ببينم ؟
30 زيرا قبل از آمدن من ، مال تو قليل بود ، و به نهايت زياد شد ، و بعد از آمدن من ، خداوند تو را بركت داده است. و اكنون من نيز تدارك خانة خود را كي
31 گفت: پس تو را چه بدهم ؟ يعقوب گفت: چيزي به من مده ، اگر اين كار را براي من بكني ، بار ديگر شباني و پاسباني گلة تو را خواهم نمود.
32 امروز در تمامي گلة تو گردش مي كنم ، و هر ميش پيسه و ابلق و هر ميش سياه را از ميان گوسفندان ، و ابلق ها و پيسه ها را از بزها ، جدا مي سازم ، و آن ، اجرت من خواهد بود.
33 و در آينده عدالت من ، بر من شهادت خواهد داد ، وقتي كه بيايي تا اجرت مرا پيش خود ببيني ، آنچه از بزها ، پيسه و ابلق ، و آنچه از گوسفندان ، سياه نباشد ، نزد من به دزدي شمرده شود.
34 لابان گفت: » اينك موافق سخن تو باشد. 35 و در همان روز ، بزهاي نرينة م� َخ ّطط و ابلق ، و همة ماده بزهاي پيسه و ابلق ، يعني هر چه سفيدي در آن بود ، و همة گوسفندان سياه را جدا كرده ، به دست پسران خود سپرد.
كرد.
36 و درميان خود و يعقوب ، سه روز را مسافت گذارد. و يعقوب باقي گلة لابان را شباني كرد. 37 و يعقوب چوبهاي تر و تازه از درخت كبوده و بادام و چنار براي خود گرفت ، و خط هاي سفيد در آنها كشيد ، و سفيدي را كه در چوبها بود ، ظاهر
38 و وقتي كه گله ها ، براي آب خوردن مي آمدند ، آن چوبهايي را كه خراشيده بود ، در حوضها و آبخورها پيش گله ها مي نهاد ، تا چون براي نوشيدن بيايند ، حمل بگيرند.
39 پس گله ها پيش چوبها بارآور مي شدند ، و بزهاي مخ ّطط و پيسه و ابلق مي زاييدند. 40 و يعقوب ، بزها را جدا كرد ، و روي گله ها را بسوي هر مخط ّط و سياه درگلة لابان واداشت ، و گله هاي خود را جدا كرد و با گلة لابان نگذاشت.
41 و هرگاه حيوان هاي تنومند حمل مي گرفتند ، يعقوب چوبها را پيش آنها در آبخورها مي نهاد ، تا در ميان چوبها حمل گيرند.
42 و هرگاه حيوانات ضعيف بودند ، آنها را نمي گذاشت ، پس ضعيف ها از آن لابان ، و تنومندها از آن يعقوب شدند.
43 و آن مرد بسيار ترقي نمود ، و گله هاي بسيار و كنيزان و غلامان و شتران و حماران بهم رسانيد.
31 1 و سخنان پسران لابان را شنيد كه مي گفتند: يعقوب همة مايملك پدر ما را گرفته است ، و از اموال پدر ما تمام اين بزرگي را بهم رسانيد.
2 و يعقوب روي لابان را ديد كه اينك مثل سابق با او نبود.
3 و خداوند به يعقوب گفت: به زمين پدرانت و به مولد خويش مراجعت كن و من با تو خواهم بود. 4 پس يعقوب فرستاده ، راحيل و ليه را به صحرا نزد گلة خود طلب نمود.
5 و بديشان گفت: روي پدر شما را مي بينم كه مثل سابق با من نيست ليكن خداي پدرم با من بوده است. 6 و شما مي دانيد كه به تمام قوت خود پدر شما را خدمت كرده ام.
7 پدر شما مرا فريب داده ، ده مرتبه اجرت مرا تبديل نمود ولي خدا او را نگذاشت كه ضرري به من رساند.
8 هرگاه مي گفت اجرت تو پيسه ها باشد ، تمام گله ها پيسه مي آوردند ، و هرگاه گفتي اجرت تو مخطط باشد ، همة گله ها مخطط مي زاييدند.
9 پس خدا اموال پدر شما را گرفته ، به من داده است.
10 و واقع شد هنگامي كه گله ها حمل مي گرفتند كه در خوابي چشم خود را باز كرده ، ديدم اينك قوچهايي كه با ميشها جمع مي شدند ، مخطط و پيسه و ابلق بودند.
11 و فرشتة خدا در خواب به من گفت: اي يعقوب! گفتم: لبيك.
12 گفت: اكنون چشمان خود را باز كن و بنگر كه همة قوچهايي كه با ميشها جمع مي شوند ، مخطط و پيسه و ابلق هستند زيراكه آنچه لابان به تو كرده است ، ديده ام.
نما.
13 من هستم خداي بيت ئيل ، جايي كه ستون را مسح كردي و با من نظرنمودي. آلان برخاسته ، از اين زمين روانه شده ، و به زمين م�و َلد خويش مراجعت
14 راحيل و ليه در جواب وي گفتند: آيا در خانة پدر ما ، براي ما بهره يا ميراثي باقيست ؟ 15 مگر نزد او چون بيگانگان محسوب نيستيم ، زيراكه ما را فرخته است و نقد ما را تمام ًا خورده.
16 زيرا تمام دولتي را كه خدا از پدر ما گرفته است ، از آن ما و فرزندان ماست ، پس اكنون آنچه خدا به تو گفته است ، بجا آور .» 17 آنگاه يعقوب برخاسته ، فرزندان و زنان خود را بر شتران سوار كرد ،
18 و تمام مواشي و اموال خود را كه اندوخته بود ، يعني مواشي حاصله خود را كه در فدان ارام حاصل ساخته بود ، برداشت تا نزد پدر خود اسحاق به زمين كنعان برود.
19 و اما لابان براي پشم بريدن گلة خود رفته بود و راحيل ، بتهاي پدر خود را دزديد. 20 و يعقوب لابان ارامي را فريب داد ، چونكه او را از فرار كردن خود آگاه نساخت.
21 پس با آنچه داشت ، بگريخت و برخاسته ، از نهر عبور كرد و متوجه ح�ب�ل جلعاد شد.
22 در روز سوم ، لابان را خبر دادند كه يعقوب فرار كرده است.
23 پس برادران خويش را با خود برداشته ، هفت روز راه درعقب او شتافت تا در جبل جلعاد بدو پيوست.
22