30 و هارون همة سخناني را كه خداوند به موسي فرموده بود ، باز گفت ، و آيات را به نظر قوم ظاهر ساخت.
31 و قوم ايمان آوردند. و چون شنيدند كه خداوند از بني اسرائيل تفقد نموده ، و به مصيبت ايشان نظر انداخته است ، به روي در افتاده ، سجده كردند.
5
1 و بعد از آن موسي و هارون آمده ، به فرعون گفتند: يهوه خداي اسرائيل چنين مي گويد: قوم مرا رها كن تا براي من در صحرا عيد نگاه دارند.
2 فرعون گفت: يهوه كيست كه قول او را بشنوم و اسرائيل را رهايي دهم ؟ يهوه را نمي شناسم و اسرائيل را نيز رها نخواهم كرد.
3 گفتند: خداي عبرانيان ما را ملاقات كرده است ، پس الآن سفر سه روزه به صحرا برويم ، و نزد يهوه ، خداي خود ، قرباني بگذرانيم ، مبادا ما را به وبا يا شمشير مبتلا سازد.
4 پس پادشاه مصر بديشان گفت: اي موسي و هارون چرا قوم را از كارهاي ايشان باز مي داريد ؟ به شغلهاي خود برويد! 5 و فرعون گفت: اينك الآن اهل زمين بسيارند ، و ايشان را از شغلهاي ايشان بيكار مي سازيد.
6 و در آن روز ، فرعون سركاران و ناظران قوم خود را قدغن فرموده ، گفت:
7 بعد از اين ، كاه براي خشت سازي مثل سابق بدين قوم مدهيد. خود بروند 8 و كاه براي خويشتن جمع كنند ، و همان حساب خشتهايي را كه پيشتر مي ساختند ، بر ايشان بگذاريد ، و از آن هيچ كم مكنيد ، زيرا كاهلند ، و از اين رو فرياد مي كنند و مي گويند: برويم تا براي خود قرباني گذرانيم.
9 و خدمت ايشان سخت تر شود تا در آن مشغول شوند ، و به سخنان باطل اعتنا نكنند.
10 پس سركاران و ناظران قوم بيرون آمده ، قوم راخطاب كرده ، گفتند: فرعون چنين مي فرمايد كه من كاه به شما نمي دهم.
11 خود برويد و كاه براي خود از هرجا كه بياييد بگيريد ، و از خدمت شما هيچ كم نخواهد شد.
12 پس قوم در تمامي زمين مصر پراكنده شدند تا خاشاك به عوض كاه جمع كنند.
13 و سركاران ، ايشان را شتابانيده ، گفتند: كارهاي خود را تمام كنيد ، يعني حساب هر روز را در روزش ، مثل وقتي كه كاه بود. 14 و ناظران� بني اسرائيل را كه سركاران فرعون برايشان گماشته بودند ، مي زدند و مي گفتند: چرا خدمت معين خشت سازي خود را در اين روزها مثل سابق تمام نمي كنيد ؟
15 آنگاه ناظران بني اسرائيل آمده ، نزد فرعون فرياد كرده ، گفتند: چرا به بندگان خود چنين مي كني ؟ 16 كاه به بندگانت نمي دهند و مي گويند: خشت براي ما بسازيد! و اينك بندگانت را مي زنند و اما خطا از قوم تو مي باشد.
17 گفت: كاهل هستيد. شما كاهليد! از اين سبب شما مي گوييد: برويم و براي خداوند قرباني بگذرانيم. 18 اكنون رفته ، خدمت بكنيد و كاه به شما داده نخواهد شد ، و حساب خشت را خواهيد داد.
19 و ناظران بني اسرائيل ديدند كه در بدي گرفتار شده اند ، زيرا گفت: از حساب يومية خشتهاي خود هيچ كم مكنيد. 20 و چون از فرعون بيرون آمدند ، به موسي و هارون برخوردند ، كه براي ملاقات ايشان ايستاده بودند.
21 و بديشان گفتند: خداوند بر شما بنگرد و داوري فرمايد! زيرا كه رايحة ما را نزد فرعون و ملازمانش متعفن ساخته ايد ، و شمشيري به دست ايشان داده ايد تا ما را بكشند.
22 آنگاه موسي نزد خداوند برگشته ، گفت: خداوندا چرا بدين قوم بدي كردي ؟ و براي چه مرا فرستادي ؟
23 زيرا از وقتي كه نزد فرعون آمدم تا به نام تو سخن گويم ، بدين قوم بدي كرده است و قوم خود را هرگز خلاصي ندادي.
6
1 خداوند به موسي گفت: الآن خواهي ديد آنچه به فرعون مي كنم ، زيراكه به دست قوي ايشان را رها خواهد كرد ، و به دست زورآور ايشان را از زمين خود خواهد راند.
2 و خدا به موسي خطاب كرده ، وي را گفت: من يهوه هستم.
3 و به ابراهيم و اسحاق و يعقوب به نام خداي قادر مطلق ظاهر شدم ، ليكن به نام خود ، يهوه ، نزد ايشان معروف نگشتم. 4 و عهد خود را نيز با ايشان استوار كردم ، كه زمين كنعان را بديشان دهم ، يعني زمين غربت ايشان را كه در آن غريب بودند.
5 و من نيز چون نالة بني اسرائيل را كه مصريان ايشان را مملوك خود ساخته اند ، شنيدم ، عهد خود را بياد آوردم. 6 بنابراين بني اسرائيل را بگو ، من يهوه هستم ، و شما را از زير مشقت هاي مصريان بيرون خواهم آورد ، و شما را از بندگي ايشان رهايي دهم ، و شما را به بازوي بلند و به داوري هاي عظيم نجات دهم.
42