جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 228

‎35‎ و سموئيل براي ديدن شاؤل تا روز وفاتش ديگر نيامد. اما سموئيل براي شاؤل ماتم مي گرفت ، و خداوند پشيمان شده بود كه شاؤل را بر اسرائيل پادشاه ساخته بود.
‎16‎ 1 و خداوند به سموئيل گفت: » تا به كي تو براي شاؤل ماتم مي گيري چونكه من او را از سلطنت نمودن بر اسرائيل رد نمودم. پس حق ّة خود را از روغن پر كرده ، بيا تا تو را نزد ي�س�اي بيت لحمي بفرستم ، زيرا كه از پسرانش پادشاهي براي خود تعيين نموده ام.
2 سموئيل گفت: چگونه بروم ؟ اگر شاؤل بشنود مرا خواهد ُكشت ‏.»‏ خداوند گفت: » گوساله اي همراه خود ببر و بگو كه به جهت گذرانيدن قرباني براي خداوند آمده ام.
آيي ؟
3 و ي�س�ا را به قرباني دعوت نما ، و من تو را اعلام مي نمايم كه چه بايد بكني ، و كسي را كه به تو امر نمايم براي من مسح نما. 4 و سموئيل آنچه را كه خداوند به او گفته بود بجا آورده ، به بيت لحم آمد ، و مشايخ شهر لرزان شده ، به استقبال او آمدند ، و گفتند: آيا با سلامتي مي
5 گفت: با سلامتي به جهت قرباني گذرانيدن براي خداوند آمده ام. پس خود را تقديس نموده ، همراه من به قرباني بياييد. و او ي�س�ا و پسرانش را تقديس نموده ، ايشان را به قرباني دعوت نمود.
6 و واقع شد كه چون آمدند ، بر اليآب نظر انداخته ، گفت: يقي ن ًا مسيح خداوند به حضور وي است.
7 اما خداوند به سموئيل گفت: به چهره اش و بلندي قامتش نظر منما زيرا او را رد كرده ام ، چونكه خداوند مثل انسان نمي نگرد و خداوند به دل مي نگرد. 8 ي�س�ا ابيناداب را خوانده ، او را از حضور سموئيل گذرانيد ، و او را گفت: خداوند اين را نيز برنگزيده است.
9 و ي�س�ا َشم�ا ه را گذرانيد و او گفت: خداوند اين را نيز برنگزيده است.
‎10‎ و ي�س�ا هفت پسر خود را از حضور سموئيل گذرانيد و سموئيل به ي�س�ا گفت: خداوند اينها را برنگزيده است.
‎11‎ و سموئيل به ي�س�ا گفت: آيا پسرانت تمام شدند. گفت: كوچكتر هنوز باقي است و اينك او گله را مي چراند. و سموئيل به ي�س�ا گفت: » بفرست و او را بياور ، زيرا كه تا او به اينجا نيايد نخواهم نشست.
‎12‎ پس فرستاده ، او را آورد ، و او سرخ رو و نيكو چشم و خوش منظر بود. و خداوند گفت: برخاسته ، او را مسح كن زيراكه همين است.
‎13‎ پس سموئيل ح� ّقة روغن را گرفته ، او را در ميان برادرانش مسح نمود. و از آن روز به بعد روح خداوند بر داود مستولي شد. و سموئيل برخاسته ، به رامه رفت.
‎14‎ و روح خداوند از شاؤل دور شد ، و روح بد از جانب خداوند او را مضطرب مي ساخت. ‎15‎ و بندگان شاؤل وي را گفتند: اينك روح بد از جانب خدا تو را مضطرب مي سازد.
‎16‎ پس آقاي ما بندگان خود را كه به حضورت هستند امر فرمايد تا كسي را كه بر بربط نواختن ماهر باشد بجويند ، و چون روح بد از جانب خدا بر تو بيايد به دست خود بنوازد ، و تو را نيكو خواهد شد.
‎17‎ و شاؤل به بندگان خود گفت: الآن كسي را كه به نواختن ماهر باشد براي من پيدا كرده ، نزد من بياوريد.
‎18‎ و يكي از خادمانش در جواب وي گفت: اينك پسر ي�س�اي بيت لحمي را ديدم كه به نواختن ماهر و صاحب شجاعت و مرد جنگ آزموده فصيح زبان و شجاعت و مرد جنگ آزموده و فصيح زبان و شخص نيكو صورت است و خداوند با وي مي باشد.
‎19‎ پس شاؤل قاصدان نزد ي�س�ا فرستاده ، گفت: » پسرت داود را كه با گوسفندان است ، نزد من بفرست. ‎20‎ آنگاه ي�س�ا يك بار الاغ از نان و يك مشك شراب و يك بزغاله گرفته ، به دست پسر خود داود نزد شاؤل فرستاد.
‎21‎ و داود نزد شاؤل آمده ، به حضور وي ايستاد و او وي را بسيار دوست داشت و سلاحدار او شد.
‎22‎ و شاؤل نزد ي�س�ا فرستاده ، گفت: داود نزد من بماند زيرا كه به نظرم پسند آمد.
‎23‎ و واقع مي شد هنگامي كه روح بد از جانب خدا بر شاؤل مي آمد كه داود بربط گرفته ، به دست خود مي نواخت ، و شا ؤل را راحت و صحت حاصل مي شد. و روح بد از او مي رفت.
‎17‎ 1 و فلسطينيان لشكر خود را براي جنگ جمع نموده ، و در ميان س�و ُكوه كه در يهودي�ه است ، جمع شدند ، و در ميان س�و ُكوه و ع�زيق َه در َا َفس� دم�يم اردو زدند.
2 و شاؤل و مردان اسرائيل جمع شده ، در در�ة ايلاه ُاردو زده ، به مقابلة فلسطينيان صف آرايي كردند.
3 و فلسطينيان بر كوه از يك طرف ايستادند ، و اسرائيليان بر كوه به طرف ديگر ايستادند ، و در�ه در ميان ايشان بود.
‎228‎