35 و سموئيل براي ديدن شاؤل تا روز وفاتش ديگر نيامد. اما سموئيل براي شاؤل ماتم مي گرفت ، و خداوند پشيمان شده بود كه شاؤل را بر اسرائيل پادشاه ساخته بود.
16 1 و خداوند به سموئيل گفت: » تا به كي تو براي شاؤل ماتم مي گيري چونكه من او را از سلطنت نمودن بر اسرائيل رد نمودم. پس حق ّة خود را از روغن پر كرده ، بيا تا تو را نزد ي�س�اي بيت لحمي بفرستم ، زيرا كه از پسرانش پادشاهي براي خود تعيين نموده ام.
2 سموئيل گفت: چگونه بروم ؟ اگر شاؤل بشنود مرا خواهد ُكشت .» خداوند گفت: » گوساله اي همراه خود ببر و بگو كه به جهت گذرانيدن قرباني براي خداوند آمده ام.
آيي ؟
3 و ي�س�ا را به قرباني دعوت نما ، و من تو را اعلام مي نمايم كه چه بايد بكني ، و كسي را كه به تو امر نمايم براي من مسح نما. 4 و سموئيل آنچه را كه خداوند به او گفته بود بجا آورده ، به بيت لحم آمد ، و مشايخ شهر لرزان شده ، به استقبال او آمدند ، و گفتند: آيا با سلامتي مي
5 گفت: با سلامتي به جهت قرباني گذرانيدن براي خداوند آمده ام. پس خود را تقديس نموده ، همراه من به قرباني بياييد. و او ي�س�ا و پسرانش را تقديس نموده ، ايشان را به قرباني دعوت نمود.
6 و واقع شد كه چون آمدند ، بر اليآب نظر انداخته ، گفت: يقي ن ًا مسيح خداوند به حضور وي است.
7 اما خداوند به سموئيل گفت: به چهره اش و بلندي قامتش نظر منما زيرا او را رد كرده ام ، چونكه خداوند مثل انسان نمي نگرد و خداوند به دل مي نگرد. 8 ي�س�ا ابيناداب را خوانده ، او را از حضور سموئيل گذرانيد ، و او را گفت: خداوند اين را نيز برنگزيده است.
9 و ي�س�ا َشم�ا ه را گذرانيد و او گفت: خداوند اين را نيز برنگزيده است.
10 و ي�س�ا هفت پسر خود را از حضور سموئيل گذرانيد و سموئيل به ي�س�ا گفت: خداوند اينها را برنگزيده است.
11 و سموئيل به ي�س�ا گفت: آيا پسرانت تمام شدند. گفت: كوچكتر هنوز باقي است و اينك او گله را مي چراند. و سموئيل به ي�س�ا گفت: » بفرست و او را بياور ، زيرا كه تا او به اينجا نيايد نخواهم نشست.
12 پس فرستاده ، او را آورد ، و او سرخ رو و نيكو چشم و خوش منظر بود. و خداوند گفت: برخاسته ، او را مسح كن زيراكه همين است.
13 پس سموئيل ح� ّقة روغن را گرفته ، او را در ميان برادرانش مسح نمود. و از آن روز به بعد روح خداوند بر داود مستولي شد. و سموئيل برخاسته ، به رامه رفت.
14 و روح خداوند از شاؤل دور شد ، و روح بد از جانب خداوند او را مضطرب مي ساخت. 15 و بندگان شاؤل وي را گفتند: اينك روح بد از جانب خدا تو را مضطرب مي سازد.
16 پس آقاي ما بندگان خود را كه به حضورت هستند امر فرمايد تا كسي را كه بر بربط نواختن ماهر باشد بجويند ، و چون روح بد از جانب خدا بر تو بيايد به دست خود بنوازد ، و تو را نيكو خواهد شد.
17 و شاؤل به بندگان خود گفت: الآن كسي را كه به نواختن ماهر باشد براي من پيدا كرده ، نزد من بياوريد.
18 و يكي از خادمانش در جواب وي گفت: اينك پسر ي�س�اي بيت لحمي را ديدم كه به نواختن ماهر و صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده فصيح زبان و شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصيح زبان و شخص نيكو صورت است و خداوند با وي مي باشد.
19 پس شاؤل قاصدان نزد ي�س�ا فرستاده ، گفت: » پسرت داود را كه با گوسفندان است ، نزد من بفرست. 20 آنگاه ي�س�ا يك بار الاغ از نان و يك مشك شراب و يك بزغاله گرفته ، به دست پسر خود داود نزد شاؤل فرستاد.
21 و داود نزد شاؤل آمده ، به حضور وي ايستاد و او وي را بسيار دوست داشت و سلاحدار او شد.
22 و شاؤل نزد ي�س�ا فرستاده ، گفت: داود نزد من بماند زيرا كه به نظرم پسند آمد.
23 و واقع مي شد هنگامي كه روح بد از جانب خدا بر شاؤل مي آمد كه داود بربط گرفته ، به دست خود مي نواخت ، و شا ؤل را راحت و صحت حاصل مي شد. و روح بد از او مي رفت.
17 1 و فلسطينيان لشكر خود را براي جنگ جمع نموده ، و در ميان س�و ُكوه كه در يهودي�ه است ، جمع شدند ، و در ميان س�و ُكوه و ع�زيق َه در َا َفس� دم�يم اردو زدند.
2 و شاؤل و مردان اسرائيل جمع شده ، در در�ة ايلاه ُاردو زده ، به مقابلة فلسطينيان صف آرايي كردند.
3 و فلسطينيان بر كوه از يك طرف ايستادند ، و اسرائيليان بر كوه به طرف ديگر ايستادند ، و در�ه در ميان ايشان بود.
228