جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 66

‎32‎
‎16‎ پس بني اسرائيل س�ب�ت را نگاه بدارند ، نس ًلا بعد نسل س�ب�ت را به عهد ابدي م�رع ي� دارند.
‎17‎ اين درميان من و بني اسرائيل آيتي ابدي است ، زيراكه در شش روز ، خداوند آسمان و زمين را ساخت و در روز هفتمين آرام فرموده ، استراحت يافت.
‎18‎ و چون گفتگو را با موسي در كوه سينا بپايان برد ، دو لوح شهادت ، يعني دو لوح سنگ مرقوم به انگشت خدا را به وي داد.
1 و چون قوم ديدند كه موسي در فرود آمدن از كوه تأخير نمود ، قوم نزد هارون جمع شده ، وي را گفتند: برخيز و براي ما خدايان بساز كه پيش روي ما بخرامند ، زيرا اين مرد ، موسي ، كه ما را از زمين مصر بيرون آورد ، نمي دانيم او را چه شده است.
2 هارون بديشان گفت: گوشواره هاي طلا را كه درگوش زنان و پسران و دختران شماست ، بيرون كرده ، نزد من بياوريد.
3 پس تمامي قوم� گوشواره هاي زرين را كه در گوشهاي ايشان بود بيرون كرده ، نزد هارون آوردند. 4 و آنها را از دست ايشان گرفته ، آن را با قلم نقش كرد ، و از آن گوسالة ريخته شده ساخت ، و ايشان گفتند: اي اسرائيل اين خدايان تو مي باشند ، كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند.
5 و چون هارون اين را بديد ، مذبحي پيش آن بنا كرد و هارون ندا در داده ، گفت: فردا عيد يهوه مي باشد.
6 و بامدادان برخاسته ، قرباني هاي سوختني گذرانيدند ، و هداياي سلامتي آوردند ، و قوم براي خوردن و نوشيدن نشستند ، و بجهت لعب بر پا شدند. 7 و خداوند به موسي گفت: » روانه شده ، بزير برو ، زيرا كه اين قوم تو كه از زمين مصر بيرون آورده اي ، فاسد شده اند.
8 و به زودي از آن طريقي كه بديشان امر فرموده ام ، انحراف ورزيده ، گوسالة ريخته شده براي خويشتن ساخته اند ، و نزد آن سجده كرده ، و قرباني گذرانيده ، مي گويند كه اي اسرائيل اين خدايان تو مي باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آورده اند. 9 و خداوند به موسي گفت: اين قوم را ديده ام و اينك قوم گردنكش مي باشند.
‎10‎ و اكنون مرا بگذار تا خشم من بر ايشان مشتعل شده ، ايشان را هلاك كنم و تو را قوم عظيم خواهم ساخت.
‎11‎ پس موسي نزد يهوه ، خداي خود تضرع كرده ، گفت: » اي خداوند چرا خشم تو بر قوم خود كه با قوت عظيم و دست زورآور از زمين مصر بيرون آورده اي ، مشتعل شده است ؟
‎12‎ چرا مصريان اين سخن گويند كه ايشان را در كوهها بكشد ، و از روي زمين تلف كند ؟ پس از شدت خشم خود برگرد ، و از اين قصد ب د ِي قوم خويش رجوع فرما.
‎13‎ بندگان خود ابراهيم و اسحاق و اسرائيل را بياد آور كه براي ايشان به ذات خود قسم خورده ، بديشان گفتي كه ذريت شما را مثل ستارگان آسمان كثير گردانم ، و تمامي اين زمين را كه دربارة آن سخن گفته ام به ذريت شما بخشم ، تا آن را متصرف شوند تا ابدالآباد.
‎14‎ پس خداوند از آن بدي كه گفته بود كه به قوم خود برساند ، رجوع فرمود. ‎15‎ آنگاه موسي برگشته ، از كوه به زير آمد ، و دو لوح شهادت به دست وي بود ، و لوحها به هر دو طرف نوشته بود ، بدين طرف و بدان طرف مرقوم بود.
‎16‎ و لوح ها صنعت خدا بود ، و نوشته ، نوشتة خدا بود ، منقوش بر لوح ها. ‎17‎ و چون يوشع آواز قوم را كه مي خروشيدند شنيد ، به موسي گفت: در اردو صداي جنگ است.
‎18‎ گفت: صداي خروش ظفر نيست ، و صداي خروش شكست نيست ، بلكه آواز م� َغ ّنيان را من مي شنوم.
‎19‎ و واقع شد كه چون نزديك به اردو رسد ، و گوساله و رقص كنندگان را ديد ، خشم موسي مشتعل شد ، و لوحها را از دست خود افكنده ، آنها را زير كوه شكست.
‎20‎ و گوساله اي را كه ساخته بودند گرفته ، به آتش سوزانيد ، و آن را خرد كرده ، نرم ساخت ، و بر روي آب پاشيده ، بني اسرائيل را نوشانيد.
‎21‎ و موسي به هارون گفت: اين قوم به تو چه كرده بودند كه گناه عظيمي بر ايشان آوردي ؟
‎22‎ هارون گفت: خشم آقايم افروخته نشود ، تو اين قوم را مي شناسي كه مايل به بدي مي باشند.
شده.
‎23‎ و به من گفتند ، براي ما خدايان بساز كه پيش روي ما بخرامند ، زيرا كه اين م�رد ، موسي كه ما را از زمين مصر بيرون آورده است ، نمي دانيم او را چه
‎24‎ بديشان گفتم هركه را طلا باشد آن را بيرون كند ، پس به من دادند ، و آن را در آتش انداختم و اين گوساله بيرون آمد. ‎25‎ و چون موسي قوم را ديد كه بي لگام شده اند ، زيرا كه هارون ايشان را براي رسوايي ايشان درميان دشمنان ايشان بي لگام ساخته بود ، موسي به دروازة اردو ايستاده ، گفت: هركه به طرف خداوند باشد ، نزد من آيد. پس جميع بني لاوي نزد وي جمع شدند.
‎26‎ آنگاه
‎27‎ او بديشان گفت: يهوه ، خداي اسرائيل ، چنين مي گويد: هركس شمشير خود را بر ران خويش بگذارد ، و از دروازه تا دروازة اردو آمد و رفت كند ، و هركس برادر خود و دوست خويش و همساية خود را بكشد.
‎28‎ و بني لاوي موافق سخن موسي كردند. و در آن روز قريب سه هزار نفر از قوم افتادند.
‎66‎