جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 137

كتاب تثنيه
1 1 اين است سخناني كه موسي به آنطرف اردن� ، در بيابان ع�ر�به مقابل سوف ، درميان فاران و توف َل و لابان و ح�ضيروت و دي ذ َه�ب با تمامي اسرائيل گفت.
2 از حوريب به راه جبل سعير تا قاد�ش برنيع ، سفر يازده روزه است.
3 پس در روز اول ماه يازدهم سال چهلم ، موسي بني اسرائيل را برحسب هر آنچه خداوند او را براي ايشان امر فرموده بود تكلم نمود ، 4 بعد از آنكه سيحون ملك اموريان را كه در ح�ش ْبون ساكن بود و عوج ملك باشان را كه در ع�شتاروت در َاد�ر�ع�ي ساكن بود ، كشته بود.
5 به آن طرف ا ُر�د�ن در زمين موآب ، موسي به بيان كردن� اين شريعت شروع كرده ، گفت: 6 ي�ه�و�ه خداي ما ، ما را در حوريب خطاب كرده ، گفت: توقف شما در اين كوه بس شده است.
7 پس توجه نموده ، كوچ كنيد و به كوهستان اموريان ، و جميع حوالي آن از عربه و كوهستان و هامون و جنوب و كنارة دريا ، يعني زمين كنعانيان و ُل �بنان تا نهر بزرگ كه نهر فرات باشد ، داخل شويد.
8 اينك زمين را پيش روي شما گذاشتم. پس داخل شده ، زميني را كه خداوند براي پدران شما ، ابراهيم و اسحاق و يعقوب ، قسم خورد كه به ايشان و بعد از آنها به ذريت ايشان بدهد ، به تصرف آوريد.
9 و در آن وقت به شما متكلم شده ، گفتم: به تنهايي نمي توانم متحمل شما باشم.
‎10‎ ي�ه�و�ه خداي شما ، شما را افزوده است و اينك شما امروز مثل ستارگان آسمان كثير هستيد.
‎11‎ ي�ه�و�ه خداي پدران شما ، شما را هزار چندان كه هستيد بيفزايد و شما را برحسب آنچه به شما گفته است ، بركت دهد.
‎12‎ ليكن من چگونه به تنهايي متحمل محنت و بار و منازعت شما بشوم.
‎13‎ پس مردان حكيم و عاقل و معروف از اسباط خود بياوريد ، تا ايشان را بر شما رؤسا سازم. ‎14‎ و شما در جواب من گفتيد: » سخني كه گفتي نيكو است كه بكنيم.
‎15‎ پس رؤساي اسباط شما را كه مردان حكيم و معروف بودند گرفته ، ايشان را بر شما رؤسا ساختم ، تا سروران هزاره ها و سروران صدها و سروران پنجاهها و سروران دهها و ناظران اسباط شما باشند.
‎16‎ و در آن وقت داوران شما را امر كرده ، گفتم: دعواي برادران خود را بشنويد ، و درميان هركس و برادرش و غريبي كه نزد وي باشد به انصاف داوري نمايد.
‎17‎ و در داوري طرف داري مكنيد ، كوچك را مثل بزرگ بشنويد و از روي انسان مترسيد ، زيرا كه داوري از آن خداست ، و هر دعوايي كه براي شما مشكل است ، نزد من بياوريد تا آن را بشنوم.
‎18‎ و آن وقت همة چيزهايي را كه بايد بكنيد ، براي شما امر فرمودم.
‎19‎ پس از حوريب كوچ كرده ، از تمامي اين بيابان بزرگ و ترسناك كه شما ديديد به راه كوهستان اموريان رفتيم ، چنانكه ي�ه�و�ه خداي ما به ما امر فرمود و به قاد�ش برنيع رسيديم
‎20‎ و به شما گفتم: به كوهستان امورياني كه ي�ه�و�ه خداي ما به ما مي دهد ، رسيده ايد.
‎21‎ اينك ي�ه�و�ه خداي تو ، اين زمين را پيش روي تو گذاشته است ، پس برآي و چنانكه ي�ه�و�ه خداي پدرانت به تو گفته است ، آن را به تصرف آور و ترسان و هراسان مباش.
‎22‎ آنگاه جميع شما نزد من آمده ، گفتيد: مردان� چند ، پيش روي خود بفرستيم تا زمين را براي ما جاسوسي نمايند ، و ما را از راهي كه بايد برويم و از شهرهايي كه به آنها مي رويم ، خبر بياورند.
‎23‎ و اين سخن مرا پسند آمد ، پس دوازده نفر از شما ، يعني يكي را از هر سبط گرفتم ، ‎24‎ و ايشان متوجه راه شده ، به كوه برآمدند و به وادي َا ْش ُكول رسيده ، آن را جاسوسي نمودند. ‎25‎ و از ميوة زمين به دست خود گرفته ، آن را نزد ما آوردند ، و ما را مخبر ساخته ، گفتند: » زميني كه ي�ه�و�ه خداي ما ، به ما مي دهد ، نيكوست ‏.»‏
‎26‎ ليكن شما نخواستيد كه برويد ، بلكه از فرمان خداوند عصيان ورزيديد.
‎27‎ و در خيمه هاي خود همهمه كرده ، گفتيد: چونكه خداوند ما را دشمن داشت ، ما را از زمين مصر بيرون آورد ، تا ما را به دست اموريان تسليم كرده ، هلاك سازد.
‎137‎