16 و چون نزد مادر شوهر خود رسيد ، او را گفت: اي دختر من ، بر تو چه گذشت ؟ پس او را از هر آنچه آن مرد با وي كرده بود خبر داد.
17 و گفت: اين شش كيل جو را به من داد زيرا گفت ، نزد مادر شوهرت تهيدست مرو. 18 او وي را گفت: اي دخترم آرام بنشين تا بداني كه اين امر چگونه خواهد شد ، زيرا كه آن مرد تا اين كار را امروز تمام نكند ، آرام نخواهد گرفت.
4 1 و بوع� ْز به دروازه آمده ، آنجا نشست. و اينك آن ول ّي كه بوعز دربارة او سخن گفته بود مي گذشت ، و به او گفت: اي فلان! به اينجا برگشته ، بنشين. و او برگشته ، نشست.
2 و ده نفر از مشايخ شهر را برداشته ، به ايشان گفت: اينجا بنشينيد. و ايشان نشستند.
3 و به آن و ّلي گفت: نعومي كه از بلاد موآب برگشته است ، قطعة زميني را كه از برادر ما َاليم� َلك بود ، مي فروشد. 4 و من مصلحت ديدم كه تو را اطلاع داده ، بگويم كه آنرا به حضور اين مجلس و مشايخ قوم من بخر. پس اگر انفكاك مي كني ، بكن ؛ و اگر انفكاك نمي كني مرا خبر بده تا بدانم ، زيرا غير از تو كسي نيست كه انفكاك كند ، و من بعد از تو هستم. او گفت: من انفكاك مي كنم.
5 بوع� ْز گفت: در روزي كه زمين موآب را از دست نعومي مي خري ، از روت مو آبيه ، زن متوفي نيز بايد خريد ، تانام متوفي را بر ميراثش برانگيزاني.
6 آن و ّلي گفت: نمي توانم براي خود انفكاك كنم ، مبادا ميراث خود را فاسد كنم. پس حق انفكاك مرا بر ذم�ة خود بگير زيرا نمي توانم انفكاك نمايم. 7 و رسم انفكاك و مبادلت در اي�ام قديم در اسرائيل به جهت اثبات هر امر اين بود كه شخص كفش خود را بيرون كرده ، به همسايه خود مي داد. و اين اسرائيل قانون شده است.
8 پس آن و ّلي به بوع� ْز گفت: آن را براي خود بخر. و كفش خود را بيرون كرد.
9 و بوع� ْز به مشايخ و به تمامي قوم گفت: شما امروز شاهد باشيد كه تمامي مايملك َاليم� َلك و تمامي مايملك كليون و م�ح�لون را از نعومي خريدم.
10 و هم روت مو آبي�ه زن م�ح�لون را به زني خود خريدم تا نام متوفي را بر ميراثش برانگيزانم ، و نام متوفي از ميان برادرانش و از دروازة محله اش منقطع نشود ؛ شما امروز شاهد باشيد. 11و تمامي قوم كه نزد دروازه بودند و مشايخ گفتند: شاهد هستيم و خداوند اين زن را كه به خانة تو در آمده ، مثل راحيل وليه گرداند كه خانة اسرائيل را بنا كردند ؛ و تو در افراته كامياب شو ، و در بيت لحم نام�ور باش.
12 و خانة تو مثل خانة فارص باشدكه تامار براي يهودا زاييد ، از اولادي كه خداوند تو را از اين دختر ، خواهد بخشيد.
13 پس بوع� ْز روت را گرفت و او زن وي شد و به او درآمد و خداوند او را حمل داد كه پسري زاييد. 14 و زنان نعومي گفتند: متبارك باد خداوند كه تو را امروز بي ول ّي نگذاشته است ؛ و نام او در اسرائيل بلند شود.
15 و او برايت تازه كنندة جان و پرورنده پيري تو باشد ، زيرا كه عروست كه تو را دوست مي دارد و برايت از هفت پسر بهتر است ، او را زاييد.
16 و نعومي پسر را گرفته ، در آغوش خود گذاشت و داية او شد. 17 و زنان همسايه اش ، او را نام نهاده ، گفتند براي نعومي پسري زاييده شد ، و نام او را ع�وبيد خواندند و او پدر ي�سي پدر داود است.
18 اين است پيدايش فار�ص: فار�ص ح�صرون را آورد ؛ 19 و ح�صرون ، رام را آورد ؛ و رام ع�م�يناد اب را آورد ؛ 20 و ع�م�يناداب َنح�شون را آورد ؛ و َنح�شون س�لمون� را آورد ؛
21 و س� ْلمون ب�وع� ْز را آورد ؛ ب�وع�ز ع�وبيد را آورد ؛
22 و ع�وبيد ي�س�ي را آورد ؛ و ي�س�ي داود را آورد.
214