FCHD OPVBIBLE | Page 37

‫ﺷﮑﺎری آورده، ﺧﻮرﺷﯽ ﺑﺴﺎز ﺗﺎ آن را ﺑﺨﻮرم، و ﻗﺒﻞ از ﻣﺮدﻧﻢ ﺗﻮ را در ﺣﻀﻮر ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﺮﮐﺖ‬ ‫دﻫﻢ." 8ﭘﺲ ای ﭘﺴﺮ ﻣﻦ، اﻵن ﺳﺨﻦ ﻣﺮا ﺑﺸﻨﻮ در آﻧﭽﻪ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺗﻮ اﻣﺮ ﻣﯽﮐﻨﻢ. 9ﺑﺴﻮی ﮔﻠﻪ ﺑﺸﺘﺎب،‬ ‫و دو ﺑﺰﻏﺎﻟﻪ ﺧﻮب از ﺑﺰﻫﺎ، ﻧﺰد ﻣﻦ ﺑﯿﺎور، ﺗﺎ از آﻧﻬﺎ ﻏﺬاﯾﯽ ﺑﺮای ﭘﺪرت ﺑﻄﻮری ﮐﻪ دوﺳﺖ ﻣﯽدارد،‬ ‫ﺑﺴﺎزم. 01و آن را ﻧﺰد ﭘﺪرت ﺑﺒﺮ ﺗﺎ ﺑﺨﻮرد، و ﺗﻮ را ﻗﺒﻞ از وﻓﺎﺗﺶ ﺑﺮﮐﺖ دﻫﺪ.« 11ﯾﻌﻘﻮب ﺑﻪ ﻣﺎدر‬ ‫ﺧﻮد، رﻓﻘﻪ، ﮔﻔﺖ: »اﯾﻨﮏ ﺑﺮادرم ﻋﯿﺴﻮ، ﻣﺮدی ﻣﻮﯾﺪار اﺳﺖ و ﻣﻦ ﻣﺮدی ﺑﯽﻣﻮی ﻫﺴﺘﻢ؛ 21ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻪ‬ ‫ﭘﺪرم ﻣﺮا ﻟﻤﺲ ﻧﻤﺎﯾﺪ، و در ﻧﻈﺮش ﻣﺜﻞ ﻣﺴﺨﺮهای ﺑﺸﻮم، و ﻟﻌﻨﺖ ﺑﻪ ﻋﻮض ﺑﺮﮐﺖ ﺑﺮ ﺧﻮد آورم.«‬ ‫31ﻣﺎدرش ﺑﻪ وی ﮔﻔﺖ: »ای ﭘﺴﺮ ﻣﻦ، ﻟﻌﻨﺖ ﺗﻮ ﺑﺮ ﻣﻦ ﺑﺎد! ﻓﻘﻂ ﺳﺨﻦ ﻣﺮا ﺑﺸﻨﻮ و رﻓﺘﻪ، آن را ﺑﺮای‬ ‫ﻣﻦ ﺑﮕﯿﺮ.« 41ﭘﺲ رﻓﺖ و ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﻧﺰد ﻣﺎدر ﺧﻮد آورد. و ﻣﺎدرش ﺧﻮرﺷﯽ ﺳﺎﺧﺖ ﺑﻄﻮری ﮐﻪ ﭘﺪرش‬ ‫دوﺳﺖ ﻣﯽداﺷﺖ. 51و رﻓﻘﻪ، ﺟﺎﻣﻪ ﻓﺎﺧﺮ ﭘﺴﺮ ﺑﺰرگ ﺧﻮد ﻋﯿﺴﻮ را ﮐﻪ ﻧﺰد او در ﺧﺎﻧﻪ ﺑﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ، ﺑﻪ‬ ‫ﭘﺴﺮ ﮐﻬﺘﺮ ﺧﻮد ﯾﻌﻘـﻮب ﭘﻮﺷﺎﻧﯿﺪ، 61و ﭘﻮﺳﺖ ﺑﺰﻏﺎﻟﻪﻫﺎ را، ﺑﺮ دﺳﺘﻬﺎ و ﻧﺮﻣﻪ ﮔﺮدن او ﺑﺴﺖ. 71و‬ ‫ﺧﻮرش و ﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺑﻮد،