24 و سموئيل به تمامي قوم گفت: آيا شخصي را كه خداوند برگزيده است ، ملاحضه نموديد كه در تمامي قوم مثل او كسي نيست ؟ و تمامي قوم صدا زده ، گفتند: پادشاه زنده بماند!
25 پس سموئيل رسوم سلطنت را به قوم بيان كرده ، در كتاب نوشت ، و آن را به حضور خداوند گذاشت. و سموئيل هر كس از تمامي قوم را به خانه اش روانه نمود.
26 و سموئيل نيز به خانة خود به ِجب�ع ه رفت و فوجي از كساني كه خدا دل ايشان را بر انگيخت ، همراه وي رفتند.
27 ام�ا بعضي پسران بلي�عال گفتند: اين شخص چگونه ما را برهاند ؟ و او را حقير شمرده ، هديه برايش نياوردند ، ام�ا او هيچ نگفت.
11 1 و ناحاش ع�م�وني بر آمده ، در برابر يابيش ج ِل ْعاد ا ُردو زد ؛ و جميع اهل بابيش به ناحاش گفتند: با ما عهد ببند و تو را بندگي خواهيم نمود.
ساخت.
2 ناحاش ع�م�وني به ايشان گفت: به اين شرط با شما عهد خواهيم بست كه چشمان راست جميع شما كنده شود ، و اين را بر تمامي اسرائيل عار خواهم
3 و مشايخ يابيش به وي گفتند: ما را هفت روز مهلت بده با رسولان به تمامي حدود اسرائيل بفرستيم ، و اگر براي ما رهاننده اي نباشد ، نزد تو بيرون خواهيم آمد.
4 پس رسولان به ِجب�عة شاؤل آمده ، اين سخنان را به گوش قوم رسانيدند ، و تمامي قوم آواز خود را بلند كرده ، گريستند.
5 و اينك شاؤل در عقب گاوان از صحرا مي آمد ، و شاؤل گفت: » قوم را چه شده است كه مي گريند ؟» پس سخنان مردان يابيش را به او باز گفتند. 6 و چون شاؤل اين سخنان را شنيد روح خدا بر وي مستولي گشته ، خشمش به شدت افروخته شد.
7 پس يك جفت گاو را گرفته ، آنها را پاره پاره نمود و به دست قاصدان به تمامي حدود اسرائيل فرستاده ، گفت: هر كه در عقب شاؤل و سموئيل بيرون نيايد ، به گاوان او چنين كرده شود. آنگاه ترس خداوند بر قوم افتاد كه مثل مرد واحد بيرون آمدند. 8 و ايشان را در با َزق شمرد و بني اسرائيل سيصد هزار نفر و مردان يهودا سي هزار بودند. 9 پس به رسولاني كه آمده بودند گفتند: به مردمان يا بيش ِج ْلعاد چنين گوييد: فردا وقتي كه آفتاب گرم شود ، براي شما خلاصي خواهد شد. و رسولاني آمده ، به اهل يا بيش خبر دادند ، پس ايشان شاد شدند.
10 و مردان يا بيش گفتند: » فردا نزد شما بيرون خواهيم آمد تا هر چه در نظرتان پسند آيد به ما بكنيد.
11 و در فرداي آن روز شاؤل قوم را به سه فرقه تقسيم نمود و ايشان در پاس صبح به ميان لشكرگاه آمده ، عمونيان را تا گرم شدن آفتاب مي زدند ، و باقي ماندگان پراكنده شدند به حدي كه دو نفر از ايشان در يك جا نماندند.
12 و قوم به سموئيل گفتند: كيست كه گفته است آيا شاؤل بر ما سلطنت نمايد ؟ آن كسان را بياوريد تا ايشان را بكشيم.
13 اما شاؤل گفت: كسي امروز كشته نخواهد شد زيرا كه خداوند امروز در اسرائيل نجات به عمل آورده است. 14 و سموئيل به قوم گفت: بياييد تا به ِج ْلجال برويم و سلطنت را در آنجا از سر نو برقرار كنيم.
15 پس تمامي قوم به ج ِل ْجال رفتند ، و آنجا در ِج ْلجال ، شاؤل را به حضور خداوند پادشاه ساختند ، و در آنجا ذبايح سلامتي به حضور خداوند ذبح نموده ، شاؤل و تمامي مردمان اسرائيل در آنجا شاد ِي عظيم نمودند.
12 1 و سموئيل به تمامي اسرائيل گفت: اينك قول شما را در هرآنچه به من گفتيد ، شنيدم و پادشاهي بر شما نصب نمودم.
2 و حال اينك پادشاه پيش روي شما راه مي رود و من پير و مو سفيد شده ام ؛ و اينك پسران من با شما مي باشند ، و من از جواني ام تا امروز پيش روي شما سلوك نموده ام.
3 اينك من حاضرم ؛ پس به حضور خداوند و مسيح او بر من شهادت دهيد كه گاو كه را گرفتم و الاغ كه را گرفتم و بر كه ظلم نموده ، كه را ستم كردم و از دست كه رشوه گرفتم تا چشمان خود را به آن كور سازم و آن را به شما رد نمايم.
4 گفتند: بر ما ظلم نكرده اي و بر ما ستم ننموده اي و چيزي از دست كسي نگرفته اي. 5 به ايشان گفت: خداوند بر شما شاهد است و مسيح او امروز شاهد است كه چيزي در دست من نيافته ايد. گفتند: او شاهد است.
6 و سموئيل به قوم گفت: » خداوند است كه موسي و هارون را مقيم ساخت و پدران شما را از زمين مصر برآورد. 7 پس الآن حاضر شويد تا به حضور خداوند با شما دربارة همة اعمال عادلة خداوند كه با شما و با پدران شما عمل نمود ، محاجه نمايم.
8 چون يعقوب به مصر آمد و پدران شما نزد خداوند استغاثه نمودند ، خداوند موسي و هارون را فرستاد كه پدران شما را از مصر بيرون آورده ، ايشان در را در اين مكان ساكن گردانيدند.
223