جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 221

‎14‎ و بهترين مزرعه ها و تاكستانها و باغات زيتون شما راگرفته ، به خادمان خود خواهد داد.
‎15‎ و عشر زراعات و تاكستانهاي شما را گرفته ، به خواجه سرايان و خادمان خود خواهد داد.
‎16‎ و غلامان و كنيزان و نيكوترين جوانان شما را و الاغهاي شما را گرفته ، براي كار خود خواهد گماشت. ‎17‎ و عشر گله هاي شما را خواهد گرفت و شما غلام او خواهيد بود.
‎18‎ و در آن روز از دست پادشاه خود كه براي خويشتن برگزيده ايد فرياد خواهيد كرد و خداوند در آن روز شما را اجابت نخواهد نمود.
‎19‎ اما قوم از شنيدن قول سموئيل ابا نمودند و گفتند: ني بلكه مي بايد بر ما پادشاهي باشد. ‎20‎ تا ما نيز مثل ساير ام�تها باشيم و پادشاه ما بر ما داوري كند ، و پيش روي ما بيرون رفته ، در جنگهاي ما براي ما بجنگد.
‎21‎ و سموئيل تمامي سخنان قوم را شنيده ، آنها را به سمع خداوند رسانيد. و خداوند به سموئيل گفت: آواز ايشان را بشنو و پادشاهي بر ايشان نصب نما. پس سموئيل به مردمان اسرائيل گفت: شما هر كس به شهر خود برويد.
9 1 و مردي بود از بنيامين كه اسمش ق َيس بن َابيئل بن صرور بن ب� ٌكور�ت بن افيح بود ؛ و او پسر مرد بنياميني و مردي زور آور مقتدر بود.
2 و او را پسري شاؤل نام ، جواني خوش اندام بود كه در ميان بني اسرائيل كسي او او خوش اندام تر نبود كه از كتفش تا بالا از تمامي قوم بلندتر بود.
3 و الاغهاي َقيس پدر شاؤل ُگم شد. پس قيس به پسر خود شاؤل گفت: الآن يكي از جوانان خود راگرفته ، برخيز و رفته ، الاغها را جستجو نما. 4 پس از كوهستان افرايم گذشته ، و از زمين َشل�ي َش ه عبور نموده ، آنها را نيافتند. و از زمين ش َع�ليم گذشتند و نبود و از زمين بنيامين گذشته و نبود و از زمين بنيامين گذشته ، آنها را نيافتند.
5 و چون به زمين ُصوف رسيدند ، شاؤل خادمي كه همراهش بود ، گفت: بيا بر گرديم ، مبادا پدرم از فكر الاغها گذشته ، به فكر ما افتد.
6 او در جواب وي گفت: اينك مرد خدايي در اين شهر است و او مردي مكر�م است و هر چه مي گويد البته واقع مي شود. الآن آنجا برويم ؛ شايد از راهي كه بايد برويم ما را اطلاع بدهد.
7 شاؤل به خادمش گفت: » اينك اگر برويم ، چه چيز براي آن مرد ببريم ؟ زيرا نان از ظروف ما تمام شده ، و هديه اي نيست كه به آن مرد خدا بدهيم. پس چه چيز داريم ؟
گفتند.
8 و آن مرد خادم باز در جواب شاؤل گفت كه اينك در دستم ربع مثقال نقره است. آن را به مرد خدا مي دهم تا راه ما را به ما نشان دهد. 9 در زمان سابق چون كسي در اسرائيل براي درخواست كردن از خدا مي رفت ، چنين مي گفت: » بياييد تا نزد رائي برويم. زيرا نب ِي امروز را سابق رائي
‎10‎ و شاؤل به خادم خود گفت: سخن تو نيكوست. بيا برويم. پس به شهري كه مرد خدا در آن بود ، رفتند.
‎11‎ و چون ايشان به فراز شهر بالا مي رفتند ، دختران جند يافتند كه براي آب كشيدن بيرون مي آمدند و به ايشان گفتند: آيا رائي در اينجاست ؟
‎12‎ در جواب ايشان گفتند: بلي اينك پيش روي شماست. حال بشتابيد زيرا امروز به شهر آمده است چونكه امروز قوم را در مكان بلند قرباني هست.
‎13‎ به مجرد ورود شما به شهر ، قبل از آنكه به مكان بلند براي خوردن بياييد ، به او خواهيد برخورد زيرا كه تا او نيايد قوم غذا نخواهند خورد چونكه او مي بايد اول قرباني را بركت دهد و بعد از آن دعوت شدگان بخورند. پس اينك برويد زيرا كه الآن او را خواهيد يافت.
‎14‎ پس به شهر رفتند و چون داخل شهر مي شدند ، اينك سموئيل به مقابل ايشان بيرون آمد با به مكان بلند برود.
‎15‎ و يك روز قبل از آمد ن� شاؤل ، خداوند بر سموئيل كشف نموده ، گفت: ‎16‎ فردا مثل اين وقت شخصي را از زمين بنيامين نزد تو مي فرستم ؛ او را مسح نما تا بر قوم من اسرائيل رئيس باشد ، و قوم مرا از دست فلسطينيان رهايي دهد. زيرا كه بر قوم خود نظر كردم چونكه تضرع ايشان نزد من رسيد.
‎17‎ و چون سموئيل شاؤل را ديد ، خداوند او را گفت: » اينك اين است شخصي كه دربارة اش به تو گفتم كه بر قوم من حكومت خواهد نمود ‏.»‏ ‎18‎ و شاؤل در ميان دروازه به سموئيل نزديك آمده ، گفت: مرا بگو كه خانة رائي كجاست ؟ ‎19‎ سموئيل در جواب شاؤل گفت: من رائي هستم. پيش من به مكان بلند برو زيرا كه شما امروز با من خواهيد خورد ، و بامدادان تو را رها كرده ، هرچه در دل خود داري براي تو بيان خواهم كرد.
‎20‎ و اما الاغهايت كه سه روز قبل از اين گم شده است ؛ دربارة آنها فكر مكن زيرا پيدا شده است ؛ و آرزوي تمامي اسرائيل بر كيست ؟ آيا بر تو و بر تمامي خاندان پدر تو نيست ؟
‎21‎ شاؤل در جواب گفت: آيا من بنياميني و از كوچك ترين اسباط بني اسرائيل نيستم ؟ و آيا قبيلة من از جميع فبايل سبط بنيامين كوچكتر نيست ؟ پس چرا مثل اين سخنان به من مي گويي ؟
‎22‎ و سموئيل شاؤل وخادمش را گرفته ، ايشان را به مهمانخانه آورد و بر صدر دعوت شدگان كه قريب به سي نفر بودند ، جا داد.
‎221‎