13 الآن برخيزيد و از وادي زار�د عبور نماييد. 14 و اي�امي كه از قادش برنيع راه مي رفتيم تا از وادي زار�د عبور نموديم سي و هشت سال بود ، تا تمامي آن طبقة مردان جنگي از ميان اردو تمام شدند ، چنانكه خداوند براي ايشان قسم خورده بود.
15 و دست خداوند نيز بر ايشان مي بود تا ايشان را از ميان اردو بالك َل هلاك كند. 16 پس چون جميع مردان جنگي از ميان قوم بالكل مردند ،
17 آنگاه خداوند مرا خطاب كرده ، گفت:
18 تو امروز از عار كه سرحد موآب باشد ، بايد بگذري. 19 و چون به مقابل بني ع�مون برسي ايشان را مرنجان و با ايشان منازعه مكن ، زيراكه از زمين بني ع�مون نصيبي به تو نخواهم داد چونكه آن را به بني لوط به ملكي�ت داده ام.
20 آن نيز زمين رفائيان شمرده مي شود و رفائيان پيشتر ساكن آنجا بودند ، ليكن ع�م�ونيان ايشان را ز َم�ز ُم�يان مي خوانند.
21 ايشان قومي عظيم و كثير و بلند قد مثل ع�ناقيان بودند ، و خداوند آنها را از پيش روي ايشان هلاك كرد ، پس ايشان را اخراج نموده ، در جاي ايشان ساكن شدند.
22 چنانكه براي بني عيسو كه در س�عير ساكنند عمل نموده ، حوريان را از حضور ايشان هلاك ساخته ، آنها را اخراج نمودند ، و تا امروز در جاي ايشان ساكنند.
23 و ع�و�يان را كه در دهات تا به غ َز ّا ساكن بودند َك ْف ُتوريان كه از َك ْف ُتور بيرون آمدند هلاك ساخته ، در جاي ايشان ساكن شدند. 24 پس برخيزيد و كوچ كرده ، از وادي ا َر�نون عبور كنيد ، اينك سيحون� َام�و�ري ملك ح�شبون و زمين او را به دست تو دادم ، به تصرف آن شروع كن و با ايشان جنگ نما.
25 امروز شروع كرده ، خوف و ترس تو را بر قومهاي زير تمام آسمان مستولي مي گردانم ؛ و ايشان آوازة تو را شنيده ، خواهند لرزيد ، و از ترس تو مضطرب خواهند شد.
26 پس قاصدان با سخنان صلح آميز از بيابان َق د�يموت نزد سيحون ملك حشبون فرستاده ، گفتم:
27 اجازت بده كه از زمين تو بگذرم ، به شاهراه خواهم رفت و به طرف راست يا چپ ميل نخواهم كرد.
نمايم.
28 خوراك را به نقره به من بفروش تا بخورم ، و آب را به نقره به من بده تا بنوشم ، فقط اجازت بده تا بر پايهاي خود بگذرم. 29 چنانكه بني عيسو كه در سعير ساكنند و موآبيان كه در عار ساكنند به من رفتار نمودند ، تا از ا ُر�د�ن به زميني كه ي�ه�و�ه خداي ما به ما مي دهد ، عبور
30 اما سيحون مالك حشبون نخواست كه ما را از سرحد خود راه بدهد ، زيرا كه ي� �هو�ه خداي تو روح او را به قساوت و دل او را به سختي واگذاشت ، تا او را چنانكه امروز شده است ، به دست تو تسليم نمايد.
31 و خداوند مرا گفت: اينك به تسليم نمودن سيحون و زمين او به دست تو شروع كردم ، پس بنا به تصرف آن بنما تا زمين او را مالك شوي.
32 آنگاه سيحون با تمامي قوم خود به مقابلة ما براي جنگ كردن در ياه�ص بيرون آمدند.
33 و ي�ه�و�ه خداي ما او را به دست ما تسليم نموده ، او را با پسرانش و جميع قومش زديم. 34 و تمامي شهرهاي او را در آنوقت گرفته ، مردان و زنان و اطفال هر شهر را هلاك كرديم كه يكي را باقي نگذاشتيم.
35 ليكن بهايم را با غنيمت شهرهايي كه گرفته بوديم ، براي خود به غارت برديم.
نمود.
36 از عروعير كه بر كنارة وادي ا َر�نون است ، و شهري كه در وادي است ، تا ج ِل ْعاد قريه اي نبود كه به ما ممتنع باشد ، ي�ه�و�ه خداي ما همه را به ما تسليم
37 ليكن به زمين بني ع�مون و به تمامي كنارة وادي ي�ب�وق و شهرهاي كوهستان ، و به هر جايي كه ي�ه�و�ه خداي ما نهي فرموده بود ، نزديك نشديم.
3 1 پس برگشته ، به راه باشان رفتيم ، و عوج م�لك باشان با تمامي قوم خود به مقابلة ما بيرون آمده ، در َاد�ر�ع�ي جنگ كرد.
2 و خداوند مرا گفت: از او مترس زيرا كه او و تمامي قومش و زمينش را به دست تو تسليم نموده ام ، تا طوري كه با سيحون م�لك اموريان كه در حشبون ساكن بود ، عمل نمودي ، با وي نيز عمل نمايي.
3 پس ي�ه�و�ه ، خداي ما ، عوج ملك باشان را نيز و تمامي قومش را به دست ما تسليم نموده ، او را به حدي شكست داديم كه احدي از براي وي باقي نماند. 4 و در آنوقت همة شهرهايش را گرفتيم ، و شهري نماند كه از ايشان نگرفتيم ، يعني شصت شهر و تمامي مرزبوم ا َر�جوب كه مملكت عوج در باشان بود. 5 جميع اينها شهرهاي حصاردار با ديوارهاي بلند و دروازه ها و پشت بندها بود ، سواي ُقراي بي حصا ِر بسيار كثير.
139