9
32 و ِجد�ع�ون بني يوآش پير و سالخورده شده ، مرد ، و در قبر پدرش يوآش در ع� ْفر�ه َابيع� َزري دفن شد.
33 و واقع شد بعد از وفات ِجد�ع�و ن كه بني اسرائيل برگشته ، در پيروي بعلها زنا كردند ، و بعل ب� ِريت را خداي خود ساختند. 34 و بني اسرائيل يهوه ، خداي خود را كه ايشان را از دست جميع دشمنان ايشان از هر طرف رهايي داده بود ، بهياد نياوردند. 35 و با خاندان ي�ر�ب�ع�ل ِجر�ع�و ن موافق همة احساني كه با بني اسرائيل نموده بود ، نيكويي نكردند.
1 و َابيم�ل�ك بن ي�ر�ب�ع�ل نزد برادران مادر خود به َشكيم رفته ، ايشان و تمامي قبيلة خاندان پدر مادرش را خطاب كرده ، گفت:
2 الآن در گوشهاي جميع اهل شكيم بگوييد: براي شما كدام بهتر است ؟ كه هفتاد نفر يعني همة پسران ي�ر�ب�ع�ل بر شما حكمراني كنند ؟ يا اينكه يك شخص بر شما حاكم باشد ؟ و بياد آوريد كه من استخوان و گوشت شما هستم.
3 و برادران مادرش دربارة او در گوشهاي جميع اهل شكيم همة اين سخنان را گفتند ، و دل ايشان به پيروي َابيم�ل�ك مايل شد ، زيرا گفتند او برادر ماست. 4 و هفتاد مثقال نقره از خانة بعل ب� ِريت به او دادند ، و ا َبيم�ل�ك مردان مهمل و باطل را به آن اجير كرد كه او را پيروي نمودند. 5 پس به خانة پدرش به ع�ف ْر�ه رفته ، برادران خود پسران ي�ر�ب�ع�ل را كه هفتاد نفر بودند بر يك سنگ بكشت ؛ ليكن يوتام پسر كوچك ي�ر�ب�ع�ل زنده ماند ، زيرا خود را پنهان كرده بود.
6 و تمامي اهل شكيم و تمامي خاندان م� ّلو جمع شده ، رفتند ، و َابيم�ل�ك را نزد بلوط ستون كه در شكيم است ، پادشاه ساختند. 7 و چون يوتام را از اين خبر دادند ، او رفته ، به سر كوه ج� ِر ِّزيم ايستاد و آواز خود را بلند كرده ، ندا در داد و به ايشان گفت: اي مردان شكيم مرا بشنويد تا خدا شما را بشنود
8 وقتي درختان رفتند تا بر خود پادشاهي نصب كنند ؛ و به درخت زيتون گفتند بر ما سلطنت نما.
9 درخت زيتون به ايشان گفت: آيا روغن خود را كه به سبب آن خدا و انسان مرا محترم مي دارند ترك كنم و رفته ، بر درختان حكمراني نمايم ؟
10 و درختان به انجير گفتند كه تو بيا و بر ما سلطنت نما.
11 انجير به ايشان گفت: آيا شيريني و ميوة نيكوي خود را ترك بكنم و رفته ، بر درختان حكمراني نمايم ؟
12 و درختان به مو گفتند كه بيا و بر ما سلطنت نما.
13 مو به ايشان گفت: آيا شيرة خود را كه خدا و انسان را خوش مي سازد ، ترك بكنم و رفته ، بر درختاني حكمراني نمايم ؟ 14 و جميع درختان به خار گفتند كه تو بيا و بر ما سلطنت نما.
15 خار به درختان گفت: اگر به حقيقت شما مرا بر خود پادشاه نصب مي كنيد ، پس بياييد و در ساية من پناه گيريد ، واگرنه آتش از خار بيرون بيايد و سروهاي آزاد لبنان را بسوزاند.
نموديد.
16 و الآن اگر براستي و صداقت عمل نموديد در اينكه َابيم�ل�ك را پادشاه ساختيد ، و اگر به ي�ر�ب�ع�ل و خاندانش نيكويي كرديد و برحسب عمل دستهايش رفتار
17 زيراكه پدر من به جهت شما جنگ كرده ، جان خود را به خطر انداخت و شما را از دست مديان رهانيد.
18 و شما امروز بر خاندان پدرم برخاسته ، پسرانش ، يعني هفتاد نفر را بر يك سنگ كشتيد ، و پسر كنيز او َابيم�ل�ك را چون برادر شما بود ، بر اهل شكيم پادشاه ساختيد.
19 پس اگر امروز به راستي و صداقت با ي�ر�ب�ع�ل و خاندانش عمل نموديد ، از َابيم�ل�ك شاد باشيد و او از شما شاد باشد. 20 واگرنه آتش از ا َبيم�ل�ك بيرون بيايد ، و اهل شكيم و خاندان م� ّلو را بسوزاند.
21 پس يوتام فرار كرده گريخت و به ب�ئ�ير آمده ، در آنجا ساكن شد.
22 و َابيم�ل�ك بر اسرائيل سه سال حكمراني كرد.
23 و خدا روحي خبيث در ميان َابيم�لك و اهل شكيم فرستاده ، و اهل شكيم با َابيم�لك خيانت ورزيدند ، 24 تا انتقام ظلمي كه بر هفتاد پسر ي�ر�ب� �عل شده بود ، بشود ، و خون آنها از برادر ايشان َابيم�لك كه ايشان را كشته بود ، و از شكيم بود ، و از اهل شكيم كه دستهايشان را براي كشتن برادران خود قوي ساخته بودند ، رفته شود.
25 پس اهل شكيم بر قله هاي كوهها براي او كمين گذاشتند ، و هركس را كه از طرف ايشام در راه مي گذشت ، تاراج مي كردند. پس ا َبيم�لك را خبر دادند. 26 و ج�ع�ل بن عابد با برادرانش آمده ، به شكيم رسيدند و اهل شكيم بر او اعتماد نمودند.
27 و به مزرعه ها بيرون رفته ، موها چيدند و انگور را فشرده بزم نمودند ، و به خانه خداي خود داخل شده ، آَكل و ُشرب كردند و َابيم�لك را لعنت نمودند.
28 و ج�عل بن عابد گفت: َابيم�ل�ك كيست و شكيم كيست كه او را بندگي نماييم ؟ آيا او پسر ي�ر�ب�ع�ل و زبول ، وكيل او نيست ؟ مردان حامور پدر شكيم را بندگي نماييد. ما چرا بايد او را بندگي كنيم ؟
199