جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 252

‎11‎ خداوند چنين مي گويد: اينك من از خانة خودت بدي را بر تو عارض خواهم گردانيد و زنان تو را پيش چشم تو گرفته ، به همسايه ات خواهم داد ، او درنظر اين آفتاب ، با زنان تو خواهد خوابيد.
‎12‎ زيرا كه تو اين كار را به پنهاني كردي ، اما من اين كار را پيش تمام اسرائيل و درنظر آفتاب خواهم نمود.
‎13‎ و داود با ناتان گفت: » خداوند نيز گناه تو را عفو نموده است كه نخواهي مرد. ‎14‎ ليكن چون از اين امر باعث كفر گفتن دشمنان خداوند شده اي پسري نيز كه براي تو زاييده شده است ، البته خواهد مرد. ‎15‎ پس ناتان به خانة خود رفت. و خداوند پسري را كه زن اوريا براي داود زاييده بود ، مبتلا ساخت كه سخت بيمار شد.
‎16‎ پس داود از خدا براي طفل استدعا نمود و داود روزه گرفت و داخل شده ، تمامي شب بر روي زمين خوابيد. ‎17‎ و مشايخ خانه اش بر او برخاستند تا او را از زمين برخيزانند ، اما قبول نكرد و با ايشان نان نخورد.
‎18‎ و در روز هفتم طفل بمرد و خادمان داود ترسيدند كه از مردن طفل او را اطلاع دهند ، زيرا گفتند: اينك چون طفل زنده بود ، با وي سخن گفتنم و قول ما را نشنيد ؛ پس اگر به او خبر دهيم كه طفل مرده است ، چه قدر زياده رنجيده مي شود.
است.
‎19‎ و چون داود ديد كه بندگانش با يكديگر نجوي مي كنند ، داود فهميد كه طفل مرده است ، و داود به خادمان خود گفت: آيا طفل مرده است ؟ گفتند: مرده
‎20‎ آنگاه داود از زمين برخاسته ، خويشتن را شست و شو داده ، تدهين كرد و لباس خود را عوض نموده ، به خانة خداوند رفت و عبادت نمود و به خانة خود آمد ، خوراك خواست كه پيشش گذاشتند و خورد.
‎21‎ و خادمانش به وي گفتند: اين چه كار است كه كردي ؟ وقتي كه طفل مرد ، برخاسته ، خوراك خوردي ؟
‎22‎ او گفت: وقتي كه طفل زنده بود ، روزه گرفتم و گريه نمودم زيرا فكر كردم كيست كه بداند كه شايد خداوند بر من ترحم فرمايد تا طفل زنده بماند ،
‎23‎ اما الآن كه مرده است ، پس چرا من روزه بدارم ؛ آيا مي توانم ديگر بار او را باز بياورم ؟ من نزد او خواهم رفت ليكن او نزد من باز نخواهد آمد. ‎24‎ و داود زن خود ب� ْت َشبع را تسلي داد و نزد وي در آمده ، با او خوابيد و او پسري زاييده ، او را سليمان نام نهاد. و خداوند او را دوست مي داشت. ‎25‎ و به دست ناتان نبي فرستاد و او را به خاطر خداوند ي�د ِيدي�ا نام نهاد.
‎26‎ و يوآب با ر�ب�ة بني ع�م�ون جنگ كرده ، شهر پادشاه نشين را گرفت.
‎27‎ و يوآب قاصدان نزد داود فرستاده ، گفت كه با رب�ه جنگ كردم و شهر آنها را گرفتم. ‎28‎ پس الآن بقية قوم را جمع كن و در برابر شهر اردو زده ، آن را بگير ، مبادا من شهر را بگيرم و به اسم من ناميده شود.
‎29‎ پس داود تمامي قوم را جمع كرده ، به رب�ه رفت و با آن جنگ كرده ، آن را گرفت.
بردند.
‎13‎
‎30‎ و تاج پادشاه ايشان را از سرش گرفت كه وزنش يك وزنة طلا بود و سنگهاي گرانبها داشت و آنرا بر سر داود گذاشتند ، و غنيمت از حد زياده از شهر
‎31‎ و خلق آنجا را بيرون آورده ، ايشان را زير ار�ه ها و چومهاي آهنين و تيشه هاي آهنين گذاشت و ايشان را از كوره آجر پزي گذرانيد ، و به همين طور با جميع شهرهاي بني ع�م�ون رفتار نمود. پس داود و تمامي قوم به اورشليم برگشتند.
1 و بعد از اين ، واقع شد كه آبشالوم بن داود را خواهري نيكو صورت مسم�ي به تامار بود ؛ و َام� ُتون ، پسر داود ، او را دوست مي داشت.
2 و َا م� ُنو ن به سبب خواهر خود تامار چنان گرفتار شد كه سخت بيمار گشت ، زيرا كه او باكره بود و به نظر َام� ُنون دشوار آمد كه با وي كار كند.
3 و َام� ُنون رفيقي داشت كه مسم�ي به ي�وناداب بن ش َم�عي ، برادر داود ، بود ؛ و ي�وناداب مردي بسيار زيرك بود. 4 و او وي را گفت: اي پسر پادشاه چرا روز به روز لاغر مي شوي و مرا خبر نمي دهي ؟ َام� ُنون وي را گفت كه من تامار ، خواهر برادر خود ، َاب�شالوم را دوست مي دارم.
5 و يوناداب وي را گفت: بر بستر خود خوابيده ، تمارض نما و چون پدرت براي عيادت تو بيايد ، وي را بگو: تم ّنا اين كه خواهر من تامار بيايد و مرا خوراك بخوراند و خوراك را در نظر من حاضر سازد تا ببينم و از دست وي بخورم.
6 پس َام� ُنون خوابيد و تمارض نمود و چون پادشاه به عيادتش آمد ، َام� ُنو ن به پادشاه گفت: تمن ّا اينكه خواهرم تامار بيايد و دو قرص طعام پيش من بپزد تا از دست او بخورم.
7 و داود نزد تامار به خانه اش فرستاده ، گفت: الآن به خانة برادرت َام� ُنو ن برو و برايش طعام بساز. 8 و تامار به خانة برادرخود ، َام� ُنون ، رفت. و او خوابيده بود. و آرد گرفته ، خمير كرد ، و پيش او قرصها ساخته ، آنها را پخت.
9 و تابه را گرفته ، آنها را پيش او ريخت. اما از خوردن� ابا نمود و گفت: همه كس را از نزد من بيرون كنيد. و همگان از نزد او بيرون رفتند.
‎10‎ و َام� ُنون به تامار گفت: » خوراك را به اطاق بياور تا از دست تو بخورم. و تامار قرصها را كه ساخته بود ، گرفته ، نزد برادر خود ، َام� ُنون ، به اطاق آورد.
‎252‎