FCHD OPVBIBLE | Page 34
ﻧﺎﻓﯿﺶ و ﻗﺪﻣﻪ. 61اﯾﻨﺎﻧﻨﺪ ﭘﺴﺮان اﺳﻤﺎﻋﯿﻞ، و اﯾﻦ اﺳﺖ ﻧﺎﻣﻬﺎی اﯾﺸﺎن در ﺑﻠﺪان و ﺣﻠﻪﻫﺎی اﯾﺸﺎن،
دوازده اﻣﯿﺮ، ﺣﺴﺐ ﻗﺒﺎﯾﻞ اﯾﺸﺎن. 71و ﻣﺪت زﻧﺪﮔﺎﻧﯽ اﺳﻤﺎﻋﯿﻞ، ﺻﺪ و ﺳﯽ و ﻫﻔﺖ ﺳﺎل ﺑﻮد ﮐﻪ ﺟﺎن
را ﺳﭙﺮده، ﺑﻤﺮد و ﺑﻪ ﻗﻮم ﺧﻮد ﻣﻠﺤﻖ ﮔﺸﺖ. 81و اﯾﺸﺎن از ﺣﻮﯾﻠﻪ ﺗﺎ ﺷﻮر، ﮐﻪ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻣﺼﺮ، ﺑﻪ ﺳﻤﺖ
آﺷﻮر واﻗﻊ اﺳﺖ، ﺳﺎﮐﻦ ﺑﻮدﻧﺪ. و ﻧﺼﯿﺐ او در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﻤﻪ ﺑﺮادران او اﻓﺘﺎد.
91و اﯾﻦ اﺳﺖ ﭘﯿﺪاﯾﺶ اﺳﺤﺎق ﺑﻦ اﺑﺮاﻫﯿﻢ. اﺑﺮاﻫﯿﻢ، اﺳﺤﺎق را آورد. 02و ﭼﻮن اﺳﺤﺎق ﭼﻬﻞ
ﺳﺎﻟﻪ ﺷﺪ، رﻓﻘﻪ دﺧﺘﺮ ﺑﺘﻮﺋﯿﻞ اراﻣﯽ و ﺧﻮاﻫﺮ ﻻﺑﺎن اراﻣﯽ را، از ﻓﺪان ارام ﺑﻪ زﻧﯽ ﮔﺮﻓﺖ. 12و اﺳﺤﺎق
ﺑﺮای زوﺟﻪ ﺧﻮد، ﭼﻮن ﮐﻪ ﻧﺎزاد ﺑﻮد، ﻧﺰد ﺧﺪاوﻧﺪ دﻋﺎ ﮐﺮد. و ﺧﺪاوﻧﺪ او را ﻣﺴﺘﺠﺎب ﻓﺮﻣﻮد و
زوﺟﻪاش رﻓﻘﻪ ﺣﺎﻣﻠﻪ ﺷﺪ. 22و دو ﻃﻔﻞ در رﺣﻢ او ﻣﻨﺎزﻋﺖ ﻣﯽﮐﺮدﻧﺪ. او ﮔﻔﺖ: »اﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ،
ﻣﻦ ﭼﺮا ﭼﻨﯿﻦ ﻫﺴﺘﻢ؟« ﭘﺲ رﻓﺖ ﺗﺎ از ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﭙﺮﺳﺪ. 32ﺧﺪاوﻧﺪ ﺑﻪ وی ﮔﻔﺖ: »دو اﻣﺖ در ﺑﻄﻦ
ﺗﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ، و دو ﻗﻮم از رﺣﻢ ﺗﻮ ﺟﺪا ﺷﻮﻧﺪ و ﻗﻮﻣﯽ ﺑﺮ ﻗﻮﻣﯽ ﺗﺴﻠﻂ ﺧﻮاﻫﺪ ﯾﺎﻓﺖ، و ﺑﺰرگ، ﮐﻮﭼﮏ را
ﺑﻨﺪﮔﯽ ﺧﻮاﻫﺪ ﻧﻤﻮد.« 42و ﭼﻮن وﻗﺖ وﺿﻊ ﺣﻤﻠﺶ رﺳﯿﺪ، اﯾﻨﮏ ﺗﻮأﻣﺎن در رﺣﻢ او ﺑﻮدﻧﺪ. 52و
ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ، ﺳﺮخ ﻓﺎم ﺑﯿﺮون آﻣﺪ و ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺑﺪﻧﺶ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﭘﻮﺳﺘﯿﻦ، ﭘﺸﻤﯿﻦ ﺑﻮد. و او را ﻋﯿﺴﻮ ﻧﺎم ﻧﻬﺎدﻧﺪ.
