جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 205

3 َشم� ُشون به ايشان گفت: اين دفعه از فلسطينيان بي گناه خواهم بود اگر ايشان را اذيتي برسانم. 4 و َشم� ُشون روانه شده ، سيصد شغال گرفت ، و مشعلها برداشته ، دم بر دم گذاشت ، و در ميان هر دو دم مشعلي گذارد.
5 و مشعلها را آتش زده ، آنها را در كشتزارهاي فلسطينيان فرستاد ، و بافه ها و زرعها و باغهاي زيتون را سوزانيد. 6 و فلسطينيان گفتند: » كيست كه اين را كرده است ؟ گفتند: و پدرش را به آتش سوزانيدند.
َشم� ُشون داماد ت�مني ، زيرا كه زنش را گرفته ، او را به رفيقش داده است. پس فلسطينيان آمده ، زن
7 و َشم� ُشون به ايشان گفت: اگر به اينطور عمل كنيد ، البته از شما انتقام خواهم كشيد و بعد از آن آرامي خواهم يافت.
8 و ايشان را از ساق تا ران به صدمه اي عظيم كشت. پس رفته ، در مغارة صخرة ع�يطام ساكن شد.
9 و فلسطينيان برآمده ، در يهودا اردو زدند و در َلحي متفرق شدند.
‎10‎ و مردان يهودا گفتند: چرا بر ما برآمديد ؟ گفتند: آمده ايم تا َشم� ُشون را ببنديم و برحسب آنچه به ما كرده است به او عمل نماييم.
‎11‎ پس سه هزار نفر از يهودا به مغارة صخرة ع�يطام رفته ، به َشم� ُشو ن گفتند: آيا ندانسته اي كه فلسطينيان بر ما تسلط دارند ، پس اين چه كار است كه به ما كرده اي ؟»‏ در جواب ايشان گفت: به نحوي كه ايشان به من كردند ، من به ايشان عمل نمودم.
‎12‎ ايشان وي را گفتند: ما آمده ايم تا او را ببنديم و به دست فلسطينيان بسپاريم. هجوم نياوريد.
َشم� ُشون در جواب ايشان گفت: براي من قسم بخوريد كه خود بر من
‎13‎ ايشان در جواب وي گفتند: حاشا! بلكه تو را بسته ، به دست ايشان خواهيم سپرد ، و يقين ًا تو را نخواهيم كشت ‏.»‏ پس او را به طناب نو بسته ، از صخره برآوردند.
‎14‎ و چون او به َلحي رسيد ، فلسطينيان از ديدن او نعره زدند ؛ و روح خداوند بر وي مستقر شده ، طنابهايي كه بر بازوهايش بود ، مثل كتاني كه به آتش سوخته شود گرديد ، و بندها از دستهايش فرو ريخت.
‎15‎ و چانة تازة الاغي يافته ، دست خود را دراز كرد و آن را گرفته ، هزار مرد با آن كشت. ‎16‎ و َشم� ُشون گفت: با چانة الاغ توده بر توده ، با چانة الاغ هزار مرد كشتم.
‎17‎ و چون از گفتن فارغ شد ، چانه را از دست خود انداخت و آن مكان را ر�م� ْت َلحي ناميد.
‎18‎ پس بسيار تشنه شده ، نزد خداوند دعا كرده ، گفت كه » به دست بنده ات اين نجات عظيم را دادي و آيا الآن از تشنگي بميرم و به دست نامختونان بيفتم ؟ ‎19‎ پس خدا كفه اي را كه در َلحي بود ، شكافت كه آب از آن جاري شد ؛ و چون بنوشيد جانش برگشته ، تازه روح شد. از اين سبب اسمش عين ح�قوري خوانده شد كه تا امروز در َلحي است.
‎16‎
‎20‎ و او در روزهاي فلسطينيان ، بيست سال بر اسرائيل داوري نمود.
1 و َشم� ُشون به غ َز َّه رفت و در آنجا فاحشه اي ديده ، نزد او داخل شد.
كشيم.
2 و به اهل َغ َّزه گفته شد كه َشم� ُشون به اينجا آمده است. پس او را احاطه نموده ، تمام شب برايش خاموش مانده گفتند: چون صبح روشن شود او را مي
3 و َشم� ُشون تا نصف شب خوابيد. و نصف شب برخاسته ، لنگه هاي دروازة شهر و دو باهو را گرفته ، آنها را با پشت بند ك َند و بر دوش خود گذاشته ، بر قلة كوهي كه در مقابل حبرون است ، برد.
4 و بعد از آن واقع شد كه زني را در وادي سور�ق كه اسمش دليله بود ، دوست مي داشت.
5 و سروران فلسطينيان نزد او برآمده ، وي را گفتند: » او را فريفته ، دريافت كند كه قوت عظيمش در چه چيز است ، و چگونه بر او غالب آييم تا او را بسته ، ذليل نماييم ؛ و هريكي از ما هزار و صد مثقال نقره به تو خواهيم داد.
6 پس دليله به َشم� ُشو ن گفت: » تمنا اينكه به من بگويي كه قوت عظيم تو در چه چيز است و چگونه مي توان تو را بست و ذليل نمود. 7 َش م� ُشو ن وي را گفت: » اگر مرا به هفت ريسمان تر و تازه كه خشك نباشد ببندند ، من ضعيف و مثل ساير مردم خواهم شد.
8 و سروران فلسطينيان هفت ريسمان تر و تازه كه خشك نشده بود ، نزد او آوردند و او وي را به آنها بست. 9 و كسان نزد وي در حجره در كمين مي بودند. و او وي را گفت: اي َشم� ُشو ن فلسطينيان بر تو آمدند. آنگاه ريسمانها را بگسيخت چنانكه ريسمان كتان كه به آتش برخورد گسيخته شود ، لهذا قوتش دريافت نشد.
‎10‎ و دليله به َشم� ُشون گفت: » اينك استهزا كرده ، به من دروغ گفتي. پس مرا خبر بده كه به چه چيز تو را توان بست.
‎11‎ او وي را گفت: » گا ر مرا با طنابهاي تازه كه با آنها هيچ كار كرده نشده است ، ببندند ، ضعيف و مثل ساير مردان خواهم شد.
‎205‎