جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 234

2 داود به َاخ�يم� َلك كاهن گفت: » پادشاه مرا به كاري مأمور فرمود و مرا گفت: از اين كاري كه تو را مي فرستم و از آنچه به تو امر فرمودم كسي اطلاع نيابد ، و خادمان را به فلان و فلان جا تعيين نمودم.
3 پس الآن چه در دست داري ؟ پنج قرص نان يا هرچه حاضر است به من بده ‏.»‏ 4 كاهن در جواب داود گفت: هيچ نان عام در دست من نيست ، ليكن نان مقدس هست ، اگر خصوص ًا خادمان ، خويشتن را از زنان باز داشته باشند.
5 داود در جواب كاهن گفت: » به درستي كه در اين سه روز زنان از ما دور بوده اند و چون بيرون آمدم ظروف جوانان مقدس بود ، و آن بطوري عام است خصوصا ً چونكه امروز ديگري در ظرف مقدس شده است.
6 پس كاهن ، نان مقدس را به او داد زيرا كه در آنجا ناني نبود غير از نان� ت َق ْد�م�ه كه از حضور خداوند برداشته شده بود ، تا در روز برداشتنش نان گرم بگذارند.
بود.
7 و در آن روز يكي از خادمان شاؤل كه مسم�ي به دوآغ ادومي بود ، به حضور خداوند اعتكاف داشت ، و بزرگترين شبانان شاؤل بود.
8 و داود به َا خ�يم� َلك گفت: آيا اينجا در دستت نيزه يا شمشير نيست ، زيرا كه شمشير و سلاح خويش را با خود نياورده ام چونكه كار پادشاه به تعجيل
9 كاهن گفت: اينك شمشير ج�ليات فلسطيني كه در در�ة ايلاه ك ُشتي ، در پشت ايفود به جامة ملفوف است. اگر مي خواهي آن را بگيري بگير ، زيرا غير ازآن در اينجا نيست. داود گفت: مثل آن ، ديگري نيست. آن را به من بده.
‎10‎ پس داود آن روز برخاسته ، از حضور شاؤل فرار كرده ، نزاد ا َخيش ، مل�ك ج�ت آمد.
‎11‎ و خادمان اخيش او را گفتند: آيا اين داود ، پادشاه زمين نيست ؟ و آيا دربارة او رقص كنان سرود خوانده ، نگفتند كه شاؤل هزاران خود را و داود ده هزاران خود را كشت ؟
‎12‎ و داود ج� ّت بسيار بترسيد.
ريخت.
‎22‎
‎13‎ و در نظر ايشان رفتار خود را تغيير داده ، به حضور ايشان خويشتن را ديوانه نمود ، و بر لنگه هاي درخط مي كشيد و آب دهنش را بر ريش خود مي
‎14‎ و َاخيش به خادمان خود گفت: اينك اين شخص را مي بينيد كه ديوانه است. او را چرا نزد من آورديد ؟
‎15‎ آيا محتاج به ديوانگان هستم كه اين شخص را آورديد تا نزد من ديوانگي كند ؟ و آيا اين شخص داخل خانة من بشود ؟»‏
1 و داود از آنجا رفته ، به مغاره عرلام فرار كرد. و چون برادرانش و تمامي خاندان پدرش شنيدند ، آنجا ازد او فرود آمدند.
2 و هركه در تنگي بود و قرض دار و هر تلخي جان داشت ، نزد او جمع آمدند ، و بر ايشان سردار شد و تخمين ًا چهار صد نفر با او بودند.
3 و داود از آنجا به م�ص ْف َه مو آب رفته ، به پادشاه مو آب گفت: » تمن ّا اينكه پدرم و مادرم نزد شما بيايند تا بدانم خدا براي من چه خواهد كرد. 4 پس ايشان را نزد پادشاه مو آب برد و تمامي روزهايي كه داود در آن ملاذ بود ، نزد او ساكن بودند. 5 و جاد نبي به داود گفت كه در اين ملاذ ديگر توقف منما بلكه روانه شده ، به زمين يهودا برو ‏.»‏ پس داود رفت و به جنگل حارث درآمد.
6 و شاؤل شنيد كه داود و مردماني كه با وي بودند پيدا شده اند. و شاؤل در ِجب�عه ، زير درخت بلوط در رام�ه نشسته بود ، و نيزه اش در دستش ، و جميع خادمانش در اطراف او ايستاده بودند.
7 گفت: حال اي بنيامينيان بشنويد! آيا پسر ي�س�ا به جميع كشتزارها و تاكستانها خواهد داد و آيا همگي شما را سردار هزاره ها و سردار صده ها خواهد ساخت ؟
8 كه جميع شما بر من فتنه انگيز شده ، كسي مرا اطلاع ندهد كه پسر من با پسر ي�س�ا عهد بسته است ؟ و از شما كسي براي من غمگين نمي شود تا مرا خبر دهد كه پسر من بندة مرا برانگيخته است تا در كمين بنشيند چنانكه امروز هست ؟
9 و در آغ َادومي كه با خادمان شاؤل ايستاده بود ، در جواب گفت: پسر ي�س�ا را ديدم كه به ُنوب نزد َاخ�يم� َلك بن َا خي ُتوب در آمد.
‎10‎ و او از براي وي از خداوند سؤال نمود و توشه اي به او داد و شمشير ج� ْليات فلسطيني را نيز به او داد.
‎11‎ پس پادشاه فرستاده ، َاخيم� َلك بن َاخي ُنوب كاهن و جميع كاهنان خاندان پدرش را كه در ُنوب بودند طلبيد ، و تمامي ايشان نزد پادشاه آمدند.
‎12‎ و شاؤل گفت: اي پسر َاخي ُتوب بشنو. او گفت: لبيك اي آقايم!
‎13‎ شاؤل به او گفت: تو و پسر ي�س�ا چرا بر من فتنه انگيختيد به اينكه به وي نان و شمشير دادي و براي وي از خدا سؤال نمودي تا به ضد من بر خاسته ، در كمين بنشيند چنانكه امروز شده است ؟
است.
‎14‎ َاخ�يم� َلك در جواب پادشاه گفت: كيست از جميع بندگانت كه مثل داود امين باشد و او داماد پادشاه است و در مشورت شريك تو و در خانة تو مكرم
‎234‎