جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 268

8 و اينك ش�م�ع ي ابن جيراي بنياميني از ب�ح�وريم نزد توست و او مرا در روزي كه به م�ح�نايم رسيدم به لعنت سخت لعن كرد ، ليكن چون به استقبال من به اردن آمد براي او به خداوند قسم خورده ، گفتم كه تو را با شمشير نخواهم كشت.
9 پس الآن او را بي گناه مشمار زيرا كه مرد حكيم هستي و آنچه را كه با او بايد كرد ، مي داني. پس مويهاي سفيد او را به قبر با خون فرود آور.
‎10‎ پس داود با پدران خود خوابيد و در شهر داود دفن شد.
‎11‎ و اي�آمي كه داود بر اسرائيل سلطنت مي نمود ، چهل سال بود. هفت سال در ح�برون سلطنت كرد و در اورشليم سي و سه سال سلطنت نمود.
‎12‎ و سليمان بر كرسي پدر خود داود نشست و سليمان بر كرسي پدر خود داود نشست و سلطنت او بسيار استوار گرديد.
‎13‎ و َاد�ني�ا پسر ح�ج�يت نزد ب� ْت َشب�ع ، مادر سليمان آمده و او گفت: آيا به سلامتي آمدي ؟ او جواب داد: به سلامتي ‎14‎ پس گفت: با تو حرفي دارم. او گفت: بگو. ‎15‎ گفت: تو مي داني كه سلطنت با من شده بود و تمامي روي خود را به من مايل كرده بودند تا سلطنت نمايم. اما سلطنت منتقل شده ، از آن برادرم گرديد زيراكه از جانب خداوند از آن او بود.
‎16‎ و الآن خواهشي از تو دارم ؛ مسألت مرا رد مكن. او وي را گفت: بگو.
‎17‎ گفت: تم ّنا اين كه به سليمان پادشاه بگويي زيرا خواهش تو را رد نخواهد كرد تا َابيشك شونمي�ه را به من به زني بدهد. ‎18‎ ب� ْتشب�ع گفت: خوب ، من نزد پادشاه براي تو خواهم گفت.
‎19‎ پس ب�ت ْش َب�ع نزد سليمان پادشاه داخل شد تا با او دربارة َاد�ني�ا سخن گويد و پادشاه به استقبالش برخاسته ، او را تعظيم نمود و بر كرسي خود نشست و فرمود تا به جهت مادر پادشاه كرسي بياورند و او به دست راستش نشست.
‎20‎ و او عرض كرد: يك مطلب جرئي دارم كه از تو سؤال نمايم. مسألت مرا رد منما. پادشاه تو را در نخواهم كرد.
‎21‎ و او گفت: ا َبيشك شونمي�ه به برادرت َاد�ني�ا به زني داده شود.
‎22‎ سليمان پادشاه ، مادر خود را جواب داده ، گفت: چرا ابيشك شونمي�ه را به جهت َاد�ني�ا طلبيدي ؟ سلطنت را نيز براي وي طلب كن چونكه او برادر بزرگ من است ، هم به جهت او و هم به جهت ابياتار كاهن و هم به جهت يوآب بن ص َر�ويه.
‎23‎ و سليمان پادشاه قسم خورده ، گفت: خدا به من مثل اين بلكه زياده از اين عمل نمايد اگر َا د�ني�ا اين سخن را به ضرر جان خود نگفته باشد. ‎24‎ و الآن قسم به حيات خداوند كه مرا استوار نموده ، و مرا بر كرسي پدرم ، داود نشانيده ، و خانه اي برايم به طوري كه وعده نموده بود ، برپا كرده است كه َاد�ني�ا امروز خواهد مرد.
‎25‎ پس سليمان پادشاه به دست ب�ناياه�و ابن ي�ه�و ياداع فرستاد و او وي را زد كه مرد.
‎26‎ و پادشاه به ابياتار كاهن گفت: به مزرعة خود به عناتوت برو زيرا كه تو مستوجب قتل هستي ، ليكن امروز تو را نخواهم كشت ، چونكه تابوت خداوند ، ي�ه�و�ه را در حضور پدرم داود برمي داشتي ، و در تمامي مصيبت هاي پدرم مصيبت كشيدي.
‎27‎ پس سليمان ، ابياتار را از كهانت خداوند اخراج نمود تا كلام خداوند را كه دربارة خاندان عيلي در شيلوه گفته بود ، كامل گرداند. ‎28‎ و چون خبر به يوآب رسيد ، يوآب به خيمة خداوند فرار كرده ، شاخهاي مذبح را گرفت زيرا كه يو آب ، َاد�ني�ا را متابعت كرده ، هر چند ا َب�شالوم را متابعت ننموده بود.
‎29‎ و سليمان پادشاه خبر دادند كه يوآب به خيمة خداوند فرار كرده و اينك پهلوي مذبح است. پس سليمان ، بناياه�و ابن ي�ه�و ياداع را فرستاده ، گفت: برو و او را بكش.
‎30‎ و ب�ناياه�و به خيمة خداوند داخل شده ، او را گفت: پادشاه چنين مي فرمايد كه بيرون بيا. او گفت: ني ، بلكه اينجا مي ميرم. و ب�ناياه�و به پادشاه خبر رسانيده ، گفت كه يوآب چنين گفته ، و چنين به من جواب داده است.
‎31‎ پادشاه وي را فرمود: موافق سخنش عمل نما و او را كشته ، دفن كن تا خون بي گناهي را كه يوآب ريخته بود از من و از خاندان پدرم دور نمايي.
‎32‎ و خداوند خونش را بر سر خودش رد خواهد گردانيد به سبب اينكه برد و مرد كه از او عادل تر و نيكوتر بودند هجوم آورده ، ايشان را با شمشير كشت و پدرم ، داود اطلاع نداشت ، يعني َاب� ِنير بن نير ، سردار لشكر اسرائيل و عماسا ابن ي� َتر ، سردار لشكر يهودا.
‎33‎ پس خون ايشان بر سر يوآب و بر سر ُذري�تش تا به ابد برخواهد گشت و براي داود و ذريتش و خاندانش و كرسي اش سلامتي از جانب خداوند تا ابدالآباد خواهد بود.
‎34‎ پس ب�ناياه�و ابن ي� ه�وياداع رفته ، او را زد و كشت و او را در خانه اش كه در صحرا بود ، دفن كردند. ‎35‎ و پادشاه ب�ناياه�و ابن ي�ه�وياداع را به جايش به سرداري لشكر نصب كرد و پادشاه ، صادوق كاهن را در جاي ابياتار گماشت.
‎36‎ و پادشاه فرستاده ، ش�م�ع�ي را خوانده ، وي را گفت: به جهت خود خانه اي در اورشليم بنا كرده ، در آنجا ساكن شو و از آنجا به هيچ طرف بيرون مرو. ‎37‎ زيرا يقين ًا در روزي كه بيرون روي و از نهر ق�درون عبور نمايي ، بدان كه البته خواهي مرد و خونت بر سر خودت خواهد بود.
‎268‎