ﺷﮑﺎﻓﺘﯽ؟ اﯾﻦ ﺷﮑﺎف ﺑﺮ ﺗﻮ ﺑﺎد.« ﭘﺲ او را ﻓﺎرص ﻧﺎم ﻧﻬﺎد. 03ﺑﻌﺪ از آن ﺑﺮادرش ﮐﻪ رﯾﺴﻤﺎن ﻗﺮﻣﺰ
را ﺑﺮ دﺳﺖ داﺷﺖ ﺑﯿﺮون آﻣﺪ، و او را زارح ﻧﺎﻣﯿﺪ.
93
اﻣﺎ ﯾﻮﺳﻒ را ﺑﻪ ﻣﺼﺮ ﺑﺮدﻧﺪ، و ﻣﺮدی ﻣﺼﺮی، ﻓﻮﻃﯿﻔﺎر ﻧﺎم ﮐﻪ ﺧﻮاﺟﻪ و
ﺳﺮدار اﻓﻮاج ﺧﺎﺻﻪ ﻓﺮﻋﻮن ﺑﻮد، وی را از دﺳﺖ اﺳﻤﺎﻋﯿﻠﯿﺎﻧﯽ ﮐﻪ او را ﺑﺪاﻧﺠﺎ ﺑﺮده ﺑﻮدﻧﺪ، ﺧﺮﯾﺪ. 2و
ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎ ﯾﻮﺳﻒ ﻣﯽﺑﻮد، و او ﻣﺮدی ﮐﺎﻣﯿﺎب ﺷﺪ، و در ﺧﺎﻧﻪ آﻗﺎی ﻣﺼﺮی ﺧﻮد ﻣﺎﻧﺪ. 3و آﻗﺎﯾﺶ
دﯾﺪ ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺎ وی ﻣﯽﺑﺎﺷﺪ، و ﻫﺮ آﻧﭽﻪ او ﻣﯽﮐﻨﺪ، ﺧﺪاوﻧﺪ در دﺳﺘﺶ راﺳﺖ ﻣﯽآورد. 4ﭘﺲ
ﯾﻮﺳﻒ در ﻧﻈﺮ وی اﻟﺘﻔﺎت ﯾﺎﻓﺖ، و او را ﺧﺪﻣﺖ ﻣﯽﮐﺮد، و او را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺧﻮد ﺑﺮﮔﻤﺎﺷﺖ و ﺗﻤﺎم
ﻣﺎﯾﻤﻠﮏ ﺧﻮﯾﺶ را ﺑﺪﺳﺖ وی ﺳﭙﺮد. 5و واﻗﻊ ﺷﺪ ﺑﻌﺪ از آﻧﮑﻪ او را ﺑﺮ ﺧﺎﻧﻪ و ﺗﻤﺎم ﻣﺎﯾﻤﻠﮏ ﺧﻮد
ﮔﻤﺎﺷﺘﻪ ﺑﻮد، ﮐﻪ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺧﺎﻧﻪ آن ﻣﺼﺮی را ﺑﺴﺒﺐ ﯾﻮﺳﻒ ﺑﺮﮐﺖ داد، و ﺑﺮﮐﺖ ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮ ﻫﻤﻪ
اﻣﻮاﻟﺶ، ﭼﻪ در ﺧﺎﻧﻪ و ﭼﻪ در ﺻﺤﺮا ﺑﻮد. 6و آﻧﭽﻪ داﺷﺖ ﺑﻪ دﺳﺖ ﯾﻮﺳﻒ واﮔﺬاﺷﺖ، و از آﻧﭽﻪ ﺑﺎ
وی ﺑﻮد، ﺧﺒﺮ ﻧﺪاﺷﺖ ﺟﺰ ﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮرد. و ﯾﻮﺳﻒ ﺧﻮش اﻧﺪام و ﻧﯿﮏ ﻣﻨﻈﺮ ﺑﻮد.
