7
40 و خدا در آن شب چنان كرد كه بر پوست فقط خشكي بود و بر تمامي زمين شبنم.
1 و ي�ر�ب�ع�ل كه ِجد�عون باشد با تمامي قوم كه با وي بودند ، صبح زود برخاسته ، نزد چشمة حرود اردو زدند ، و اردوي مديان به شمال ايشان نزد كوه موره در وادي بود.
2 و خداوند به ِجد�ع�ون گفت: » قومي كه با تو هستند ، زياده از آنند كه مديان را به دست ايشان تسليم نمايم ، مبادا اسرائيل بر من فخر نموده ، بگويند كه دست ما ، ما را نجات داد.
3 پس الآن به گوش قوم ندا كرده ، بگو: هر كس كه ترسان و هراسان باشد از كوه ج ِل ْعاد برگشته ، روانه شود .» و بيست و دو هزار نفر از قوم برگشتند و ده هزار باقي ماندند.
4 و خداوند به ِجد�ع�ون گفت: » باز هم قوم زياده اند ؛ ايشان را نزد آب بياور تا ايشان را آنجا براي تو بيازمايم ، و هر كه را به تو گويم اين با تو برود ، او همراه تو خواهد رفت ، و هركه را به تو گويم اين با تو نرود ، او نخواهد رفت.
5 و چون قوم را نزد آب آورده بود ، خداوند به ِجد�ع�و ن گفت: » هركه آب را به زبان خود بنوشد ، چنانكه سگ مي نوشد ، او را تنها بگذار ، و همچنين هركه بر زانوي خود خم شده ، بنوشد.
6 و عدد آناني كه دست به دهان آورده ، نوشيدند ، سيصد نفر بود ؛ و جميع بقية قوم بر زانوي خود خم شده ، آب نوشيدند.
7 و خداوند به ِجد�ع�ون گفت: » به اين سيصد نفر كه به كف نوشيدند ، شما را نجات مي دهم ، و مديان را به دست تو تسليم خواهم نمود. پس ساير قوم هركس به جاي خود بروند.
8 پس آن گروه توشه و َك ِر ّناهاي خود را به دست گرفتند و هركس را از ساير مردان اسرائيل به خيمة خود فرستاد ؛ ولي آن سيصد نفر را نگاه داشت. و اردوي مديان در واد ِي پايين� دست او بود.
9 و در همان شب خداوند وي را گفت: » برخيز و به اردو فرود بيا زيرا كه آن را به دست تو تسليم نموده ام.
10 ليكن اگر از رفتن مي ترسي ، با خادم خود ُفور� ه� به اردو برو.
11 و چون آنچه ايشان بگويند بشنوي ، بعد از آن دست تو قوي خواهد شد ، و به اردو فرود خواهي آمد .» پس او و خادمش ، ُفور�ه به كنارة سلاح داراني كه در اردو بودند ، فرود آمدند.
12 و اهل م�د�يان و ع�ماليق و جميع بني مشرق مثل ملخ ، بي شمار در وادي ريخته بودند ؛ و شتران ايشان را مثل ريگ كه بر كنارة دريا بي حساب است ، شماره اي نبود.
13 پس چون ِج د�ع�و ن رسيد ، ديد كه مردي به رفيقش خوابي بيان كرده ، مي گفت كه » اينك خوابي ديدم ، و هان گ�رده اي نان جوين درميان اردوي مديان غلطانيده شده ، به خيمه اي برخورد و آن را چنان زد كه افتاد و آن را واژگون ساخت ، چنانكه خيمه بر زمين پهن شد.
14 رفيقش در جواب وي گفت كه اين نيست جز شمشير ِجد�ع�ون بن يوآش ، مرد اسرائيلي ، زيرا خدا مديان و تمام اردو را به دست او تسليم كرده است. 15 و چون ج ِد�ع�ونن نقل خواب و تعبيرش را شنيد ، سجده نمود ، و به لشكرگاه اسرائيل برگشته ، گفت: برخيزيد زيراكه خداوند اردوي مديان را به دست شما تسليم كرده است.
16 و آن سيصد نفر را به سه فرقه منقسم ساخت ، و به دست هريكي از ايشان ك َر ِن ّاها و سبوهاي خالي داد و مشعلها در سبوها گذاشت. 17 و به ايشان گفت: بر من نگاه كرده ، چنان بكنيد. پس چون به كنار اردو برسم ، هرچه من مي كنم ، شما هم چنان بكنيد.
18 و چون من و آناني كه با من هستند ك َر ِن ّاها را بنوازيم ، شما نيز از همة اطراف اردو ك َر ِن ّاها را بنوازيد و بگوييد شمشير خداوند و ِجد�ع�ون. 19 پس ِجد�ع�ون و صد نفر كه با وي بودند ، در ابتداي پاس دوم شب به كنار اردو رسيدند و در همان حين كشيكچي اي تازه گذارده بودند ، پس َك ِر ّناها را نواختند و سبوها را كه در دست ايشان بود ، شكستند.
20 و هر سه فرقه ك َر ِن ّاها را نواختند و سبوها را شكستند و مشعلها را به دست چپ و ك َر ِن ّاها را به دست راست خود گرفته ، نواختند ، و صدا زدند: » شمشير خداوند و ِجد�ع�و ن.
21 و هركس به جاي خود به اطراف اردو ايستادند و تمامي لشكر فرار كردند و ايشان نعره زده ، آنها را منهزم ساختند.
22 و چون آن سيصد نفر ك َر ِن ّاها را نواختند ، خداوند شمشير هركس را بر رفيقش و بر تماي لشكر گردانيد ، و لشكر ايشان تا بيت ش�ط َّه به سوي َص ِري�رت و تا سرحد آب�ل م�ح�و َله كه نزد ط َبات است ، فرار كردند.
23 و مردان اسرائيل از نفتالي و اشير و تامي منسي جمع شده ، مديان را تعاقب نمودند. 24 و ِجد�ع�ون به تمامي كوهستان افرايم ، رسولان فرستاده ، گفت: » به جهت مقابلة با مديان به زير آييد و آبها را تا بيت باره و ُار�د�ن� پيش ايشان بگيريد .» پس تمامي مردان افرايم جمع شده ، آبها را تا بيت بار�ه و ُار�د�ن� گرفتند.
197