22 پس برويد و بيشتر تحقيق نموده ، جایی را که آمد و رفت می کند ببينيد و بفهميد ، و ديگر اينکه کيست که او را در آنجا ديده است ، زيرا به من گفته شد که بسيار با مکر رفتار می کند.
24
23 پس ببينيد و جميع مكانهاي مخفي را كه خود را در آنها پنهان مي كند ، بدانيد و حقيقت حال را به من باز رسانيد تا با شما بيايم. و اگر در اين زمين باشد او را از جميع هزاره هاي يهودا پيدا خواهم كرد.
24 پس برخاسته ، پيش روي شاؤل به زيف رفتند. و داود و مردانش در بيابان م�ع�ون در ع�ر�ب�ه به طرف جنوب صحرا بودند. 25 و شاؤل و مردان او به تفحص او رفتند. و چون داود را در بيابان م�ع�ون ساكن شد. و شاؤل چون اين را شنيد ، داود را در بيابان م�ع�ون تعاقب نمود.
26 و شاؤل به يك طرف ديگر كوه. و داود مي شتافت كه از حضور شاؤل بگريزد. و شاؤل و مردانش داود و كسانش را احاطه نمودند تا ايشان را بگيرند. 27 اما قاصدي نزد شاؤل آمده ، گفت: » بشتاب و بيا زيرا كه فلسطينيان به زمين حمله آورده اند.
28 پس شاؤل از تعاقب نمودن داود برگشته ، به مقابلة فلسطينيان رفت. بنابراين آن مكان را صخرة م�ح� ُل ُقوت ناميدند. 29 و داود از آنجا برآمده ، در ملاذهاي ع�ين ج�دي ساكن شد.
1 و واقع شد بعد از برگشتن شاؤل از عقب فلسطينيان كه او را خبر داده ، گفتند: اينك داود در بيابان ع�ين ج�دي است ،
2 و شاؤل سه هزار نفر برگزيده را از تمامي اسرائيل گرفته ، براي جستجوي داود و كسانش بر صخره هاي بزهاي كوهي رفت.
3 و به سر راه به آغلهاي گوسفندان كه در آنجا مغاره اي بود ، رسيد. و شاؤل داخل آن شد تا پايهاي خود را بپوشاند. و داود و كسان او در جانبهاي مغاره نشسته بودندو
4 و كسان داود وي را گفتند: اينك روزي كه خداوند به تو وعده داده است كه همانا دشمن تو را به دست تو تسليم خواهم نمود تا هرچه در نظرت پسند آيد به او عمل نمايي .» و داود بر خاسته ، دامن رداي شاؤل را آهسته بريد.
5 و بعد از آن دل داود مضطرب شد از اين جهت كه دامن شاؤل را بريده بود.
6 و به كسان خود گفت: » حاشا بر من از جانب خداوند كه اين امر را به آقاي خود مسيح خداوند بكنم ، و دست خود را بر او دراز نمايم چونكه او مسيح خداوند است.
7 پس داود كسان خود را به اين سخنان توبيخ نموده ، ايشان را نگذاشت كه بر شاؤل برخيزند ، و شاؤل از مغاره برخاسته ، راه خود را پيش گرفت.
8 و بعد از آن ، داود بر خاسته ، از عقب مغاره بيرون رفت و در عقب شاؤل صدا زده ، گفت: اي آقايم پادشاه. و چون شاؤل به عقب خود نگريست ، داود رو به زمين خم شده ، تعظيم كرد.
25
9 و داود به شاؤل گفت: چرا سخنان مردم را مي شنوي كه مي گونيد اينك داود ق ّصد اذي�ت تو دارد.
10 اينك امروز چشمانت ديده است كه چگونه خداوند تو را در مغاره امروز به دست من تسليم نمود ، و بعضي گفتند كه تو را بكشم ، اما چشمم بر تو شفقت نموده ، گفتم دست خود را بر آقاي خويش دراز نكنم ، زيرا كه مسيح خداوند است.
11 و اي پدرم ملاحظه كن و دامن رداي خود را بريدم و تو را نكشتم ، بدان و ببين كه بدي و خيانت در دست من نيست ، و به تو گناه نكرده ام. اما تو جان مرا شكار مي كني تا آنرا گرفتار سازي.
12 خداوند در ميان من و تو حكم نمايد ، و خداوند انتقام مرا از تو بكشد. اما دست من بر تو نخواهد شد.
13 چنانكه م� َثل قديمان مي گويد كه شرارت از شريران صادر مي شود ، اما دست من بر تو نخواهد شد. 14 و در عقب كيست كه پادشاه اسرائيل بيرون مي آيد و كيست كه او را تعاقب مي نمايي ، در عقب سگ مرده اي بلكه در عقب يك ك َيك! 15 پس خداوند داور باشد و ميان من و تو حكم نمايد و ملاحظه كرده ، دعوي مرا با تو فيصل كند و مرا از دست تو برهاند .»
16 و چون داود از گفتن اين سخنان به شاؤل فارغ شد ، شاؤل گفت: » آيا اين آواز توست اي پسر من داود ؟ شاؤل آواز خود را بلند كرده ، گريست. 17 و به داود گفت: تو از من نيكوتر هستي زيرا كه تو جزاي نيكو به من رسانيدي و من جزاي بد به تو رسانيدم.
18 و تو امروز ظاهر كردي كه چگونه به من احسان نمودي چونكه خداوند مرا به دست تو تسليم كرده ، و مرا نكشتي. 19 و اگر كسي دشمن خويش را بيابد ، آيا او را به نيكويي دعا نمايد ؟ پس خداوند تو را به نيكويي جزا دهد به سبب آنچه امروز به من كردي. 20 و حال اينك مي دانم كه البته پادشاه خواهي شد و سلطنت اسرائيل در دست تو ثابت خواهد گرديد.
21 پس الآن براي من قسم به خداوند بخور كه بعد از من ذرية مرا منقطع نسازي ، و اسم مرا از خاندان پدرم محو نكني.
22 و داود براي شاؤل قسم خورد ، و شاؤل به خانة خود رفت و داود و كسانش به مأمن خويش آمدند.
236