جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 30

‎20‎ پس در روز سوم كه يوم ميلاد فرعون بود ، ضيافتي براي همة خدام خود ساخت ، و سر رئيس ساقيان و سر رئيس خبپازان را درميان نوكران خود برافراشت.
‎21‎ اما رئيس ساقيان را به ساقي گريش باز آورد ، و جام را به دست فرعون داد.
‎22‎ و اما رئيس خبازان را به داركشيد ، چنانكه يوسف براي ايشان تعبير كرده بود.
‎23‎ ليكن رئيس ساقيان ، يوسف را به ياد نياورد ، بلكه او را فراموش كرد.
‎41‎ 1 و واقع شد ، چون دو سال سپري شد ، كه فرعون خوابي ديد كه اينك بركنار نهر ايستاده است.
2 كه ناگاه از نهر ، هفت گاو خوب صورت و فربه گوشت برآمده ، بر مرغزار مي چريدند.
3 و اينك هفت گاو ديگر ، بد صورت و لاغر گوشت ، در عقب آنها از نهر برآمده ، به پهلوي آن گاوان اول به كنار نهر ايستاند. 4 و اين گاوان زشت صورت و لاغر گوشت ، آن هفت گاو خوب صورت و فربه را فرو بردند. و فرعون بيدار شد. 5 و باز بخسبيد و ديگر باره خوابي ديد ، كه اينك هفت سنبلة پر و نيكو بر يك ساق بر مي آيد.
6 و اينك هفت سنبلة لاغر ، از باد شرقي پژمرده ، بعد از آنها مي رويد. 7 و سنبله هاي لاغر ، آن هفت سنبلة فربه و پر را فرو بردند. و فرعون بيدار شده ، ديد كه اينك خوابي است.
8 صبحگاهان دلش مضطرب شده ، فرستاد و همة جادوگران و جميع حكيمان مصر را خواند ، و فرعون خوابهاي خود را بديشان بازگفت. اما كسي نبود كه آنها را براي فرعون تعبير كند.
9 آنگاه رئيس ساقيان به فرعون عرض كرده ، گفت: امروز خطاياي من بخاطرم آمد.
‎10‎ فرعون بر غلامان خود غضب نموده ، مرا با رئيس خب�ازان در زندان سردار افواج خاصه ، حبس فرمود.
‎11‎ و من و او در يك شب ، خوابي ديديم ، هر يك موافق تعبير خواب خود ، خواب ديديم.
‎12‎ و جواني عبراني در آنجا با ما بود ، غلام سردار افواج خاصه. و خوابهاي خود را نزد او بيان كرديم و او خوابهاي ما را براي ما تعبير كرد ، هر يك را موافق خوابش تعبير كرد.
‎13‎ و به عي ِنه موافق تعبيري كه براي ما كرد ، واقع شد. مرا به منصوبم باز آورد ، و او را به داركشيد. ‎14‎ آنگاه فرعون فرستاده ، يوسف را خواند و او را بزودي از زندان بيرون آوردند و صورت خود را تراشيده ، رخت خود را عوض كرد ، و به حضور فرعون آمد.
‎15‎ فرعون به يوسف گفت: » خوابي ديده ام و كسي نيست كه آن را تعبير كند ، و دربارة تو شنيدم كه خواب مي شنوي تا تعبيرش كني.
‎16‎ يوسف فرعون را به پاسخ گفت: » از من نيست ، خدا فرعون را به سلامتي جواب خواهد داد.
‎17‎ و فرعون به يوسف گفت: » در خواب خود ديدم كه اينك به كنار نهر ايستاده ام ،
‎18‎ و ناگاه هفت گاو فربه گوشت و خوب صورت از نهر برآمده ، بر مرغزار مي چرند. ‎19‎ و اينك هفت گاو ديگر زبون و بسيار زشت صورت و لاغر گوشت كه در تمامي زمين مصر بدان زشتي نديده ام بودم ، در عقب آنها برمي آيند. ‎20‎ و گاوان لاغر زشت ، هفت گاو فربه اول را مي خورند.
‎21‎ و چون به شكم آنها فرو رفتند معلوم نشد كه بدرون آنها شدند ، زيرا كه صورت آنها مثل اول زشت ماند. پس بيدار شدم.
‎22‎ و باز خوابي ديدم كه اينك هفت سنبلة پر و نيكو بر يك ساق برمي آيد.
‎23‎ و اينك هفت سنبلة خشك باريك و از باد شرق پژمرده ، بعد از آنها مي رويد. ‎24‎ و سنابل لاغر ، آنها هفت سنبلة نيكو را فرو مي برد. و جادوگران را گفت ، ليكن كسي نيست كه براي من شرح دهد. ‎25‎ يوسف به فرعون گفت: » خواب فرعون يكي است. خدا از آنچه خواهد كرد ، فرعون را خبر داده است.
‎26‎ هفت گاو نيكو هفت سال باشد و هفت سنبلة نيكو هفت سال. همانا خواب يكي است. ‎27‎ و هفت گاو لاغر زشت ، كه در عقب آنها بر آمدند ، هفت سال باشد. و هفت سنبلة خالي از باد شرق پژمرده ، هفت سال قحط مي باشد.
‎28‎ سخني كه به فرعون گفتم ، اين است: آنچه خدا مي كند به فرعون ظاهر ساخته است.
‎29‎ همانا هفت سال فراواني بسيار ، در تمامي زمين مصر مي آيد. ‎30‎ و بعد از آن ، هفت سال قحط پديد آيد و تمامي فراواني در زمين مصر فراموش شود. و قحط ، زمين را تباه خواهد.
‎31‎ و فراواني در زمين معلوم نشود بسبب قحطي كه بعد از آن آيد ، زيرا كه با غايت سخت خواهد بود.
‎32‎ و چون خواب به فرعون دو مرتبه مكرر شد ، اين است كه اين حادثه از جانب خدا مقرر شده ، و خدا آن را بزودي پديد خواهد آورد.
‎33‎ پس اكنون فرعون بايد مردي بصير و حكيم را پيدا نموده ، او را بر زمين مصر بگمارد. ‎34‎ فرعون چنين بكند ، و ناظران بر زمين برگمارد ، و هفت سال فراواني ، خمس از زمين مصر بگيرد.
‎35‎ و همة مأكولات اين سالهاي نيكو را كه مي آيد جمع كنند ، و قله را زير دست فرعون ذخيره نمايند ، و خوراك در شهرها نگاه دارند. ‎36‎ تا خوراك براي زمين ، به جهت هفت سال قحطي كه در زمين مصر خواهد بود ذخيره شود ، مبادا زمين از قحط تباه گردد.
‎37‎ پس اين سخن بنظر فرعون و بنظر همة بندگانش پسند آمد.
‎38‎ و فرعون به بندگان خود گفت: آيا كسي را مثل اين توانيم يافت ، مردي كه روح خدا در وي است ؟ ‎39‎ و فرعون به يوسف گفت: چونكه خدا كل اين امور را بر تو كشف كرده است ، كسي مانند تو بصير و حكيم نيست.
‎30‎