جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 176

‎11‎ پس مشايخ ما و تمامي ساكنان زمين ما به ما گفتند كه توشه اي به جهت راه به دست خود بگيريد و به استقبال ايشان رفته ، ايشان را بگوييد كه ما بندگان شما هستيم. پس الآن با ما عهد ببنديد.
‎12‎ اين ما در روزي كه روانه شديم تا نزد شما بياييم از خانه هاي خود آن را براي توشة راه گرم گرفتيم ، و الآن اينك خشك و كفه زده شده است.
‎13‎ و اين مشكهاي شراب كه پر كرديم تازه بود و اينك پاره شده ، و اين رخت و كفشهاي ما از كثرت طول راه كهنه شده است. ‎14‎ آنگاه مردمان از توشة ايشان گرفتند و از دهان خداوند مشورت نكردند.
‎15‎ و يوشع با ايشان صلح كرده ، عهد بست كه ايشان را زنده نگهدارد و رؤساي جماعت با ايشان قسم خوردند.
‎16‎ اما بعد از انقضاي سه روز كه با ايشان عهد بسته بودند ، شنيدند كه آنها نزديك ايشانند و در ميان ايشان ساكنند. ‎17‎ پس بني اسرائيل كوچ كرده ، در روز سوم به شهرهاي ايشان ، ج�ب�ع�ون و كفيره و بئيروت و قرية يعاريم بود.
‎18‎ و بني اسرائيل ايشان را نكشتند زيرا رؤساي جماعت براي ايشان به ي�ه�و�ه ، خداي اسرائيل ، قسم خورده بودند ، تمامي جماعت بر رؤسا همهمه كردند. ‎19‎ و جميع رؤسا به تمامي جماعت گفتند كه براي ايشان به يهوه ، خداي اسرائيل ، قسم خورديم پس الآن نمي توانيم به ايشان ضرر برسانيم. ‎20‎ اين را به ايشان خواهيم كرد و ايشان را زنده نگاه خواهيم داشت مبادا به سبب قسمي كه براي ايشان خورديم ، غضب بر ما بشود.
‎21‎ و رؤسا به ايشان گفتند: بگذاريد كه زنده بمانند. پس براي تمامي جماعت هيزم شكنان و سقايان آب شدند ، چنانكه رؤسا به ايشان گفته بودند.
‎22‎ و يوشع ايشان را خواند و بديشان خطاب كرده ، گفت: چرا ما را فريب داديد و گفتيد كه ما از شما بسيار دور هستيم و حال آنكه در ميان ما ساكنيد.
‎23‎ پس حال شما ملعونيد و از شما غلامان و هيزم شكنان و سقايان آب هميشه براي خانة ما خواهند بود و ‎24‎ ايشان در جواب يوشع گفتند: زيرا كه بندگان تو را يقين ًا خبر دادند كه ي� ه�و� ه ، خداي تو ، بندة خود موسي را امر كرده بود كه تمامي اين زمين را به شما بدهد ، و همة ساكنان زمين را از پيش روي شما هلاك كند ، و براي جانهاي خود به سبب شما بسيار ترسيديم ، پس اين كار را كرديم.
‎25‎ و الآن ، اينك ما در دست تو هستيم ، به هر طوري كه در نظر تو نيكو و صواب است كه به ما رفتار نمايي ، عمل نما. ‎26‎ پس او با ايشان به همين طور عمل نموده ، ايشان را از دست بني اسرائيل رهايي داد كه ايشان را نكشتند.
‎27‎ و يوشع در آن روز ايشان را مقرر كرد تا هيزم شكنان و سقايان آب براي جماعت و براي مذبح خداوند باشند ، در مقامي كه او اختيار كند و تا امروز چنين هستند.
‎10‎ و چون َا د�و ِني َصد� ق ، ملك اورشليم شنيد كه يوشع عاي را گرفته و آن را تباه كرده ، و به طوري كه به اريحا و ملكش عمل نموده است ، و ساكنان ج�ب�ع�ون با اسرائيل صلح كرده ، در ميان ايشان مي باشند ،
2 ايشان بسيار ترسيدند زيرا ج�ب�ع�ون ، شهر بزرگ ، مثل يكي از شهرهاي پادشاه نشين بود ، و مردانش شجاع بودند.
3 پس َاد�و ِني َصد�ق ، ملك اورشليم نزد هوهام ، ملك ح�ب�رو�ن ، و ف�ر�آم ، ملك ي�ر�موت ، و يافيع ، ملك لاخيش ، و د�بير� ، ملك ع�ج ُلون ، فرستاده ، گفت: 4 نزد من آمده ، مرا اعانت كنيد ، تا ج�ب�ع�ون را بزنيم زيرا كه با يوشع و بني اسرائيل صلح كرده اند.
5 پس پنج ملك َاموريان يعني ملك اورشليم و ملك ح�ب�ر�ون و ملك ي�ر�م�وت و ملك لاخيش و ملك ع� ج� ُلو ن جمع شدند ، و با لشكر خود برآمدند ، و در مقابل ج�ب�ع�و ن اردو زده ، با آن جنگ كردند.
6 پس مردان ج�ب�ع�ون نزد يوشع به اردو در ج ِل ْجال فرستاده ، گفتند: دست خود را از بندگانت باز مدار. بزودي نزد ما بيا و ما را نجات بده ، و مدد كن زيرا تمامي ملوك ا َمورياني كه در كوهستان ساكنند ، بر ما جمع شده اند.
7 پس يوشع با جميع مردان جنگي و همة مردان شجاع از ِج ْلجال آمد.
8 و خداوند به يوشع گفت: از آنها مترس زيرا ايشان را به دست تو دادم و كسي از ايشان پيش تو نخواهد ايستاد. 9 پس يوشع تمامي شب از ج�ل ْجال كوچ كرده ، ناگهان به ايشان بر آمد.
‎10‎ و خداوند ايشان را پيش اسرائيل منهزم ساخت ، و ايشان را در ج�ب�ع�ون به كشتار عظيمي كشت. و ايشان را به راه گردنه بيت حورون گريزانيد ، و تا ع� ِزي َق ه و م ّقي�ده ايشا ن را كشت.
‎11‎ و چون از پيش بني اسرائيل فرار مي كردند و ايشان در سرازيري بيت حورون مي بودند ، آنگاه خداوند تا ع� ِزي َقه بر ايشان از آسمان سنگهاي بزرگ بارانيد و مردند. و آناني كه از سنگهاي تگرگ مردند از كساني كه بني اسرائيل به شمشير كشتند.
‎12‎ آنگاه يوشع در روزي كه خداوند َاموريان را پيش بني اسرائيل تسليم كرد ، به خداوند در حضور بني اسرائيل تكلم كرده ، گفت: اي آفتاب بر ج�ب�ع�ون بايست و تو اي ماه بر وادي َاي� ُلو ن.
‎13‎ پس آفتاب ايستاد و ماه توقف نمود تا قوم از دشمنان خود انتقام گرفتند. مگر اين در كتاب ياش�ر مكتوب نيست كه آفتاب در ميان آسمان ايستاد و قريب به تمامي روز به فرو رفتن تعجيل نكرد.
‎176‎