7و ﺑﻌﺪ از اﯾﻦ اﻣﻮر واﻗﻊ ﺷﺪ ﮐﻪ زن آﻗﺎﯾﺶ ﺑﺮ ﯾﻮﺳﻒ ﻧﻈﺮ اﻧﺪاﺧﺘﻪ، ﮔﻔﺖ: »ﺑﺎ ﻣﻦ ﻫﻤﺨﻮاب
ﺷﻮ.« 8اﻣﺎ او اﺑﺎ ﻧﻤﻮده، ﺑﻪ زن آﻗﺎی ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: »اﯾﻨﮏ آﻗﺎﯾﻢ از آﻧﭽﻪ ﻧﺰد ﻣﻦ در ﺧﺎﻧﻪ اﺳﺖ، ﺧﺒﺮ
ﻧﺪارد، و آﻧﭽﻪ دارد، ﺑﻪ دﺳﺖ ﻣﻦ ﺳﭙﺮدهاﺳﺖ. 9ﺑﺰرﮔﺘﺮی از ﻣﻦ در اﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ و ﭼﯿﺰی از ﻣﻦ
درﯾﻎ ﻧﺪاﺷﺘﻪ، ﺟﺰ ﺗﻮ، ﭼﻮن زوﺟﻪ او ﻣﯽﺑﺎﺷﯽ؛ ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺮﺗﮑﺐ اﯾﻦ ﺷﺮارت ﺑﺰرگ ﺑﺸﻮم و ﺑﻪ
ﺧﺪا ﺧﻄﺎ ورزم؟« 01و اﮔﺮﭼﻪ ﻫﺮ روزه ﺑﻪ ﯾﻮﺳﻒ ﺳﺨﻦ ﻣﯽﮔﻔﺖ، ﺑﻪ وی ﮔﻮش ﻧﻤﯽﮔﺮﻓﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ او
ﺑﺨﻮاﺑﺪ ﯾﺎ ﻧﺰد وی ﺑﻤﺎﻧﺪ.
11و روزی واﻗﻊ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ درآﻣﺪ، ﺗﺎ ﺑﻪ ﺷﻐﻞ ﺧﻮد ﭘﺮدازد و از اﻫﻞ ﺧﺎﻧﻪ ﮐﺴﯽ آﻧﺠﺎ
در ﺧﺎﻧﻪ ﻧﺒﻮد. 21ﭘﺲ ﺟﺎﻣﻪ او را ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﮔﻔﺖ: »ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺨﻮاب.« اﻣﺎ او ﺟﺎﻣﻪ ﺧﻮد را ﺑﻪ دﺳﺘﺶ رﻫﺎ
ﮐﺮده، ﮔﺮﯾﺨﺖ و ﺑﯿﺮون رﻓﺖ.
31و ﭼﻮن او دﯾﺪ ﮐﻪ رﺧﺖ ﺧﻮد را ﺑﻪ دﺳﺖ وی ﺗﺮک ﮐﺮد و از ﺧﺎﻧﻪ ﮔﺮﯾﺨﺖ، 41ﻣﺮدان
ﺧﺎﻧﻪ را ﺻﺪا زد، و ﺑﺪﯾﺸﺎن ﺑﯿﺎن ﮐﺮده، ﮔﻔﺖ: »ﺑﻨﮕﺮﯾﺪ، ﻣﺮد ﻋﺒﺮاﻧﯽ را ﻧﺰد ﻣﺎ آورد ﺗﺎ ﻣﺎ را ﻣﺴﺨﺮه
ﮐﻨﺪ، و ﻧﺰد ﻣﻦ آﻣﺪ ﺗﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺑﺨﻮاﺑﺪ، و ﺑﻪ آواز ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﯾﺎد ﮐﺮدم، 51و ﭼﻮن ﺷﻨﯿﺪ ﮐﻪ ﺑﻪ آواز ﺑﻠﻨﺪ
ﻓﺮﯾﺎد ﺑﺮآوردم، ﺟﺎﻣﻪ ﺧﻮد را ﻧﺰد ﻣﻦ واﮔﺬارده، ﻓﺮار ﮐﺮد و ﺑﯿﺮون رﻓﺖ.«
ﮐﺘﺎب ﭘﯿﺪاﯾﺶ / ﻓﺼﻞ ﺳﯽ و ﻧﻬﻢ
85