FCHD OPVBIBLE | Page 38
03و واﻗﻊ ﺷﺪ ﭼﻮن اﺳﺤﺎق، از ﺑﺮﮐﺖ دادن ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮب ﻓﺎرغ ﺷﺪ، ﺑﻪ ﻣﺠﺮد ﺑﯿﺮون رﻓﺘﻦ
ﯾﻌﻘﻮب از ﺣﻀﻮر ﭘﺪر ﺧﻮد اﺳﺤﺎق، ﮐﻪ ﺑﺮادرش ﻋﯿﺴﻮ از ﺷﮑﺎر ﺑﺎز آﻣﺪ. 13و او ﻧﯿﺰ ﺧﻮرﺷﯽ ﺳﺎﺧﺖ،
و ﻧﺰد ﭘﺪر ﺧﻮد آورده، ﺑﻪ ﭘﺪر ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: »ﭘﺪر ﻣﻦ ﺑﺮﺧﯿﺰد و از ﺷﮑﺎر ﭘﺴﺮ ﺧﻮد ﺑﺨﻮرد، ﺗﺎ ﺟﺎﻧﺖ
ﻣﺮا ﺑﺮﮐﺖ دﻫﺪ.« 23ﭘﺪرش اﺳﺤﺎق ﺑﻪ وی ﮔﻔﺖ: »ﺗﻮ ﮐﯿﺴﺘﯽ؟« ﮔﻔﺖ: »ﻣﻦ ﭘﺴﺮ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺗﻮ، ﻋﯿﺴﻮ
ﻫﺴﺘﻢ.« 33آﻧﮕﺎه ﻟﺮزهای ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺮ اﺳﺤﺎق ﻣﺴﺘﻮﻟﯽ ﺷﺪه، ﮔﻔﺖ: »ﭘﺲ آن ﮐﻪ ﺑﻮد ﮐﻪ ﻧﺨﺠﯿﺮی ﺻﯿﺪ
ﮐﺮده، ﺑﺮاﯾﻢ آورد، و ﻗﺒﻞ از آﻣﺪن ﺗﻮ از ﻫﻤﻪ ﺧﻮردم و او را ﺑﺮﮐﺖ دادم، و ﻓﯽاﻟﻮاﻗﻊ او ﻣﺒﺎرک
ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد؟« 43ﻋﯿﺴﻮ ﭼﻮن ﺳﺨﻨﺎن ﭘﺪر ﺧﻮد را ﺷﻨﯿﺪ، ﻧﻌﺮهای ﻋﻈﯿﻢ و ﺑﯽﻧﻬﺎﯾﺖ ﺗﻠﺦ ﺑﺮآورده، ﺑﻪ
ﭘﺪر ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: »ای ﭘﺪرم، ﺑﻪ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﮐﺖ ﺑﺪه!« 53ﮔﻔﺖ: »ﺑﺮادرت ﺑﻪ ﺣﯿﻠﻪ آﻣﺪ، و ﺑﺮﮐﺖ
ﺗﻮ را ﮔﺮﻓﺖ.« 63ﮔﻔﺖ: »ﻧﺎم او را ﯾﻌﻘﻮب ﺑﺨﻮﺑﯽ ﻧﻬﺎدﻧﺪ، زﯾﺮا ﮐﻪ دو ﻣﺮﺗﺒﻪ ﻣﺮا از ﭘﺎ درآورد. اول
ﻧﺨﺴﺖزادﮔﯽ ﻣﺮا ﮔﺮﻓﺖ، و اﮐﻨﻮن ﺑﺮﮐﺖ ﻣﺮا ﮔﺮﻓﺘﻪ اﺳﺖ.« ﭘﺲ ﮔﻔﺖ: »آﯾﺎ ﺑﺮای ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ﺑﺮﮐﺘﯽ
ﻧﮕﺎه ﻧﺪاﺷﺘﯽ؟« 73اﺳﺤﺎق در ﺟﻮاب ﻋﯿﺴﻮ ﮔﻔﺖ: »اﯾﻨﮏ او را ﺑﺮ ﺗﻮ ﺳﺮور ﺳﺎﺧﺘﻢ، و ﻫﻤﻪ ﺑﺮادراﻧﺶ
را ﻏﻼﻣﺎن او ﮔﺮداﻧﯿﺪم، و ﻏﻠﻪ و ﺷﯿﺮه را رزق او دادم. ﭘﺲ اﻵن ای ﭘﺴﺮ ﻣﻦ، ﺑﺮای ﺗﻮ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ؟«
83ﻋﯿﺴﻮ ﺑﻪ ﭘﺪر ﺧﻮد ﮔﻔﺖ: »ای ﭘﺪر ﻣﻦ، آﯾﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﯾﮏ ﺑﺮﮐﺖ را داﺷﺘﯽ؟ ﺑﻪ ﻣﻦ، ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﯿﺰ ای
ﭘﺪرم ﺑﺮﮐﺖ ﺑﺪه!« و ﻋﯿﺴﻮ ﺑﻪ آواز ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﺮﯾﺴﺖ. 93ﭘﺪرش اﺳﺤﺎق در ﺟﻮاب او ﮔﻔﺖ: »اﯾﻨﮏ
ﻣﺴﮑﻦ ﺗﻮ )دور( از ﻓﺮﺑﻬﯽ زﻣﯿﻦ، و از ﺷﺒﻨﻢ آﺳﻤﺎن از ﺑﺎﻻ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. 04و ﺑﻪ ﺷﻤﺸﯿﺮت ﺧﻮاﻫﯽ
زﯾﺴﺖ، و ﺑﺮادر ﺧﻮد را ﺑﻨﺪﮔﯽ