جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 203

6 پس او را مي گفتند: بگو ش�ب�‏ّول�ت ، و او مي گفت: » س�ب�‏ّول�ت ‏»،‏ چونكه نمي توانست به درستي تلفظ نمايد. پس او را گرفته ، نزد معبرهاي ا ُر�د�ن مي كشتند. و در آن وقت چهل و دو هزار نفر از افرايم كشته شدند.
7 و ي�ف ْتاح بر اسرائيل شش سال داوري نمود. پس ي�ف ْتاح ِج ْلعادي وفات يافته ، در يكي از شهرهاي ج ِل ْعاد دفن شد. 8 و بعد از او ا�ب�صا ن� بيت لحمي بر اسرائيل داوري نمود.
9 و او را سي پسر بود و سي دختر كه بيرون فرستاده بود و از بيرون سي دختر براي پسران خود آورد ؛ و هفت سال بر اسرائيل داوري نمود.
‎10‎ و ا�ب�صان م�رد و در بيت لحم دفن شد.
‎13‎
‎11‎ و بعد از او َاي� ُلون زبولوني بر اسرائيل داوري نمود و داوري او بر اسرائيل ده سال بود.
‎12‎ و َاي� ُلون زبولوني م�رد و در َاي� ُلون در زمين زبولون دفن شد.
‎13‎ و بعد از او ع�ب�دون بن ه� ّليل ف�ر�ع� ُتوني بر اسرائيل داوري نمود. ‎14‎ و او را چهل پسر و سي نواده بود ، كه بر هفتاد كره الاغ سوار مي شدند و هشت سال بر اسرائيل داوري نمود.
‎15‎ و ع�ب�دون بن ه� ِّليل ف�ر�ع� ُتوني م�رد و در ف�ر�ع� ُتون در زمين افرايم در كوهستان ع�ماليقيان دفن شد.
1 و بني اسرائيل بار ديگر درنظر خداوند شرارت ورزيدند ، و خداوند ايشان را به دست فلسطينيان چهل سال تسليم كرد.
2 و شخصي از ص ُرع�ه از قبيلة دان ، مانوح نام بود ، و زنش نازاد بوده ، نمي زاييد.
3 و فرشتة خداوند به آن زن ظاهر شده ، او را گفت: اينك تو حال نازاد هستي و نزاييده اي. ليكن حامله شده ، پسري خواهي زاييد. 4 و الآن باحذر باش و هيچ شراب و مسكري منوش و هيچ چيز نجس مخور.
5 زيرا يقين ًا حامله شده ، پسري خواهي زاييد ، و استره بر سرش نخواهد آمد ، زيرا آن ولد از رحم مادر خود براي خدا نذيره خواهد بود ؛ و او به رهانيدن اسرائيل از دست فلسطينيان شروع خواهد كرد.
6 پس آن زن آمده ، شوهر خود را خطاب كرده ، گفت: » مرد خدايي نزد من آمد ، و منظر او مثل منظر فرشتة خدا بسيار مهيب بود. و نپرسيدم كه از كجاست و از اسم خود مرا خبر نداد.
7 و به من گفت اينك حامله شده ، پسري خواهي زاييد ، و الآن هيچ شراب و مسكري منوش ، و هيچ چيز نجس مخور زيرا كه آن ولد از رحم مادر تا روز وفاتش براي خدا نذيره خواهد بود.
8 و مانوح از خداوند استدعا نموده ، گفت: آه اي خداوند ، تمنا اينكه آن مرد خدا كه فرستادي ، بار ديگر نزد ما بيايد و ما را تعليم دهد كه با ولدي كه مولود خواهد شد ، چگونه رفتار نماييم.
9 و خدا آواز مانوح را شنيد و فرشتة خدا بار ديگر نزد آن زن آمد و او در صحرا نشسته بود ، اما شوهرش مانوح نزد وي نبود.
‎10‎ و آن زن به زودي دويده ، شوهر خود را خبر داده ، به وي گفت: » اينك آن مرد كه در آن روز نزد من آمد ، بار ديگر ظاهر شده است.
‎11‎ و مانوح برخاسته ، در عقب زن خود روانه شد ، و نزد آن شخص آمده ، وي را گفت: يا تو آن مرد هستي كه با اين زن سخن گفتي ؟ او گفت: من هستم.
‎12‎ مانوح گفت: كلام تو واقع بشود. اما حكم آن ولد و معاملة با وي چه خواهد بود ؟
‎13‎ و فرشتة خداوند به مانوح گفت: از هر آنچه به زن گفتم اجتناب نمايد. ‎14‎ از هر حاصل مو زنهار نخورد و هيچ شراب و مسكري ننوشد ، و هيچ چيز نجس نخورد و هرآنچه به او امر فرمودم ، نگاه دارد.
‎15‎ و مانوح به فرشتة خداوند گفت: » تو را تعويق بيندازيم و برايت گوساله اي تهيه بينيم. ‎16‎ فرشتة خداوند به مانوح گفت: اگر چه مرا تعويق اندازي ، از نان تو نخواهم خورد ، و اگر قرباني سوختني بگذراني آن را براي يهوه بگذران. زيرا مانوح نمي دانست كه فرشتة خداوند است.
‎17‎ و مانوح به فرشتة خداوند گفت: » نام تو چيست تا چون كلام تو واقع شود ، تو را اكرام نماييم.
‎18‎ فرشتة خداوند وي را گفت: چرا دربارة اسم من سؤال مي كني ؟ چونكه آن عجيب است.
‎19‎ پس مانوح گوساله و هدية آردي را گرفته ، بر آن سنگ براي خداوند گذرانيد ، و فرشته كاري عجيب كرد و مانوح و زنش مي ديدند. ‎20‎ زيرا واقع شد كه چون شعلة آتش از مذبح به سوي آسمان بالا مي رفت ، فرشتة خداوند در شعلة مذبح صعود نمود ، و مانوح و زنش چون ديدند ، رو به زمين افتادند.
‎21‎ و فرشتة خداوند بر مانوح و زنش ديگر ظاهر نشد. پس مانوح دانست كه فرشتة خداوند بود.
‎22‎ و مانوح به زنش گفت: البته خواهيم مرد ، زيرا خدا را ديديم.
‎203‎