جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 291

‎14‎ و نزد ايزابل فرستاده ، گفتند كه نابوت سنگسار شده و مرده است.
‎15‎ و چون ايزابل شنيد كه نابوت سنگسار شده ، و مرده است ، ايزابل به َاخاب گفت: برخيز و تاكستان نابوت ي� ْزر�ع�يل را كه او نخواست آن را به تو به نقره بدهد ، متصر�ف شو ، زيرا كه نابوت زنده نيست بلكه مرده است.
‎16‎ و چون َاخاب شنيد كه نابوت مرده است ، َاخاب برخاسته ، به جهت تصر�ف تاكستان� نابوت ي� ْزر�ع�يلي فرود آمد.
‎17‎ و كلام خداوند نزد ايلي�اي ت� ْشبي نازال شده ، گفت:
شود.
‎18‎ برخيز و براي ملاقات َاخاب ، پادشاه اسرائيل كه در سامره است ، فرود شو. اينك او در تاكستان نابوت است كه به آنجا فرود شد تا آن را متصر�ف
‎19‎ و او را خطاب كرده ، بگو خداوند چنين مي گويد: آيا هم قتل نمودي و هم متصر�ف شدي ؟ و باز او را خطاب كرده ، بگو خداوند چنين مي گويد: در جايي كه سگان خون نابوت را ليسيدند ، سگان خون تو را نيز خواهند ليسيد.
‎20‎ َاخاب به ايلي�ا گفت: اي دشمن من ، آيا مرا يافتي ؟ او جواب داد: بلي تو را يافتم زيرا تو خود را فروخته اي تا آنچه در نظر خداوند بد است ، بجا آوري.
‎21‎ اينك من بر تو بلا آورده ، تو را بالك ّل هلاك خواهم ساخت ، و از ا َخاب هر مرد را خواه محبوس و خواه آزاد در اسرائيل منقطع خواهم ساخت.
‎22‎ و خاندان تو را مثل خاندان ي�ر�ب�عام بن نباط و مانند خاندان ب�ع�شا ابن َاخ�ي�ا خواهم ساخت به سبب اينكه خشم مرا به هيجان آورده ، و اسرائيل را مرتكب گناه ساخته اي.
‎22‎
‎23‎ و دربارة ايزابل نيز خداوند تكلم نموده ، گفت: سگان� ايزابل را نزد حصار ي� ْزر�ع�يل خواهند خورد. ‎24‎ هر كه را از كسان َاخاب در شهر بميرد ، سگان بخورند و هركه را در صحرا بميرد ، مرغان هوا بخورند.
‎25‎ و كسي نبود مثل َاخاب كه خويشتن را براي با آوردن آنچه درنظر خداوند بد است فروخت ، و زنش ايزابل او را اغوا نمود. ‎26‎ و در پيروي بتها رجاسات بسيار مي نمود ، برحسب آنچه امورياني كه خداوند ايشان را ازحضور بني اسرائيل اخراج نموده بود ، مي كردند.
‎27‎ و چون َاخاب اين سخنان را شنيد ، جامة خود را چاك زده ، پلاس در بركرد و روزه گرفته ، بر پلاس خوابيد و به سكوت راه مي رفت. ‎28‎ آنگاه كلام خداوند بر ايلي�اي ت� ْشبي نازل شده ، گفت:
‎29‎ آيا َاخاب را ديدي چگونه به حضور من متواضع شده است ؟ پس از اين جهت كه در حضور من تواضع مي نمايد ، اين بلا را در اي�ام وي نمي آورم ، ليكن در اي�ام پسرش ، اين بلا را بر خاندانش عارض خواهم گردانيد.
1 و سه سال گذشت كه در ميان َارام و اسرائيل جنگ نبود.
2 و در سال سوم ، ي�ه�و�شافاط ، پادشاه يهودا نزد پادشاه اسرائيل فرود آمد.
3 و پادشاه اسرائيل به خادمان خود گفت: آيا نمي دانيد كه راموت ِج ْلعاد از آن ماست و ما از گرفتنش از دست پادشاه ا َرام غافل مي باشيم ؟ 4 پس به ي�ه�و�شافاط گفت: آيا همراه من به راموت ِج ْلعاد براي جنگ خواهي آمد ؟ و ي�ه�و�شافاط پادشاه اسرائيل را جواب داد كه من ، چون تو و قوم من ، چون قوم تو و سواران من ، چون سواران تو مي باشند.
5 و ي�ه�و�شافاط به پادشاه اسرائيل گفت: تمن ّا اينكه امروز از كلام خداوند مسألت نمايي.
6 و پادشاه اسرائيل به قدر چهار صد نفر از انبيا جمع كرده ، به ايشان گفت: آيا به راموت ج ِل ْعاد براي جنگ بروم يا باز ايستم ؟ ايشان گفتند: برآي و خداوند آن را به دست پادشاه تسليم خواهد نمود.
7 اما ي�ه�و�شافاط گفت: آيا در اينجا غير از اينها نبي خداوند نيست تا از او سؤال نماييم ؟
8 و پادشاه اسرائيل به ي�ه�و�شافاط گفت: يك مرد ديگر ، يعني م�يكايا ابن ي ِم�ل َه هست كه به واسطه او از خداوند مسألت توان كرد. ليكن من از او نفرت دارم زيرا كه دربارة من به نيكويي نبوت نمي كند ، بلكه به بدي. و ي�ه�و�شافاط گفت: پادشاه چنين نگويد.
9 پس پادشاه اسرائيل يكي از خواجه سرايان خود را خوانده ، گفت: » م�يكايا ابن ِيم� َله را به زودي حاضر كن.
‎10‎ و پادشاه اسرائيل و ي� ه�و�شافاط ، پادشاه يهودا ، هر يكي لباس خود را پوشيده ، بر كرسي خود در جاي وسيع ، نزد دهنة دروازة سامره نشسته بودند ، و جميع انبيا به حضور ايشان نبو�ت مي كردند.
‎11‎ و ص�د�قيا ابن ك َن َع�ن َه شاخهاي آنهنين براي خود ساخته ، گفت: خداوند چنين مي گويد: ا َراميان را به اينها خواهي زد تا تلف شوند.
‎12‎ و جميع انبيا نبوت كرده ، چنين مي گفتند: به راموت ج ِل ْعاد برآي و فيروز شو زيرا خداوند آن را به دست پادشاه تسليم خواهد نمود.
‎13‎ و قاصدي كه براي طلبيدن ميكايا رفته بود ، او را خطاب كرده ، گفت: اينك انبيا به يك زبان دربارة پادشاه نيكو مي گويند. پس كلام تو مثل كلام يكي از ايشان باشد و سخن نيكو بگو.
‎14‎ ميكايا گفت: به حيات خداوند قسم كه هر آنچه خداوند به من بگويد همان را خواهم گفت.
‎291‎