28 و حال كجا برويم چونكه برادران ما دل ما را گداخته ، گفتند كه اين قوم از ما بزرگتر و بلندترند و شهرهاي ايشان بزرگ و تا آسمان حصاردار است ، و نيز بني عناق را در آنجا ديده ايم.
29 پس من به شما گفتم: مترسيد و از ايشان هراسان مباشيد. 30 ي�ه�و�ه خداي شما كه پيش روي شما مي رود براي شما جنگ خواهد كرد ، برحسب هرآنچه به نظر شما در مصر براي شما كرده است.
31 و هم در بيابان كه در آنجا ديديد چگونه ي�ه�و�ه خداي تو مثل كسي كه پسر خود را مي برد تو را در تمامي راه كه مي رفتيد برمي داشت تا به اينجا رسيديد.
32 ليكن با وجود اين ، همة شما به ي�ه�و�ه خداي خود ايمان نياورديد.
33 كه پيش روي شما در راه مي رفت تا جايي براي نزول شما بطلبد ، وقت شب در آتش تا راهي را كه به آن برويد به شما بنمايد و وقت روز در ابر. 34 و خداوند آواز سخنان شما را شنيده ، غضبناك شد ، و قسم خورده ، گفت:
35 هيچكدام از اين مردمان و از اين طبقة شرير ، آن زمين نيكو را كه قسم خوردم كه به پدران شما بدهم ، هرگز نخواهند ديد. 36 سواي كاليب بن ي� ُف َّنه كه آن را خواهد ديد و زميني را كه در آن رفته بود ، به وي و به پسرانش خواهم داد ، چونكه خداوند را پيروي كامل نمود.
37 و خداوند بخاطر شما بر من نيز خشم نموده ، گفت كه تو هم داخل آنجا نخواهي شد. 38 يوشع بن نون كه بحضور تو مي ايستد داخل آنجا خواهد شد. پس او را قوي گردان زيرا اوست كه آن را براي بني اسرائيل تقسيم خواهد نمود.
39 و اطفال شما كه دربارة آنها گفتيد كه به يغما خواهند رفت ، و پسران شما كه امروز نيك و بد را تميز نمي دهند ، داخل آنجا خواهند شد ، و آن را به ايشان خواهم داد تا مالك آن بشوند.
40 و اما شما روگردانيده ، از راه بحر قلزم به بيابان كوچ كنيد.
41 و شما در جواب من گفتيد كه به خداوند گناه ورزيده ايم ؛ پس رفته ، جنگ خواهيم كرد ، موافق هر آنچه ي�ه�و�ه خداي ما به ما امر فرموده است. و همة شما اسلحه جنگ خود را بسته ، عزيمت كرديد كه به كوه برآييد.
42 آنگاه خداوند به من گفت: به ايشان بگو كه نروند و جنگ منمايند زيرا كه من در ميان شما نيستم ، مبادا از حضور دشمنان خود مغلوب شويد.
43 پس به شما گفتم ، ليكن نشنيديد ، بلكه از فرمان خداوند عصيان ورزيديد ، و مغرور شده ، به فراز كوه برآمديد. 44 و امورياني كه در آن كوه ساكن بودند به مقابلة شما بيرون آمده ، شما را تعاقب نمودند ، بطوري كه زنبورها مي كنند و شما را از سعير تا ح�ر�ما شكست دادند.
45 پس برگشته ، به حضور خداوند گريه نموديد ، اما خداوند آواز شما را نشنيد و به شما گوش نداد.
46 و در قاد�ش برحسب اي�ام تو ّقف� خود ، روزهاي بسيار مانديد.
2 1 پس برگشته ، چنانكه خداوند به من گفته بود ، از راه بحر قلزم در بيابان كوچ كرديم و روزهاي بسيار كوه س�عير را دور زديم.
2 پس خداوند مرا خطاب كرده ، گفت:
3 دور زدن شما به اين كوه بس است ؛ بسوي شمال برگرديد.
كنيد.
4 و قوم را امر فرموده ، بگو كه شما از حدود برادران خود بني عيسو كه در س�عير ساكنند بايد بگذريد ، و ايشان از شما خواهند ترسيد ، پس بسيار احتياط
5 و با ايشان منازعه مكنيد ، زيرا كه از زمين ايشان بقدر كف پايي هم به شما نخواهم داد ، چونكه كوه س�عير را به عيسو به ملكيت داده ام.
6 خوراك را از ايشان به نقره خريده ، بخوريد و آب را نيز از ايشان به نقره خريده ، بنوشيد. 7 زيرا كه ي�ه�و�ه خداي تو ، تو را در همة كارهاي دستت بركت داده است ، او راه رفتنت را در اين بيابان بزرگ مي داند ، الآن چهل سال است كه ي�ه�و�ه خدايت با تو بوده است و به هيچ چيز محتاج نشده اي.
8 پس از برادران خود بني عيسو كه در س�عير ساكنند ، از راه عربه از ا�ي َل ْت و ع� ْصي�ون جاب�ر عبور نموديم.
9 پس برگشته ، از راه بيابان موآب گذشتيم ، و خداوند مراگفت: موآب را اذي�ت مرسان و با ايشان منازعت و جنگ منما ، زيراكه از زمين ايشان هيچ نصيبي به شما نخواهم داد ، چونكه عار را به بني لوط براي ملكي�ت داده ام.
10 ايميان كه قوم عظيم و كثير و بلند قد مثل عناقيان بودند ، پيش در آنجا سكونت داشتند.
11 ايشان نيز مثل عناقيان از رفائيان محسوب بودند ، ليكن موآبيان ايشان را ايميان مي خوانند.
12 و حوريان در سعير پيشتر ساكن بودند ، و بني عيسو ايشان را اخراج نموده ، ايشان را از پيش روي خود هلاك ساختند ، و در جاي ايشان ساكن شدند ، چنانكه اسرائيل به زمين ميراث خود كه خداوند به ايشان داده بود ، كردند.
138