به وی گفت : نام تو چیست ؟ گفت : یعقوب . مجاهده کردی و نصرت یافتی .
2۸گفت : از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل ، زیرا که با خدا و با انسان
ای یهودا تو را برادرانت خواهند ستود . دستت بر گردن دشمنانت خواهد بود ، و پسران پدرت ، تو را تعظیم خواهند کرد . ۹یهودا شیربچهای است ، ای پسرم از شکار برآمدی . مثل شیر خویشتن را جمع کرده ، در کمین میخوابد و چون شیرمادهای است . کیست او را برانگیزاند ؟ 10عصا از یهودا دور نخواهد شد . و نه فرمانفرمایی از میان پایهای وی تا شیلو بیاید . و مر او را اطاعت امتها خواهد بود .
و واقع شد بعد از این وقایع ، که خدا ابراهیم را امتحان کرده ، بدو گفت : ای ابراهیم ! عرض کرد : لبیک . 2گفت : اکنون پسر خود را ، که یگانهٔ توست و او را دوست میداری ، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو ، و او را در آنجا ، بر یکی از کوههایی که به تو نشان میدهم ، برای قربانی سوختنی بگذران . 3بامدادان ، ابراهیم برخاسته ، الاغ خود را بیاراست ، و دو نفر از نوکران خود را با پسر خویش اسحاق ، برداشته و هیزم برای قربانی سوختنی شکسته ، روانه شد ، و به سوی آن مکانی که خدا او را فرموده بود ، رفت . ۴و در روز سوم ، ابراهیم چشمان خود را بلند کرده ، آن مکان را از دور دید . 5آنگاه ابراهیم ، به خادمان خود گفت : شما در اینجا نزد الاغ بمانید ، تا من با پسر بدانجا رویم ، و عبادت کرده ، نزد شما بازآییم . 6پس ابراهیم ، هیزم قربانی سوختنی را گرفته ، بر پسر خود اسحاق نهاد ، و آتش و کارد را به دست خود گرفت ؛ و هر دو با هم میرفتند .