جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 236

‎22‎ پس برويد و بيشتر تحقيق نموده ، جایی را که آمد و رفت می کند ببينيد و بفهميد ، و ديگر اينکه کيست که او را در آنجا ديده است ، زيرا به من گفته شد که بسيار با مکر رفتار می کند.
‎24‎
‎23‎ پس ببينيد و جميع مكانهاي مخفي را كه خود را در آنها پنهان مي كند ، بدانيد و حقيقت حال را به من باز رسانيد تا با شما بيايم. و اگر در اين زمين باشد او را از جميع هزاره هاي يهودا پيدا خواهم كرد.
‎24‎ پس برخاسته ، پيش روي شاؤل به زيف رفتند. و داود و مردانش در بيابان م�ع�ون در ع�ر�ب�ه به طرف جنوب صحرا بودند. ‎25‎ و شاؤل و مردان او به تفحص او رفتند. و چون داود را در بيابان م�ع�ون ساكن شد. و شاؤل چون اين را شنيد ، داود را در بيابان م�ع�ون تعاقب نمود.
‎26‎ و شاؤل به يك طرف ديگر كوه. و داود مي شتافت كه از حضور شاؤل بگريزد. و شاؤل و مردانش داود و كسانش را احاطه نمودند تا ايشان را بگيرند. ‎27‎ اما قاصدي نزد شاؤل آمده ، گفت: » بشتاب و بيا زيرا كه فلسطينيان به زمين حمله آورده اند.
‎28‎ پس شاؤل از تعاقب نمودن داود برگشته ، به مقابلة فلسطينيان رفت. بنابراين آن مكان را صخرة م�ح� ُل ُقوت ناميدند. ‎29‎ و داود از آنجا برآمده ، در ملاذهاي ع�ين ج�دي ساكن شد.
1 و واقع شد بعد از برگشتن شاؤل از عقب فلسطينيان كه او را خبر داده ، گفتند: اينك داود در بيابان ع�ين ج�دي است ،
2 و شاؤل سه هزار نفر برگزيده را از تمامي اسرائيل گرفته ، براي جستجوي داود و كسانش بر صخره هاي بزهاي كوهي رفت.
3 و به سر راه به آغلهاي گوسفندان كه در آنجا مغاره اي بود ، رسيد. و شاؤل داخل آن شد تا پايهاي خود را بپوشاند. و داود و كسان او در جانبهاي مغاره نشسته بودندو
4 و كسان داود وي را گفتند: اينك روزي كه خداوند به تو وعده داده است كه همانا دشمن تو را به دست تو تسليم خواهم نمود تا هرچه در نظرت پسند آيد به او عمل نمايي ‏.»‏ و داود بر خاسته ، دامن رداي شاؤل را آهسته بريد.
5 و بعد از آن دل داود مضطرب شد از اين جهت كه دامن شاؤل را بريده بود.
6 و به كسان خود گفت: » حاشا بر من از جانب خداوند كه اين امر را به آقاي خود مسيح خداوند بكنم ، و دست خود را بر او دراز نمايم چونكه او مسيح خداوند است.
7 پس داود كسان خود را به اين سخنان توبيخ نموده ، ايشان را نگذاشت كه بر شاؤل برخيزند ، و شاؤل از مغاره برخاسته ، راه خود را پيش گرفت.
8 و بعد از آن ، داود بر خاسته ، از عقب مغاره بيرون رفت و در عقب شاؤل صدا زده ، گفت: اي آقايم پادشاه. و چون شاؤل به عقب خود نگريست ، داود رو به زمين خم شده ، تعظيم كرد.
‎25‎
9 و داود به شاؤل گفت: چرا سخنان مردم را مي شنوي كه مي گونيد اينك داود ق ّصد اذي�ت تو دارد.
‎10‎ اينك امروز چشمانت ديده است كه چگونه خداوند تو را در مغاره امروز به دست من تسليم نمود ، و بعضي گفتند كه تو را بكشم ، اما چشمم بر تو شفقت نموده ، گفتم دست خود را بر آقاي خويش دراز نكنم ، زيرا كه مسيح خداوند است.
‎11‎ و اي پدرم ملاحظه كن و دامن رداي خود را بريدم و تو را نكشتم ، بدان و ببين كه بدي و خيانت در دست من نيست ، و به تو گناه نكرده ام. اما تو جان مرا شكار مي كني تا آنرا گرفتار سازي.
‎12‎ خداوند در ميان من و تو حكم نمايد ، و خداوند انتقام مرا از تو بكشد. اما دست من بر تو نخواهد شد.
‎13‎ چنانكه م� َثل قديمان مي گويد كه شرارت از شريران صادر مي شود ، اما دست من بر تو نخواهد شد. ‎14‎ و در عقب كيست كه پادشاه اسرائيل بيرون مي آيد و كيست كه او را تعاقب مي نمايي ، در عقب سگ مرده اي بلكه در عقب يك ك َيك! ‎15‎ پس خداوند داور باشد و ميان من و تو حكم نمايد و ملاحظه كرده ، دعوي مرا با تو فيصل كند و مرا از دست تو برهاند ‏.»‏
‎16‎ و چون داود از گفتن اين سخنان به شاؤل فارغ شد ، شاؤل گفت: » آيا اين آواز توست اي پسر من داود ؟ شاؤل آواز خود را بلند كرده ، گريست. ‎17‎ و به داود گفت: تو از من نيكوتر هستي زيرا كه تو جزاي نيكو به من رسانيدي و من جزاي بد به تو رسانيدم.
‎18‎ و تو امروز ظاهر كردي كه چگونه به من احسان نمودي چونكه خداوند مرا به دست تو تسليم كرده ، و مرا نكشتي. ‎19‎ و اگر كسي دشمن خويش را بيابد ، آيا او را به نيكويي دعا نمايد ؟ پس خداوند تو را به نيكويي جزا دهد به سبب آنچه امروز به من كردي. ‎20‎ و حال اينك مي دانم كه البته پادشاه خواهي شد و سلطنت اسرائيل در دست تو ثابت خواهد گرديد.
‎21‎ پس الآن براي من قسم به خداوند بخور كه بعد از من ذرية مرا منقطع نسازي ، و اسم مرا از خاندان پدرم محو نكني.
‎22‎ و داود براي شاؤل قسم خورد ، و شاؤل به خانة خود رفت و داود و كسانش به مأمن خويش آمدند.
‎236‎