10 و تو و پسرانت و بندگانت به جهت او زمين را زرع نموده ، محصول آن را بياوريد تا براي پسر آقايت هميشه بر سفرة من خواهد خورد. و صبيا به پادشاه گفت: موافق هر آنچه آقايم پادشاه به بنده اش فرموده است بهمين طور بنده ات عمل خواهد نمود. پادشاه گفت كه مفيبوشت بر سفرة من مثل يكي از پسران پادشاه خواهد خورد.
12 و مفيبوشت را پسري كوچك بود كه ميكا نام داشت ، و تمامي ساكنان خانة صيبا بندة مفيبوشت بودند.
13 پس مفيبوشت در اورشليم ساكن شد زيراكه هميشه بر سفرة پادشاه مي خورد و از هر دو پا لنگ بود.
10 1 و بعد او آن واقع شد كه پادشاه بني ع�م�ون ، م�رد و پسرش ، حانون ، در جايش سلطنت نمود.
2 و داود گفت: به حانون بن ناحاش احسان نمايم چنانكه پدرش به من احسان كرد. پس داود فرستاد تا او را به واسطة خادمانش دربارة پدرش تعزيت گويد ، و خادمان داود به زمين بني ع�م�و ن آمدند.
3 و سروران بني ع�م�ون به آقاي خود حانون گفتند: آيا گمان مي بري كه براي تكريم پدر توست كه داود ، رسولان به جهت تعزيت تو فرستاده است ؟ آيا داود خادمان خود را نزد تو نفرستاده است تا شهر را تفح�ص و تجس�س نموده ، آن رامنهدم سازد ؟
4 پس حانون ، خادمان داود را گرفت و نصف ريش ايشان را تراشيد و لباسهاي ايشان را از ميان تا جاي نشستن بدريد و ايشان را رها كرد.
5 و چون داود را خبر دادند ، به استقبال ايشان فرستاد زيراكه ايشان بسيار خجل بودند ، و پادشاه گفت: » در اريحا بمانيد تا ريشهاي شما در آيد و بعد از آن برگرديد .»
6 و چون بني ع�م�و ن ديدند كه نزد داود مكروه شدند ، بني ع�م�ون فرستاده ، بيست هزار پياده از ا َراميان بيت ر� ح�وب و ا َرميان ُصوب�ه و پادشاه م�ع�كه را با هزار نفر و دوازده هزار نفر از مردان طوب اجير كردند.
7 و چون داود شنيد ، يوآب و تمامي لشكر شجاعان را فرستاد.
8 و بني ع�م�ون بيرون آمده ، نزد دهنة دروازه براي جنگ صف آرايي نمودند ؛ و ا َراميان ُصوب�ه و ر� ح�وب و مردان طوب و م�ع�كه در صحرا عليحده بودند. 9 و چون يوآب ديد كه روي صفوف جنگ ، هم از پيش و هم از عقبش بود ، از تمام برگزيدگان اسرائيل گروهي را انتخاب كرده ، در مقابل ا َراميان صف آرايي نمود.
10 و بقية قوم را به دست برادرش ابيشاي سپرد تا ايشان را به مقابل بني ع�م�ون صف آرايي كند.
11 و گفت: اگر ا َرميان بر من غالب آيند ، به مدد من بيا ، و اگر بني ع�م�ون بر تو غالب آيند ، به جهت امداد تو خواهم آمد.
12 دلير باش و به جهت قوم خويش و به جهت شهرهاي خداي خود مردانه بكوشيم ، و خداوند آنچه را كه درنظرش پسندآيد بكند.
13 پس يوآب و قومي كه همراهش بودند ، نزديك شدند تا با َارميان جنگ كنند و ايشان از حضور ابيشاي گريخته ، داخل شهر شدند و يوآب از مقابلة بني ع�م�و ن برگشته ، به اورشليم آمد.
15 و چون َارميان ديدند كه از حضور اسرائيل شكست يافته اند ، با هم جمع شدند. 16 و ه�د�دع� َزر فرستاده ، ا َرميان راكه به آن طرف نهر بودند ، آورد و ايشان به حيلام آمدند ، و شوب�ك ، سردار لشكر ه�د�دع� َزر ، پيشواي ايشان بود.
17 و چون به داود خبر رسيد ، جميع اسرائيل را جمع كرده از ُار�د�ن عبوركرد و به حيلام آمد ، و َارميان به مقابل داود صف آرايي نموده ، با او جنگ كردند. 18 و ا َراميان از حضور اسرائيل فرار كردند ، و داود از ا َراميان ، مردان هفتصد ارابه و چهل هزار سوار را كشت و ش ُوب�ك� سردار را زد كه در آنجا مرد.
19 و چون جميع پادشاهاني كه بندة ه�د�دع�ر�ر بودند ، ديدند كه از حضور اسرائيل شكست خوردند ، با اسرائيل صلح نموده ، بندة ايشان شدند. و َارميان پس از آن از امداد بني ع�م�ون ترسيدند.
11 1 و واقع شد بعد از انقضاي سال ، هنگام بيرون رفتن پادشاهان ، كه داود يوآب را با بندگان خويش و تمامي اسرائيل فرستاد ، و ايشان بني ع�م�ون را خراب كرده ، ر�ب�ه را محاصره نمودند ، اما داود در اورشليم ماند.
2 و واقع شد در وقت عصر كه داود از بسترش برخاسته ، بر پشت بام خانة پادشاه گردش كرد و از پشت بام زني را ديد كه خويشتن را شستشو مي كند ؛ و آن زن بسيار نيكو منظر بود.
3 پس داود فرستاده ، دربارة زن استفسار نمود و او را گفتند كه آيا اين ب� ْت َشب�ع ، دختر ا َل�يعام ، زن ُاورياي ح� ّتي نيست ؟ 4 و داود قاصدان فرستاده ، او را گرفت و او نزد وي آمده ، داود با او همبستر شد و از او نجاست خود طاهر شده ، به خانة خود برگشت. 5 و آن زن حامله شد و فرستاده ، داود را مخبر ساخت و گفت كه » من حامله هستم .»
6 پس داود نزد يوآب فرستاد كه اورياي ح ّتي را نزد من بفرست و يوآب ، ا ُوريا را نزد داود فرستاد.
250