18 و ابراهيم به خدا گفت : كاش كه اسماعيل در حضور تو زيست كند .
19 خدا گفت : به تحقيق زوجه ات ساره براي تو پسري خواهد زاييد ، و او را اسحاق نام بنه ، و عهد خود را با وي استوار خواهم داشت ، تا با ذريت او بعد از او عهد ابدي باشد .
20 و اما در خصوص اسماعيل ، تو را اجابت فرمودم . امتي عظيم از وي بوجود آورم .
اينك او را بركت داده ، بارور گردانم ، و او را بسيار كثير گردانم . دوازده رئيس از وي پديد آيند ، و
21 لكن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت ، كه ساره او را بدين وقت در سال آينده براي تو خواهد زاييد .
22 و چون خدا از سخن گفتن با وي فارغ شد ، از نزد ابراهيم سعود فرمود .
23 و ابراهيم پسر خود ، اسماعيل و همة خانه زادان و زرخريدان خود را ، يعني هر ذكوري كه در خانة ابراهيم بود ، گرفته ، گوشت َق َلفة ايشان را در همان روز ختنه كرد ، چنانكه خدا به وي امر فرموده بود .
24 و ابراهيم نود و نه ساله بود ، وقتي كه گوشت َق َلفه اش مختون شد .
25 و پسرش ، اسماعيل سيزده ساله بود هنگامي كه گوشت َق َلفه اش مختون شد . 26 در همان روز ابراهيم و پسرش ، اسماعيل مختون گشتند .
27 و همة مردان خانه اش ، خواه خانه زاد ، خواه زرخريد از اولاد اجنبي ، با وي مختون شدند .
18
نهاد
1 و خداوند در بلوطستان ممري ، بر وي ظاهر شد ، و او در گرماي روز به در خيمه نشسته بود .
2 ناگاه چشمان خود را بلند كرده ، ديد كه اينك سه مرد در مقابل او ايستاده اند . و چون ايشان را ديد ، از در خيمه به استقبال ايشان شتافت ، و رو بر زمين
3 و گفت : اي مولا ، اكنون اگر منظور نظر تو شدم ، از نزد بندة خود مگذر . 4 اندك آبي بياورند تا پاي خود را شسته ، در زير درخت بياراميد ،
5 و لقمة ناني بياورم تا دلهاي خود را تقويت دهيد و پس از آن روانه شويد ، زيرا براي همين ، شما را بر بندة خود گذر افتاده است . گفتند : آنچه گفتي بكن . 6 پس ابراهيم به خيمه ، نزد ساره شتافت و گفت : سه كيل از آرد م�ي�د�ه بزودي حاضر كن و آن را خمير كرده ، گ�رده ها بساز .
7 و ابراهيم به سوي رمه شتافت و گوسالة نازك� خوب گرفتة ، به غلام خود داد تا بزودي آن را طبخ نمايد . 8 پس كره و شير و گوساله اي را كه ساخته بود ، گرفته ، پيش روي ايشان گذاشت ، و خود در مقابل ايشان زير درخت ايستاد تا خوردند .
9 به وي گفتند : زوجه ات ساره كجاست ؟ گفت : اينك در خيمه است .
10 گفت : البته موافق زمان حيات ، نزد تو خواهم برگشت ، و زوجه ات ساره را پسري خواهد شد . و ساره به در خيمه اي كه در عقب او بود شنيد .
11 و ابراهيم و ساره پير و سالخورده بودند و عادت زنان از ساره منقطع شده بود .
12 پس ساره در دل خود بخنديد و گفت : » آيا بعد از فرسودگي ام مرا شادي خواهد بود ، و آقايم پير شده است ؟
13 و خداوند به ابراهيم گفت : » ساره براي چه خنديد و گفت : آيا في الحقيقه خواهم زاييد و حال آنكه پير هستم ؟ 14 مگر هيچ امري نزد خداوند مشكل است ؟ در وقت موعود ، موافق زمان حيات ، نزد خواهم برگشت و ساره را پسري خواهد شد . 15 آنگاه ساره انكاركرده ، گفت :
نخنديدم ، چونكه ترسيد . گفت : ني ، بلكه خنديدي .
16 پس آن مردان از آنجا برخاسته ، متوجه س�د�وم شدند ، و ابراهيم ايشان را مشايعت نمود .
17 و خداوند گفت : آيا آنچه من مي كنم ، از ابراهيم مخفي دارم ؟ 18 و حال آنكه از ابراهيم هرآينه امتي بزرگ و زورآور پديد خواهد آمد ، و جميع امت هاي جهان از او بركت خواهند يافت .
19 زيرا او را مي شناسم كه فرزندان و اهل خانة خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طريق خداوند را حفظ نمايند ، و عدالت و انصاف را بجا آورند ، تا خداوند آنچه به ابراهيم گفته است ، به وي برساند .
20 پس خداوند گفت : » چونكه فرياد س�دوم و ع�موره زياد شده است ، و خطاياي ايشان بسيار گران ،
21 اكنون نازل مي شوم تا ببينم موافق اين فريادي كه به من رسيده ، بلت ّمام كرده اند . و ا ّلا خواهم دانست .
22 آنگاه آن مردان از آنجا بسوي سدوم متوجه شده ، برفتند . و ابراهيم درحضور خداوند هنوز ايستاده بود .
23 و ابراهيم نزديك آمده ، گفت : آيا عادل را با شرير هلاك خواهي كرد ؟
كرد ؟
24 شايد در شهر پنجاه عادل باشند ، آيا آن را هلاك خواهي كرد و آن مكان را بخاطر آن پنجاه عادل كه در آن باشند ، نجات نخواهي داد ؟
25 حاشا از تو كه مثل اين كار بكني كه عادلان را با شريران هلاك سازي و عادل و شرير مساوي باشند . حاشا از تو ! آيا داور تمام جهان ، انصاف نخواهد
26 خداوند گفت : اگر پنجاه عادل در شهر سدوم يابم ، هر آينه تمام آن مكان را بخاطر ايشان رهايي دهم .
27 ابراهيم در جواب گفت : اينك من كه خاك و خاكستر هستم ، جرأت كردم كه به خداوند سخن گويم .
28 شايد از آن پنجاه عادل ، پنج كم باشد .
آيا تمام شهر را بسبب پنج ، هلاك خواهي كرد ! گفت : اگر چهل و پنج در آنجا يابم ، آنرا هلاك نكنم . 29 بار ديگر بدو عرض كرده ، گفت : هرگاه در آنجا چهل يافت شوند ؟ گفت : به خاطر چهل آن را نكنم . 30 گفت : زنهار غضب خداوند افروخته نشود تا سخن گويم . شايد در آنجا سي پيدا شوند ؟ گفت : اگر درآنجا سي يابم اين كار را نخواهم كرد .
31 گفت : اينك جرأت كردم كه به خداوند عرض كنم اگر بيست در آنجا يافت شوند ؟ گفت : به خاطربيست آن را هلاك نكنم .
11