FCHD OPVBIBLE | Page 29
ﺧﻮد دﻓﻦ ﮐﻨﻢ.« 5ﭘﺲ ﺑﻨﯽﺣﺖ در ﺟﻮاب اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﮔﻔﺘﻨﺪ: 6»ای ﻣﻮﻻی ﻣﻦ، ﺳﺨﻦ ﻣﺎ را ﺑﺸﻨﻮ. ﺗﻮ در
ﻣﯿﺎن ﻣﺎ رﺋﯿﺲ ﺧﺪا ﻫﺴﺘﯽ. در ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻣﻘﺒﺮهﻫﺎی ﻣﺎ ﻣﯿﺖ ﺧﻮد را دﻓﻦ ﮐﻦ. ﻫﯿﭻ ﮐﺪام از ﻣﺎ، ﻗﺒﺮ
ﺧﻮﯾﺶ را از ﺗﻮ درﯾﻎ ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺖ ﺧﻮد را دﻓﻦ ﮐﻨﯽ.« 7ﭘﺲ اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﺑﺮﺧﺎﺳﺖ، و ﻧﺰد
اﻫﻞ آن زﻣﯿﻦ، ﯾﻌﻨﯽ ﺑﻨﯽﺣﺖ، ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﻮد. 8و اﯾﺸﺎن را ﺧﻄﺎب ﮐﺮده، ﮔﻔﺖ: »اﮔﺮ ﻣﺮﺿﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻣﯿﺖ ﺧﻮد را از ﻧﺰد ﺧﻮد دﻓﻦ ﮐﻨﻢ، ﺳﺨﻦ ﻣﺮا ﺑﺸﻨﻮﯾﺪ و ﺑﻪ ﻋﻔﺮون ﺑﻦ ﺻﻮﺣﺎر، ﺑﺮای ﻣﻦ ﺳﻔﺎرش
ﮐﻨﯿﺪ، 9ﺗﺎ ﻣﻐﺎره ﻣﮑﻔﯿﻠﻪ را ﮐﻪ از اﻣﻼک او در ﮐﻨﺎر زﻣﯿﻨﺶ واﻗﻊ اﺳﺖ، ﺑﻪ ﻣﻦ دﻫﺪ، ﺑﻪ ﻗﯿﻤﺖ ﺗﻤﺎم،
در ﻣﯿﺎن ﺷﻤﺎ ﺑﺮای ﻗﺒﺮ، ﺑﻪ ﻣﻠﮑﯿﺖ ﻣﻦ ﺑﺴﭙﺎرد.«
01و ﻋﻔﺮون در ﻣﯿﺎن ﺑﻨﯽﺣﺖ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮد. ﭘﺲ ﻋﻔﺮون ﺣﺘﯽ، در ﻣﺴﺎﻣﻊ ﺑﻨﯽﺣﺖ، ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ
ﮐﻪ ﺑﻪ دروازه ﺷﻬﺮ او داﺧﻞ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ، در ﺟﻮاب اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﮔﻔﺖ: 11»ای ﻣﻮﻻی ﻣﻦ، ﻧﯽ، ﺳﺨﻦ ﻣﺮا
ﺑﺸﻨﻮ، آن زﻣﯿﻦ را ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﺨﺸﻢ، و ﻣﻐﺎرهای را ﮐﻪ در آن اﺳﺖ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽدﻫﻢ، ﺑﺤﻀﻮر اﺑﻨﺎی ﻗﻮم
ﺧﻮد، آن را ﺑﻪ ﺗﻮ ﻣﯽﺑﺨﺸﻢ. ﻣﯿﺖ ﺧﻮد را دﻓﻦ ﮐﻦ.«
21ﭘﺲ اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﻧﺰد اﻫﻞ آن زﻣﯿﻦ ﺗﻌﻈﯿﻢ ﻧﻤﻮد، 31و ﻋﻔﺮون را ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻣﻊ اﻫﻞ زﻣﯿﻦ ﺧﻄﺎب
ﮐﺮده، ﮔﻔﺖ: »اﮔﺮ ﺗﻮ راﺿﯽ ﻫﺴﺘﯽ، اﻟﺘﻤﺎس دارم ﻋﺮض ﻣﺮا اﺟﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ. ﻗﯿﻤﺖ زﻣﯿﻦ را ﺑﻪ ﺗﻮ
ﻣﯽدﻫﻢ، از ﻣﻦ ﻗﺒﻮل ﻓﺮﻣﺎی، ﺗﺎ در آﻧﺠﺎ ﻣﯿﺖ ﺧﻮد را دﻓﻦ ﮐﻨﻢ.« 41ﻋﻔﺮون در ﺟﻮاب اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﮔﻔﺖ:
51»ای ﻣﻮﻻی ﻣﻦ، از ﻣﻦ ﺑﺸﻨﻮ، ﻗﯿﻤﺖ زﻣﯿﻦ ﭼﻬﺎرﺻﺪ ﻣﺜﻘﺎل ﻧﻘﺮه اﺳﺖ، اﯾﻦ در ﻣﯿﺎن ﻣﻦ و ﺗﻮ
ﭼﯿﺴﺖ؟ ﻣﯿﺖ ﺧﻮد را دﻓﻦ ﮐﻦ.«
61ﭘﺲ اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﺳﺨﻦ ﻋﻔﺮون را اﺟﺎﺑﺖ ﻧﻤﻮد، و آن ﻣﺒﻠﻐﯽ را ﮐﻪ در ﻣﺴﺎﻣﻊ ﺑﻨﯽﺣﺖ ﮔﻔﺘﻪ
ﺑﻮد، ﯾﻌﻨﯽ ﭼﻬﺎرﺻﺪ ﻣﺜﻘﺎل ﻧﻘﺮه راﯾﺞ اﻟﻤﻌﺎﻣﻠﻪ، ﺑﻪ ﻧﺰد ﻋﻔﺮون وزن ﮐﺮد. 71ﭘﺲ زﻣﯿﻦ ﻋﻔﺮون، ﮐﻪ در
ﻣﮑﻔﯿﻠﻪ، ﺑﺮاﺑﺮ ﻣﻤﺮی واﻗﻊ اﺳﺖ، ﯾﻌﻨﯽ زﻣﯿﻦ و ﻣﻐﺎرهای ﮐﻪ در آن اﺳﺖ، ﺑﺎ ﻫﻤﻪ درﺧﺘﺎﻧﯽ ﮐﻪ در آن
زﻣﯿﻦ، و در ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺣﺪود و ﺣﻮاﻟﯽ آن ﺑﻮد، ﻣﻘﺮر ﺷﺪ 81ﺑﻪ ﻣﻠﮑﯿﺖ اﺑﺮاﻫﯿﻢ، ﺑﺤﻀﻮر ﺑﻨﯽﺣﺖ، ﯾﻌﻨﯽ
ﻫﻤﻪ ﮐﻪ ﺑﻪ دروازه ﺷﻬﺮش داﺧﻞ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ. 91از آن ﭘﺲ، اﺑﺮاﻫﯿﻢ، زوﺟﻪ ﺧﻮد ﺳﺎره را در ﻣﻐﺎره
ﺻﺤﺮای ﻣﮑﻔﯿﻠﻪ، در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﻤﺮی، ﮐﻪ ﺣﺒﺮون ﺑﺎﺷﺪ، در زﻣﯿﻦ ﮐﻨﻌﺎن دﻓﻦ ﮐﺮد. 02و آن ﺻﺤﺮا، ﺑ