35
22 و تمامي مردان اسرائيل نيز كه خود در كوهستان افرايم پنهان كرده بودند ، چون شنيدند كه فلسطينيان منهزم شده اند ، ايشان را در جنگ تعاقب نمودند.
23 پس خداوند در آن روز اسرائيل را نجات داد و جنگ تا بيت آو�ن رسيد. 24 و مردان اسرائيل آن روز در تنگي بودند زيرا كه شاؤل قوم را قسم داده ، گفته بود: تا من از دشمنان خود انتقام نكشيده باشم ، ملعون باد كسي كه تا شام طعام بخورد. و تمامي قوم طعام نچشيدند.
25 و تمامي قوم به جنگلي رسيدند كه در آنجا عسل بر روي زمين بود. 26 و چون قوم به جنگل داخل شدند ، اينك عسل مي چكيد اما احدي دست خود را به دخانش نبرد زيرا قوم از َقس�م ترسيدند.
27 ليكن يوناتان هنگامي كه پدرش به قوم قسم مي داد ، نشنيده بود ؛ پس نوك عصايي را كه در دست داشت دراز كرده ، آنرا به شان عسل فروبرد ، و دست خود را به دهانش برده ، چشمان او روشن گردند.
28 و شخصي از قوم به او توجه نموده ، گفت: پدرت قوم را قسم سخت داده ، گفت: ملعون باد كسي كه امروز طعام خورد. و قوم بي تاب شده بودند.
29 و يوناتان گفت: » پدرم زمين را مضطرب ساخته است ؛ الآن ببينيد كه چشمانم چه قدر روشن شده است كه اندكي از اين عسل چشيده ام. 30 و چه فدر زياده اگر امروز قوم را غارت دشمنان خود كه يافته اند بي ممانعت مي خوردند ، آيا قتال فلسطينيان بسيار زياده نمي شد ؟»
31 و در آن روز فلسطينيان را از مخماس تا َاي� ُلو ن منهزم ساختند و قومي بسيار بي تاب شدند.
32 و قوم بر غنيمت حمله كرده ، از گوسفندان و گاوان و گوساله ها گرفته ، بر زمين كشتند و قوم آنها را با خون خوردند.
33 و شاؤل را خبر داده ، گفتند: اينك قوم به خداوند گناه ورزيده ، با خون مي خورند. گفت: شما خيانت ورزيده ايد. امروز سنگي بزرگ نزد من بغلطانيد. 34 و شاؤل گفت: » خود را در ميان قوم منتشر ساخته ، به ايشان بگوييد: هركس گاو خود و هركس گوسفند خود را نزد من بياورد و در اينجا ذبح نموده ، بخوريد و به خدا گناه نورزيده ، با خون مخوريد. و تمامي قوم در آن شب هركس گاوش را با خود آورده ، در آنجا ذبح كردند و
و شاؤل مذبحي براي خداوند بنا كرد و اين مذبح اول بود كه براي خداوند بنا نمود.
36 و شاؤل گفت: امشب در عقب فلسطينيان برويم و آنها را تا روشنايي صبح غارت كرده ، از ايشان احدي را باقي نگذاريم. ايشان گفتند: هر چه در نظرت پسند آيد بكن. و كاهن گفت: در اينجا به خدا تقرب بجوييم.
بكن.
37 و شاؤل از خدا سؤال نمود كه آيا از عقب فلسطينيان برويم و آيا ايشان را به دست اسرائيل خواهي داد ، اما در آن روز او را حواب نداد. 38 آنگاه شاؤل گفت: » اي تمامي رؤساي قوم به اينجا نزديك شويد و بدانيد و ببينيد كه امروز اين گناه در چه چيز است.
39 زيرا قسم به حيات خداوند رهانندة اسرائيل كه اگر در پسرم يوناتان هم باشد ، البته خواهد مرد .» ليكن از تمامي قوم احدي به او جواب نداد. 40 پس به تمامي اسرائيل گفت: شما به يك طرف باشيد و من با پسر خود يوناتان به يك طرف باشيم .» و قوم به شاؤل گفتند: هر چه در نظرت پسند آيد ،
41 و شاؤل به ي�ه�و�ه ، خداي اسرائيل گفت: قرعه اي راست بده .» پس يوناتان و شاؤل گرفته شدند و قوم رها گشتند.
42 و شاؤل گفت: » در ميان من و پسرم يوناتان قرعه بيندازيد .» و يوناتان گرفته شد.
43 و شاؤل به يوناتان گفت: » مرا خبر ده كه چه كرده اي ؟» و يوناتان به او خبر داده ، گفت: به نوك عصايي كه در دست دارم اندكي عسل چشيدم. و اينك بايد بميرم ؟
44 و شاؤل گفت: خدا چنين بلكه زياده از اين بكند اي يوناتان! زيرا البته خواهي م�رد.
45 اما قوم به شاؤل گفتند: آيا يوناتان كه نجات عظيم را در اسرائيل كرده است ، بايد بميرد ؟ حاشا! قسم به حيات خداوند كه مويي از سرش به زمين نخواهد افتاد زيراكه امروز با خدا عمل نموده است. پس قوم يوناتان را خلاص نمودند كه نم�رد.
46 و شاؤل از تعاقب فلسطينيان باز آمد و فلسطينيان به جاي خود رفتند. 47 و شاؤل عنا ن� سلطنت اسرائيل را به دست گرفت و با جميع دشمنان اطراف خود ، يعني با موآب و بني ع�م�و ن و َادوم و م�لوك و ص ُوب�ه و فلسطينيان جنگ كرد و به هر طرف كه توجه مي نمود ، غالب مي شد.
48 و به دليري عمل مي نمود و عماليقيان را شكست داده ، اسرائيل را از دست تاراج كنندگان ايشان رهانيد.
49 و پسران شاؤل ، يوناتان وي ِسو ِي و م�ل ْكيشو بودند. و اسمهاي دخترانش اين است: اسم نخست زاده اش مير�ب و اسم كوچك ميكال. 50 و اسم زن شاؤل َاخينوعام ، دختر َاخيم�عاص بود و اسم سردار لشكرش َا ِب ِنيرب ن ن ِير ، عموي شاؤل بود و ِنير پدر َابني ِر و پسر َابيئيل بود.
52 و در تمامي روزهاي شاؤل با فلسطينيان جنگ سخت بود و هر صاحب قوت و صاحب شجاعت كه شاؤل مي ديد ، او را نزد خود مي آورد.
15 1 و سموئيل به شاؤل گفت: خداوند مرا فرستاد كه ترا مسح نمايم تا بر قوم او اسرائيل پادشاه شوي. پس الآن آواز كلام خداوند را بشنو.
2 ي�ه�و�ه صبايوت چنين مي گويد: آنچه عماليق به اسرائيل كرد ، بخاطر داشته ام كه چگونه هنگامي كه از مصر برمي آمد ، با او در راه مقاومت كرد.
226