36 پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند . و آن بزرگ ، پسري زاييده ، او را موآب نام نهاد ، و او تا امروز پدر موآبيان است .
38 و كوچك نيز پسري بزاد ، و او را بن ع�م�ي نام نهاد . وي تا بحال پدر بني عمون است .
20 1 پس ابراهيم از آنجا بسوي ارض جنوبي كوچ كرد ، و در ميان قادش و شور ساكن شد و در ج ِرارمنزل گرفت .
2 و ابراهيم در خصوص زن خود ، ساره گفت كه او خواهر من است . و ابي ملك ، ملك جرار ، فرستاده ، ساره را گرفت .
3 و خدا در رؤياي شب ، بر ابي ملك ظاهر شده ، به وي گفت : اينك تو مرده اي به سبب اين زن كه گرفتي ، زيرا كه زوجة ديگري مي باشد . 4 و ابي ملك ، هنوز به او نزديكي نكرده بود . پس گفت : اي خداوند ، آيا امتي عادل را هلاك خواهي كرد ؟
5 مگر او به من نگفت كه او خواهر من است ، و او نيز خود گفت كه او برادر من است ؟ به ساده دلي و پاك دستي خود كردي ،
6 خدا وی را در رويا گفت : و من نيز می دانم که این را به ساده دلی خود کردی و من نيز تو را نگاه داشتم كه به من خطا نورزي ، و از اين سبب نگذاشتم كه او را لمس نمايي .
7 پس آلان زوجة اين مرد را رد كن ، زيرا كه او نبي است ، و براي تو دعا خواهد كرد تا زنده بماني ، و اگر او را رد نكني ، بدان كه تو و هر كه از آن تو باشد ، هر آينه خواهيد مرد .
8 بامدادان ، ابي ملك برخاسته ، جميع خادمان خود را طلبيده ، همةاين امور را به سمع ايشان رسانيد ، و ايشان بسيار ترسان شدند .
9 پس ابي ملك ، ابراهيم را خوانده ، بدو گفت : به ما چه كردي ؟ و به توچه گناه كرده بودم ، كه بر من و بر مملكت من گناهي عظيم آوردي و كارهاي ناكردني به من كردي ؟
10 و ابي ملك به ابراهيم گفت : چه ديدي كه اين كار را كردي ؟
11 ابراهيم گفت : زيرا گمان بردم كه خداترسي در اين مكان نباشد ، و مرا به جهت زوجه ام خواهند ُكشت .
12 و في الواقع نيز او خواهر من است ، دختر پدرم ، اما نه دختر مادرم ، و زوجة من شد .
13 و هنگامي كه خدا مرا از خانة پدرم آواره كرد ، او را گفت : احساني كه به من بايد كرد ، اين است كه هرجا برويم ، دربارة من بگويي كه او برادر من است . 14 پس ابي ملك ، گوسفندان و گاوان و غلامان و كنيزان گرفته ، به ابراهيم بخشيد ، و زوجه اش ساره را به وي رد كرد .
15 و ابي ملك گفت : اينك زمين من پيش روي توست . هر جا كه پسند نظرت افتد ، ساكن شو . 16 و به ساره گفت : اينك هزار مثقال نقره به برادرت دادم ، همانا او براي تو پردة چشم است ، نزد همة كساني كه با تو هستند ، و نزد همة ديگران ، پس انصاف تو داده شد .
17 و ابراهيم نزد خدا دعا كرد . و خدا ابي ملك ، و زوجة او و كنيزانش را شفا بخشيد ، تا اولاد بهم رسانيدند ، 18 زيرا خداوند ، ر�ح�م هاي تمام اهل بيت ابي ملك را بخاطر ساره ، زوجة ابراهيم بسته بود .
21 1 و خداوند برحسب وعدة خود ، از ساره تفقد نمود ، و خداوند ، آنچه را به ساره گفته بود ، بجا آورد .
2 و ساره حامله شده ، از ايراهيم در پيري اش ، پسري زاييد ، در وقتي كه خدا به وي گفته بود .
3 و ابراهيم ، پسر مولود خود را ، كه ساره از وي زاييد ، اسحاق نام نهاد . 4 و ابراهيم پسر خود اسحاق را ، چون هشت روزه بود ، مختون ساخت ، چنانكه خدا او را امر فرموده بود . 5 و ابراهيم ، در هنگام ولادت پسرش ، اسحاق ، صد ساله بود .
6 و ساره گفت : خدا خنده براي من ساخت ، و هركه بشنود ، با من خواهند خنديد .
7 و گفت : كه بود به ابراهيم بگويد ، ساره اولاد را شير خواهد داد ؟ زيرا كه پسري براي وي در پيري اش زاييدم . 8 و آن پسر نمو كرد ، تا او را از شير باز گرفتند . و در روزي كه اسحاق را از شير باز داشتند ، ابراهيم ضيافتي عظيم كرد .
9 آنگاه ساره ، پسر هاجر مصري را كه از ابراهيم زاييده بود ، ديد كه خنده مي كند .
10 پس به ابراهيم گفت : اين كنيز را با پسرش بيرون كن ، زيرا كه پسر كنيز با پسر من اسحاق ، وارث نخواهد بود .
11 اما اين امر ، بنظر ابراهيم ، دربارة پسرش بسيار سخت آمد .
12 خدا به ابراهيم گفت : دربارة پسر خود و كنيزت ، بنظرت سخت نيايد ، بلكه هرآنچه ساره به تو گفته است ، سخن او را بشنو ، زيرا كه ذريت تو از اسحاق خوانده خواهد شد .
13 و از پسر كنيز نيز ا ُم�تي بوجود آورم ، زيرا كه او نسل توست . 14 بامدادان ، ابراهيم برخاسته ، نان و مشكي از آب گرفته ، به هاجر داد ، و آنها را بر دوش وي نهاد ، و او را با پسر روانه كرد . پس رفت ، و دربيابان بئرشبع مي گشت .
15 و چون آب مشك تمام شد ، پسر را زير بوته اي گذاشت .
16 و مسافت تير پرتابي رفته ، در مقابل وي بنشت ، زيرا گفت : موت پسر را نبينم . و در مقابل او نشسته ، آواز خود را بلند كرد و بگريست . 17 و خدا آواز پسر را بشنيد و فرشتة خدا از آسمان ، هاجر را ندا كرده ، وي گفت : اي هاجر ، تو را چه شد ؟ ترسان مباش ، زيرا خدا آواز پسر را در آنجايي كه اوست ، شنيده است .
18 برخيز و پسر را برداشته ، او را به دست خود بگير ، زيرا كه از او ا ُم�تي عظيم بوجود خواهم آورد .
13