جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 9

‎11‎ پس لوط تمام وادي اردن را براي خود اختيار كرد ، و لوط بطرف شرقي كوچ كرد ، و از يكديگر جدا شدند .
‎12‎ ابرام در زمين كنعان ماند ، و لوط در بلاد وادي ساكن شد ، و خيمه خود را تا سدوم نقل كرد .
‎13‎ لكن مردمان سدوم بسيار شرير و به خداوند خطاكار بودند . ‎14‎ و بعد از جدا شدن لوط از وي ، خداوند به ابرام گفت : اكنون تو چشمان خود را برافراز و از مكاني كه در آن هستي ، بسوي شمال و جنوب ، و مشرق و مغرب بنگر
‎15‎ زيرا تمام اين زمين را كه مي بيني به تو و ذريت تو تا به ابد خواهم بخشيد . ‎16‎ و ذريت تو را مانند غبار زمين گردانم . چنانكه اگر كسي غبار زمين را تواند شمرد ، ذريت تو نيز شمرده شود .
‎17‎ برخيز و در طول و عرض زمين گردش كن زيرا كه آن را به تو خواهم داد . ‎18‎ و ابرام خيمة خود را نقل كرده ، روانه شد و در بلوطستان م�م�ري كه در ح�برون است ، ساكن گرديد ، ودر آنجا مذبحي براي يهوه بنا نهاد .
‎14‎ 1 و واقع شد در ايام امرافل ، م�ل�ك شنعار و اريوك ، م�ل�ك َا ّلاسار ، و ك َد�رلاع�مر ، م�ل�ك عيلام ، و تدعال ، ملك ام�ت ها ،
2 كه ايشان با بارع ، م�ل�ك س�د�وم ، و برشاع ملك عموره ، و ش�ناب ، ملك ادمه ، و َشمئيب�ر ، ملك صبوئيم ، و ملك بالع كه صوغر باشد ، جنگ كردند .
3 اين همه در وادي س�د�يم كه بحرالم�ل ْح باشد ، با هم پيوستند . 4 دوازده سال ، كدرلاعمر با ملوكي كه با وي شوريدند . 5 و در سال چهاردهم ، كدرلاعمر با ملوكي كه با وي بودند ، آمده ، رفائيان را در ع�ش َتروت َقر� َنين ، و زوزيان را در هام ، و ايميان را در شاوه قريت َين ، شكست دادند .
6 و حوريان را در كوه ايشان ، س�عير ، تا ايل فاران كه متصل به صحراست . 7 پس برگشته ، به ع�ين م�شفاط كه قادش باش ، آمدند ، و تمام مرز و بوم ع�ما َلقه و اموريان را نيز كه در ح� ّصون تامار ساكن بودند ، شكست داند .
8 آنگاه ملك سدوم و ملك عموره و ملك ادمه و ملك صبوئيم و ملك بالع كه ص ُوغ َر باشد ، بيرون آمده ، با ايشان در وادي سديم ، صف آرايي نمودند ، 9 با كدرلاعمر ملك عيلام و تدعال ، ملك ام�ت ها و امرافل ، و ملك شنعار و اريوك م�ل�ك� الاسار ، چهار ملك با پنج .
‎10‎ و وادي س�ديم پر از چاههاي قير بود . پس ملوك سدوم و عموره گريخته ، در آنجا افتادند و باقيان به كوه فرار كردند .
‎11‎ و جميع اموال سدوم و عموره را با تمامي مأكولات آنها گرفته ، برفتند .
‎12‎ ولوط ، برادرزادة ابرام را كه در س�دوم ساكن بود ، با آنچه داشت برداشته ، رفتند .
‎13‎ و يكي كه نجات يافته بود آمده ، ابرام عبراني را خبر داد . و او در بلوطستان م�مري آموري كه برادر اشكول و عانر بود ، ساكن بود . و ايشان با ابرام هم عهد بودند .
‎14‎ چون ابرام از اسيري برادر خود آگاهي يافت ، سيصد و هيجده تن ازخانه زادان كارآزمودة خود را بيرون آورده ، در عقب ايشان تا دان بتاخت . ‎15‎ شبانگاه ، او و ملازمانش ، بر ايشان فرقه فرقه شده ، ايشان را شكست داده ، تا به حوبه كه به شمال دمشق واقع است ، تعاقب نمودند .
‎16‎ و همة اموال را باز گرفت ، و برادر خود ، لوط و اموال او را نيز با زنان و مردان باز آورد . ‎17‎ و بعد از مراجعت وي از شكست دادن كدرلاعمر و ملكي كه با وي بودند ، ملك س�د�وم تا به وادي شاوه ، كه وادي م�لك باشد ، به استقبال وي بيرون آمد .
‎18‎ و ملكيصدق ، م�ل�ك� ساليم ، نان و شراب بيرون آورد . و او كاهن خداي تعالي بود ،
‎19‎ و او را مبارك خوانده ، گفت : » مبارك باد ابرام از جانب خداي تعالي ، مالك آسمان و زمين . ‎20‎ و متبارك خداي تعالي ، كه دشمنانت را به دستت تسليم كرد . و او را از هرچيز ، ده يك داد .
‎21‎ و ملك سدوم به ابرام گفت : مردم را به من وا گذار و اموال را براي خود نگاه دار .
‎22‎ ابرام به ملك سدوم گفت : دست خود را به يهوه خداي تعالي ، مالك آسمان و زمين ، برافراشتم ،
‎23‎ كه از اموال تو رشته اي يا د�و�ال نعليني برنگيرم ، مبادا گويي » من ابرام را دولتمند ساختم . ‎24‎ مگر فقط آنچه جوانان خوردند و بهرة عانر و اشكول و ممري كه همراه من رفتند ، ايشان بهرة خود را بردارند ‏.»‏
9
‎15‎ 1 بعد از اين وقايع ، كلام خداوند در ر�ويا ، به ابرام درسيده ، گفت : » اي ابرام مترس ، من سپر تو هستم ، و اجربسيار عظيم تو .
2 ابرام گفت : اي خداوند يهوه ، مرا چه خواهي داد ، و من بي اولاد مي روم ، و مختار خانه ام ، اين العاذار دمشقي است !
3 و ابرام گفت : اينك مرا نسلي ندادي ، و خانه زادم وارث من است . 4 در ساعت ، كلام خداوند به وي در رسيده ، گفت : اين وارث تو نخواهد بود ، بلكه كسي كه از ص ُلب تو در آيد ، وارث تو خواهد بود . 5 و او را بيرون آورده ، گفت : اكنون بسوي آسمان بنگر و ستارگان را بشمار هرگاه آنها را تواني شمرد . پس به وي گفت : ُذر�يت تو چنين خواهد بود .
6 و به خداوند ايمان آورد ، و او ، اين را براي وي عدالت محسوب كرد . 7 پس وي را گفت : من هستم يهوه كه تو را از اوكلدانيان بيرون آوردم ، تا اين زمين را به ارثيت ، به تو بخشم .
8 گفت : اي خداوند يهوه ، به چه نشان بدانم كه وارث آن خواهم بود ؟
9 به وي گفت : گوسالة مادة سه ساله و بز مادة سه ساله و قوچي سه ساله و قمري و كبوتري براي من بگير .
‎10‎ پس اينها همه را بگرفت ، و آنها را از ميان دو پاره كرد ، و هر پاره اي را مقابل جفتش گذاشت ، لكن مرغان را پاره نكرد .
‎11‎ و چون لاشخورها برلاشه ها فرود آمدند ، ابرام آنها را راند .