جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 217

مرد.
‎31‎ اينك اي�امي مي آيد كه بازوي تو را و بازوي خاندان پدر تو را قطع خواهم نمود كه مردي پير در خانة تو يافت نشود.
‎32‎ و تنگي مسكن مرا خواهي ديد ، در هر احساني كه به اسرائيل خواهد شد ، و مردي پير در خانة تو ابد ًا نخواهد بود.
‎33‎ و شخصي را از كسان تو كه از مذبح خود قطع نمي نمايم ، براي كاهيدن چشم تو و رنجانيدن دلت خواهد بود ، و جميع ذر �يت خانة تو در جواني خواهند
‎34‎ و اين براي تو علامت باشد كه بر دو پسرت ح� ْفن ي و فين َحاس واقع مي شود كه هر دو ايشان در يك روز خواهند مرد. ‎35‎ و كاهن اميني به جهت خود برپا خواهم داشت كه موافق دل و جان من رفتار خواهد نمود ، و براي او خانة مستحكمي بنا خواهم كرد ، و به حضور مسيح من پيوسته سلوك خواهد نمود.
‎36‎ و واقع خواهد شد كه هركه در خانة تو باقي ماند ، آمده ، نزد او به جهت پاره اي نقره و قرص ناني تعظيم خواهد نمود و خواهد گفت: تمن ّا اينكه مرا به يكي از وظايف كهانت بگذار تا لقمه اي نان بخورم.
3 1 و آن پسر ، سموئيل ، به حضور عيلي ، خداوند راخدمت مي نمود ، و در آن روزها كلام خداوند نادر بود و رؤيا مكشوف نمي شد.
2 و در آن زمان واقع شد كه چون عيلي در جايش خوابيده بود و چشمانش آغاز تار شدن نموده ، نمي توانست ديد ،
3 و چراغ خدا هنوز خاموش نشده ، و سموئيل در هيكل خداوند ، جايي كه تابوت خدا بود ، مي خوابيد ، 4 خداوند سموئيل را خواند و او گفت: لبيك.
5 پس نزد عيلي شتافته ، گفت: اينك حاضرم زيرا مرا خواندي. او گفت: نخواندم ؛ برگشته ، بخواب. و او برگشته خوابيد.
6 و خداوند با ديگر خواند: اي سموئيل! و سموئيل برخاسته ، نزد عيلي آمده ، گفت: اينك حاضرم زيرا مرا خواندي. او گفت: اي پسرم تو را نخواندم ؛ برگشته ، بخواب.
7 و سموئيل ، خداوند را هنوز نمي شناخت و كلام خداوند تا حال بر او منكشف نشده بود.
است.
8 و خداوند باز سموئيل را بار سوم خواند و او برخاسته ، نزد عيلي آمده ، گفت: اينك حاضرم زيرا مرا خواندي. آنگاه عيلي فهميد كه ي�ه�و�ه ، پسر را خوانده
9 و عيلي به سموئيل گفت: برو و بخواب و اگر تو را بخوان َد ، بگو اي خداوند بفرما زيرا كه بندة تو مي شنود. پس سموئيل رفته ، در جاي خود خوابيد.
‎10‎ و خداوند آمده ، بايستاد و مثل دفعه هاي پيش خواند: » اي سموئيل! اي سموئيل ‏!»‏ سموئيل گفت: بفرما زيرا كه بندة تو مي شنود.
‎11‎ و خداوند به سموئيل گفت: اينك من كاري در اسرائيل مي كنم كه گوشهاي هر كه بشنود ، صدا خواهد داد.
‎12‎ در آن روز هرچه دربارة خانة عيلي گفتم بر او اجرا خواهم داشت ، و شروع نموده ، به انجام خواهم رسانيد.
ننمود.
‎13‎ زيرا به او خبردادم كه من بر خانة او تا به ابد داوري خواهم نمود به سبب گناهي كه مي داند ، چونكه پسرانش بر خود لعنت آوردند و او ايشان را منع
‎14‎ بنابراين براي خاندان عيلي قسم خوردم كه گناه خاندان عيلي به قرباني و هديه ، تا به ابد كفاره نخواهد شد ‏.»‏
‎15‎ و سموئيل تا صبح خوابيد و درهاي خانة خداوند را باز كرد ، و سموئيل ترسيد كه عيلي را از رؤيا اطلاع دهد.
‎16‎ اما عيلي سموئيل را خوانده ، گفت: اي پسرم سموئيل! او گفت: لبيك ‎17‎ گفت: چه سخني است كه به تو گفته است ؟ آن را از من مخفي مدار. اگر از هرآنچه به تو گفته است چيزي از من مخفي داري.
‎18‎ پس سموئيل همه چيز را براي او بيان كرد و چيزي از آن مخفي نداشت. و او گفت خداوند است. آنچه در نظر او پسند آيد بكند. ‎19‎ و سموئيل بزرگ مي شد و خداوند با وي مي بود و نمي گذاشت كه يكي از سخنانش بر زمين بيفتد. ‎20‎ و تمامي اسرائيل از دان تا بئرشبع دانستند كه سموئيل برقرار شده است تا نبي خداوند باشد.
‎21‎ و خداوند بار ديگر در شيلوه ظاهر شد ، زيرا كه خداوند در شيلوه خود را بر سموئيل به كلام خداوند ظاهر ساخت.
4 1 و كلام سموئيل به تمامي اسرائيل رسيد. و اسرائيل به مقابلة فلسطينيان در جنگ بيرون آمده ، نزد َاب�ن� ع� َزر اردو زدند ، و فلسطينيان در ا َفيق فرود آمدند.
2 و فلسطينيان در مقابل اسرائيل صف آرايي كردند ، و چون جنگ در پيوستند ، اسرائيل از حضور فلسطينيان شكست خوردند ، و در معركه به قدر چهارهزار نفر را در ميدان كشتند.
3 و چون قوم به لشكرگاه رسيدند ، مشايخ اسرائيل گفتند: چرا امروز خداوند ما را از حضور فلسطينيان شكست داد ؟ پس تابوت عهد خداوند را از شيلوه نزد خود بياوريم تا در ميان ما آمده ، ما را از دست دشمنان ما نجات دهد.
‎217‎