهم زد .» اما داود دو مرتبه از حضورش خويشتن را به كنار كشيد.
12 و شاؤل از داود مي ترسيد زيرا خداوند با او بود و از شاؤل دور شده.
13 پس شاؤل وي را از نزد خود دور كرد و او را سردار هزارة خود نصب نمود ، و به حضور قوم خروج و دخول مي كرد. 14 و داود در همة رفتار خود عاقلانه حركت مي نمود ، و خداوند با وي مي بود.
15 و چون شاؤل ديد كه او بسيار عاقلانه حركت مي كند ، به سبب او هراسان مي بود. 16 اما تمامي اسرائيل و يهودا داود را دوست مي داشتند ، زيرا كه حضور ايشان خروج و دخول مي كرد.
17 و شاؤل به داود گفت: اينك دختر بزرگ خود مير�ب را به تو به زني مي دهم. فقط برايم شجاع باش و در جنگهاي خداوند بكوش »؛ زيرا شاؤل مي گفت: » دست من بر او دراز نشود بلكه دست فلسطينيان.
شد.
18 و داود به شاؤل گفت: من كيستم و جان من و خاندان پدرم در اسرائيل چيست تا داماد پادشاه بشوم.
19 و در وقتي كه مير�ب دختر شاؤل مي بايست به داود داده شود او به ع�د� ِريئي ِل م�حولاني به زني داده شد. 20 و ميكال دختر شاؤل ، داود را دوست مي داشت ؛ و چون شاؤل را خبر دادند اين امر وي را پسند آمد.
21 و شاؤل گفت: او را به وي مي دهم تا برايش دام شود و دست فلسطينيان بر او دراز شود ، پس شاؤل به داود بار دوم گفت: » امروز داماد من خواهي
22 و شاؤل خادمان خود را فرموده كه در خفا با داود متكلم شده ، بگوييد: » اينك پادشاه از تو را ضي است و خادمانش تو را دوست مي دارند ؛ پس الآن داماد پادشاه بشو.
حقيرم.
23 پس خادمان شاؤل اين سخنان را به سمع داود رسانيدند و داود گفت: » آيا در نظر شما داماد پادشاه شدن آسان است ؟ و حال آنكه من مرد مسكين و
24 و خادمان شاؤل او را خبر داده ، گفتند كه داود به اين طور سخن گفته است. 25 و شاؤل گفت: » به داود چنين بگوييد كه پادشاه م�هر نمي خواهد جز صد قلفة فلسطينيان تا از دشمنان پادشاه انتقام كشيده شود .» و شاؤل فكر كرد داود را به دست فلسطينيان به قتل رساند.
26 پس خادمانش داود را از اين امر خبر دادند ، و اين سخن به نظر داود پسند آمد كه داماد پادشاه بشود ، و روزهاي معين هنوز تمام نشده بود.
27 پس داود برخاسته ، با مردان خود رفت و دويست نفر از فلسطينيان را كشته ، داود قلفه هاي ايشان را آورد و آنها را تمام ًا نزد پادشاه گذاشتند ، تا داماد پادشاه بشود. و شاؤل دختر خود ميكال را به وي به زني داد.
28 و شاؤل ديد و فهميد كه خداوند با داود است. و ميكال دختر شاؤل او را دوست مي داشت.
29 و شاؤل از داود باز بيشتر ترسيد ، و شاؤل همة اوقات دشمن داود بود. 30 و بعد ازآن سرداران فلسطينيان بيرون آمدند ؛ و هر دفعه كه بيرون مي آمدند داود از جميع خادمان شاؤل زياده عاقلانه حركت مي كرد ، و از اين جهت اسمش بسيار شهرت يافت.
19 1 و شاؤل به پسرخود يوناتان و به جميع خادمان خويش فرمود تا داود را بكشند.
2 اما يوناتان پسر شاؤل به داود بسيار ميل داشت ، و يوناتان داود را خبرداده ، گفت: پدرم شاؤل قصد قتل تو دارد. پس الآن تا بامدادان خويشتن را نگاهدار و در جايي مخفي مانده ، خود را پنهان كن.
3 و من بيرون آمده ، به پهلوي پدرم در صحرايي كه تو در آن مي باشي خواهم ايستاد ، و دربارة تو با پدرم گفتگو خواهم كرد و اگر چيزي ببينم ، تو را اطلاع خواهم داد.
4 و يوناتان دربارة داود نزد پدر خود شاؤل به نيكويي سخن رانده ، وي را گفت: » پادشاه بر بندة خود داود گناه نكند زيرا كه او به تو گناه نكرده است ، بلكه اعمال وي براي تو بسيار نيكو بوده است و
231