3 نقره تو طلاي تو از آن من است و زنان و پسران مقبول تو از آن منند. 4 و پادشاه اسرائيل در جواب گفت: اي آقايم پادشاه! موافق كلام تو ، من و هرچه دارم از آن تو هستيم.
بدهي.
5 ورسولان بار ديگر آمده ، گفتند: ب� ْنه�د�د چنين امر فرموده ، مي گويد: به درستي كه من نزد تو فرستاده ، گفتم كه نقره و طلا و زنان و پسران خود را به من
6 پس فردا قريب به اين وقت ، بندگان خود را نزد تو مي فرستم تا خانة تو را و خانة بندگانت را جستجو نمايند و هرچه درنظر تو پسنديده است به دست خود گرفته ، خواهند ب�رد.
7 آنگاه پادشاه اسرائيل تمامي مشايخ زمين را خوانده ، گفت: بفهميد و ببينيد كه اين مرد چگونه بدي را مي انديشد ، زيرا كه چون به جهت زنان و پسرانم و نقره و طلايم فرستاده بود ، او را انكار نكردم.
8 آنگاه جميع مشايخ و تمامي قوم وي را گفتند: او را مشنو و قبول منما. 9 پس به رسولان ب� ْنه�د�د گفت: به آقايم ، پادشاه بگوييد: هر چه بار اول به بندة فرستادي بجا آورد ؛ اما اين كار را نمي توانم كرد. پس رسولان مراجعت كرده ، جواب را به او رسانيدند.
10 آنگاه ب� ْنه�د�د نزد وي فرستاده ، گفت: خدايان ، مثل اين بلكه زياده از اين به من عمل نمايند اگر َگرد� سامره كفايت مشتهاي همة مخلوقي را كه همراه من باشند بكند.
11 و پادشاه اسرائيل در جواب گفت: وي را بگوييد: آنكه اسلحه مي پوشد ، مثل آنكه مي گشايد فخر نكند.
12 و چون پادشاهان در خيمه هاي ميگساري مي نمودند ، به بندگان خود گفت: صف آرايي بنماييد. پس در برابر شهر صف آرايي نمودند.
13 و اينك نبي اي نزد اخاب ، پادشاه اسرائيل آمده ، گفت: » خداوند چنين مي گويد: آيا اين گروه عظيم را مي بيني ؟ همانا من امروز آن را به دست تو تسليم مي نمايم تا بداني كه من ي�ه�و�ه هستم.
14 َاخاب گفت: به واسطة كه ؟ او در جواب گفت: خداوند مي گويد به واسطة خاد مان� سروران� كشورها. گفت: كيست كه جنگ را شروع كند ؟ جواب داد: تو
15 پس خادمان سروران� كشورها سان ديد كه ايشان دويست و سي و دو نفر بودند و بعد از ايشان ، تمامي قوم ، يعني تمامي بني اسرائيل را سان ديد كه هفت هزار نفر بودند.
16 و در وقت ظهر بيرون رفتند و ب� ْنه�د�د با آن پادشاهان يعني آن سي و سه پادشاه كه مدد كار او مي بودند ، در خيمه ها به ميگساري مشغول بودند. 17 و خادمان سروران كشورها اول بيرون رفتند و ب� ْنه� �دد كسان فرستاد و ايشان را خبر داده ، گفتند كه مردمان از سامره بيرون مي آيند.
18 او گفت: خواه براي صلح بيرون آمده باشند ، ايشان را زنده بگيريد ، و خواه به جهت جنگ بيرون آمده باشند ، ايشان را زنده بگيريد. 19 پس ايشان از شهر بيرون آمدند ، يعني خادمان سروران كشورها و لشكري كه در عقب ايشان بود. 20 هركس از ايشان حريف خود را كشت و َاراميان فرار كردند و اسرائيليان ايشان را تعاقب نمودند و ب� ْنه�د�د پادشاه ا َرام بر اسب سوار شده ، با چند سوار رهايي يافتند.
21 و پادشاه اسرائيل بيرون رفته ، سواران و ارابه ها را شكست داد ، و َاراميان را به كشتار عظيمي كشت.
22 و آن نبي نزد پادشاه اسرائيل آمده ، وي را گفت: » برو وخويشتن را قوي ساز و متوجه شده ، ببين كه چه مي كني زيرا كه در وقت تحويل سال ، پادشاه َارام بر تو خواهد برآمد .»
23 و بندگان پادشاه َارام ، وي راگفتند: خدايان ايشان خدايان كوهها مي باشند و از اين سبب بر ما غالب آمدند ؛ اما اگر با ايشان غالب خواهيم آمد. 24 پس به اينطور عمل نما كه هر يك از پادشاهان را از جاي خود عزل كرده ، به جاي ايشان سرداران بگذار. 25 و تو لشكري را مثل لشكري كه از تو تلف شده است ، اسب به جاي اسب و ارابه به جاي ارابه براي خود بشمار تا با ايشان در همواري جنگ نماييم و البته بر ايشان غالب خواهيم آمد. پس سخن ايشان را اجابت نموده ، به همين طور عمل نمود.
26 و در وقت تحويل سال ، ب�ن ْه�د�د ا َراميان را سان ديده ، به ا َفيق برآمد تا با اسرائيل جنگ نمايد.
27 و بني اسرائيل را سان ديده ، زاد دادند و به مقابلة ايشان رفتند و بني اسرائيل در برابر ايشان مثل دو گلة كوچك بزغاله ا ُردو زدند ، اما َاراميان زمين را پر كردند.
28 و آن مرد خدا نزديك آمده ، پادشاه اسرائيل را خطاب كرده ، گفت: خداوند چنين مي گويد: چونكه ا َراميان مي گويند كه ي�ه�و�ه خداي كوههاست و خداي واديها نيست ، لهذا تمام اين گروه عظيم را به دست تو تسليم خواهم نمود تا بدانيد كه من ي�ه�و�ه هستم.
29 و اينان در مقابل آنان ، هفت روز اردو زدند و در روز هفتم جنگ با هم پيوستند و بني اسرائيل صد هزار پيادة ا َراميان را در يك روز كشتند. 30 و باقي ماندگان به شهر ا َفيق فرار كردند و حصار بر بيست و هفت هزار نفر از باقي ماندگان افتاد. و ب� ْنه�د�د فراركرده ، در شهر به اطاق اندروني درآمد.
289