FCHD OPVBIBLE | Page 28
رﻓﺘﻨﺪ. 9ﭼﻮن ﺑﺪان ﻣﮑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺧﺪا ﺑﺪو ﻓﺮﻣﻮده ﺑﻮد، رﺳﯿﺪﻧﺪ، اﺑﺮاﻫﯿﻢ در آﻧﺠﺎ ﻣﺬﺑﺢ را ﺑﻨﺎ ﻧﻤﻮد، و
ﻫﯿﺰم را ﺑﺮ ﻫﻢ ﻧﻬﺎد، و ﭘﺴﺮ ﺧﻮد، اﺳﺤﺎق را ﺑﺴﺘﻪ، ﺑﺎﻻی ﻫﯿﺰم، ﺑﺮ ﻣﺬﺑﺢ ﮔﺬاﺷﺖ. 01و اﺑﺮاﻫﯿﻢ، دﺳﺖ
ﺧﻮد را دراز ﮐﺮده، ﮐﺎرد را ﮔﺮﻓﺖ ﺗﺎ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﯾﺶ را ذﺑﺢ ﻧﻤﺎﯾﺪ. 11در ﺣﺎل، ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ از
آﺳﻤﺎن وی را ﻧﺪا درداد و ﮔﻔﺖ: »ای اﺑﺮاﻫﯿﻢ! ای اﺑﺮاﻫﯿﻢ!« ﻋﺮض ﮐﺮد: »ﻟﺒﯿﮏ.« 21ﮔﻔﺖ: »دﺳﺖ
ﺧﻮد را ﺑﺮ ﭘﺴﺮ دراز ﻣﮑﻦ، و ﺑﺪو ﻫﯿﭻ ﻣﮑﻦ، زﯾﺮا ﮐﻪ اﻵن داﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ از ﺧﺪا ﻣﯽﺗﺮﺳﯽ، ﭼﻮﻧﮑﻪ
ﭘﺴﺮ ﯾﮕﺎﻧﻪ ﺧﻮد را از ﻣﻦ درﯾﻎ ﻧﺪاﺷﺘﯽ.« 31آﻧﮕﺎه، اﺑﺮاﻫﯿﻢ، ﭼﺸﻤﺎن ﺧﻮد را ﺑﻠﻨﺪ ﮐﺮده، دﯾﺪ ﮐﻪ اﯾﻨﮏ
ﻗﻮﭼﯽ، در ﻋﻘﺐ وی، در ﺑﯿﺸﻪای، ﺑﻪ ﺷﺎﺧﻬﺎﯾﺶ ﮔﺮﻓﺘﺎر ﺷﺪه. ﭘﺲ اﺑﺮاﻫﯿﻢ رﻓﺖ و ﻗﻮچ را ﮔﺮﻓﺘﻪ، آن
را در ﻋﻮض ﭘﺴﺮ ﺧﻮد، ﺑﺮای ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﻮﺧﺘﻨﯽ ﮔﺬراﻧﯿﺪ. 41و اﺑﺮاﻫﯿﻢ آن ﻣﻮﺿﻊ را »ﯾﻬﻮه ﯾﺮی'« ﻧﺎﻣﯿﺪ،
ﭼﻨﺎﻧﮑﻪ ﺗﺎ اﻣﺮوز ﮔﻔﺘﻪ ﻣﯽﺷﻮد: »در ﮐﻮه، ﯾﻬﻮه، دﯾﺪه ﺧﻮاﻫﺪ ﺷﺪ.«
51ﺑﺎر دﯾﮕﺮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ، ﺑﻪ اﺑﺮاﻫﯿﻢ از آﺳﻤﺎن ﻧﺪا در داد 61و ﮔﻔﺖ: »ﺧﺪاوﻧﺪ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ: ﺑﻪ
ذات ﺧﻮد ﻗﺴﻢ ﻣﯽﺧﻮرم، ﭼﻮﻧﮑﻪ اﯾﻦ ﮐﺎر را ﮐﺮدی و ﭘﺴﺮ ﯾﮕﺎﻧﻪ ﺧﻮد را درﯾﻎ ﻧﺪاﺷﺘﯽ، 71ﻫﺮ آﯾﻨﻪ ﺗﻮ
را ﺑﺮﮐﺖ دﻫﻢ، و ذرﯾﺖ ﺗﻮ را ﮐﺜﯿﺮ ﺳﺎزم، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺳﺘﺎرﮔﺎن آﺳﻤﺎن، و ﻣﺜﻞ رﯾﮕﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﺮ ﮐﻨﺎره
درﯾﺎﺳﺖ. و ذرﯾﺖ ﺗﻮ دروازهﻫﺎی دﺷﻤﻨﺎن ﺧﻮد را ﻣﺘﺼﺮف ﺧﻮاﻫﻨﺪ ﺷﺪ. 81و از ذرﯾﺖ ﺗﻮ، ﺟﻤﯿﻊ
b