23 و سموئيل به طباخ گفت: » قسمتي را كه به تو دادم و درباره اش به تو گفتم كه پيش خود نگاهدار ، بياور. 24 پس طباخ ران را با هر چه بر آن بود ، گرفته ، پيش شاؤل گذاشت و سموئيل گفت: اينك آنچه نگاهداشته شده است ، پيش روي خود بگذار و بخور زيرا كه تا زمان معين براي تو نگاه داشته شده است ، از وقتي كه گفتم از قوم وعده بخواهم. و شاؤل در آن با سموئيل غذا خورد.
25 و چون ايشان از مكان بلند به شهر آمدند ، او با شاؤل بر پشت بام گفتگو كرد.
26 و صبح زود برخاستند و نزد طلوع فجر ، سموئيل شاؤل را به پشت بام خوانده ، گفت: برخيز تا تو را روانه نمايم. پس شاؤل بر خاست و هر دو ايشان ، او و سموئيل بيرون رفتند.
27 وچون ايشان به كنار شهر رسيدند ، سموئيل به شاؤل گفت: خادم را بگو كه پيش ما برود. و او پيش رفت. و اما تو الآن بايست تا كلام خدا را به تو بشنوانم.
10 1 پس سموئيل ظرف روغن را گرفته ، بر سر وي ريخت و او را بوسيده ، گفت: آيا اين نيست كه خداوند تو را مسح كرد تا بر ميراث او حاكم شوي ؟
2 امروز بعد از رفتنت از نزد من دو مرد ، نزد قبر راحيل به سر حد بنيامين در َصل َصح خواهي يافت ، و تو را خواهند گفت: الاغهايي كه براي جستن آنها رفته بودي ، پيدا شده است و اينك پدرت فكر الاغها را ترك كرده ، به فكر شما افتاده است ، و مي گويد به جهت پسرم چه كنم.
3 چون از آنجا پيش رفتي و نزد بلوط تابود رسيدي ، در آنجا سه مرد خواهي يافت كه به حضور خدا به بيت ئيل مي روند كه يكي از آنها سه بزغاله دارد ، و ديگري سه قرص نان ، و سومي يك مشك شراب.
4 و سلامتي تو را خواهند پرسيد و در نان به تو خواهند داد كه از دست ايشان خواهي گرفت.
5 بعد از آن به ِجب�عة خدا كه در آنجا قراول فلسطينيان است خواهي آمد ؛ و چون در آنجا نزديك شهر برسي ، گروهي از انبيا كه از مكان بلند به زير مي آيند و در پيش ايشان جنگ و دف و ناي و بريط بوده ، نبوت مي كنند ، به تو خواهند برخورد.
6 و روح خداوند بر تو مستولي شده ، با ايشان نبوت خواهي نمود و به مرئ ديگر متبدل خواهي شد.
7 و هنگامي كه اين علامات به تو رو نمايد ، هر چه دستت يابد بكن زيرا خدا با توست. 8 و پيش من به ِج ْلجال برو و اينك من براي گذرانيدن قرباني هاي سوختني و ذبح نمودن ذبايح سلامتي نزد تو مي آيم ، و هفت روز منتظر باش تا نزد تو بيايم و تو را اعلام نمايم كه چه بايد كرد.
9 و چون رو گردانيد تا نزد سموئيل برود ، خدا او را قلب ديگر داد و در آنروز جميع اين علامات واقع شد.
10 و چون آنجا به ِجب�ع�ه رسيدند ، اينك گروهي از انبيا به وي برخوردند ، و روح خدا بر او مستولي شده ، در ميان ايشان نبوت مي كرد.
11 و چون همة كساني كه او را بيشتر مي شناختند ، ديدند كه اينك با انبيا نبوت مي كند ، مردم به يكديگر گفتند: اين چيست كه با پسر قيس واقع شده است ؟ آيا شاؤل نيز از جملة انبيا است ؟
12 و يكي از حاضرين در جواب گفت: اما پدر ايشان كيست ؟ از اين جهت م� َثل شد كه آيا شاؤل نيز از جملة انبيا است ؟
13 و چون از نبوت كردن فارغ شد ، به مكان بلند آمد. 14 و عموي شاؤل به او و به خادمش گفت: كجا رفته بوديد ؟ او در جواب گفت: براي جستن الاغها ؛ و چون ديديم كه نيستند ، نزد سموئيل رفتيم. 15 عموي شاؤل گفت: مرا بگو كه سموئيل به شما چه گفت ؟
16 شاؤل به عموي خود گفت: ما را واضح ًا خبر داد كه الاغها پيدا شده است ، ليكن درباره امر سلطنت كه سموئيل به او گفته بود ، او را مخبر نساخت. 17 و سموئيل قوم را در م� ْصفه به حضور خداوند خواند.
18 و به بني اسرائيل گفت: ي�ه�و�ه و خداي اسرائيل ، چنين مي گويد: من اسرائيل را از مصر بر آوردم ، و شما را از دست مصريان و از دست جميع ممالكي كه بر شما ظلم نمودند ، رهايي دادم.
19 و شما امروز خداي خود را كه شما را از تمامي بديها و مصيبت هاي شما رهانيد اهانت كرده ، او را گفتيد: پادشاهي بر ما نصب نما. پس الان با اسباط و هزاره هاي خود به حضور خداوند حاضر شويد.
20 و چون سموئيل جميع اسباط اسرائيل را حاضر كرد ، بنيامين گرفته شد.
است.
21 و سبط بنيامين را با قبايل ايشان نزديك آورد ، و قبيلة م� ْطري گرفته شد. و شاؤ�ل پسر َقيس گرفته شد ، و چون او را طلبيدند ، نيافتند.
22 پس بار ديگر از خداوند سؤال كردند كه » آيا آن مرد به اينجا ديگر خواهد آمد ؟ خداوند در جواب گفت: اينك او خود را در ميان اسبابها پنهان كرده
23 و دويده ، او را از آنجا آوردند ، و چون در ميان قوم بايستاد ، از تمامي قوم از كتف به بالا بلندتر بود.
222