62و ﺑﻌﺪ از آن، ﺑﺮادرش ﺑﯿﺮون آﻣﺪ و ﭘﺎﺷﻨﻪ ﻋﯿﺴﻮ را ﺑﻪ دﺳﺖ ﺧﻮد ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮد و او را ﯾﻌﻘﻮب ﻧﺎم
ﻧﻬﺎدﻧﺪ. و درﺣﯿﻦ وﻻدت اﯾﺸﺎن، اﺳﺤﺎق، ﺷﺼﺖ ﺳﺎﻟﻪ ﺑﻮد. 72و آن دو ﭘﺴﺮ، ﻧﻤﻮ ﮐﺮدﻧﺪ، و ﻋﯿﺴﻮ
ﺻﯿﺎدی ﻣﺎﻫﺮ، و ﻣﺮد ﺻﺤﺮاﯾﯽ ﺑﻮد. و اﻣﺎ ﯾﻌﻘﻮب، ﻣﺮد ﺳﺎده دل و ﭼﺎدرﻧﺸﯿﻦ. 82و اﺳﺤـﺎق، ﻋﯿﺴـﻮ
را دوﺳﺖ داﺷﺘﯽ، زﯾﺮا ﮐﻪ ﺻﯿﺪ او را ﻣﯽﺧﻮرد. اﻣـﺎ رﻓﻘﻪ، ﯾﻌﻘﻮب را ﻣﺤﺒﺖ ﻧﻤﻮدی. 92روزی ﯾﻌﻘﻮب
آش ﻣﯽﭘﺨﺖ و ﻋﯿﺴﻮ وا ﻣﺎﻧﺪه، از ﺻﺤﺮا آﻣﺪ. 03و ﻋﯿﺴﻮ ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮب ﮔﻔﺖ: »از اﯾﻦ آش ادوم )ﯾﻌﻨﯽ
ﺳﺮخ( ﻣﺮا ﺑﺨﻮران، زﯾﺮا ﮐﻪ واﻣﺎﻧﺪهام.« از اﯾﻦ ﺳﺒﺐ او را ادوم ﻧﺎﻣﯿﺪﻧﺪ. 13ﯾﻌﻘﻮب ﮔﻔﺖ: »اﻣﺮوز
ﻧﺨﺴﺖزادﮔﯽ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﺮوش.« 23ﻋﯿﺴﻮ ﮔﻔﺖ: »اﯾﻨﮏ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﻣﻮت رﺳﯿﺪه ام، ﭘﺲ ﻣﺮا
از ﻧﺨﺴﺖ زادﮔﯽ ﭼﻪ ﻓﺎﯾﺪه؟« 33ﯾﻌﻘﻮب ﮔﻔﺖ: »اﻣﺮوز ﺑﺮای ﻣﻦ ﻗﺴﻢ ﺑﺨﻮر.« ﭘﺲ ﺑﺮای او ﻗﺴﻢ
ﺧﻮرد، و ﻧﺨﺴﺖ زادﮔﯽ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﯾﻌﻘﻮب ﻓﺮوﺧﺖ. 43و ﯾﻌﻘﻮب ﻧﺎن و آش ﻋﺪس را ﺑﻪ ﻋﯿﺴﻮ داد،
ﮐﻪ ﺧﻮرد و ﻧﻮﺷﯿﺪ و ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻪ، ﺑﺮﻓﺖ. ﭘﺲ ﻋﯿﺴﻮ ﻧﺨﺴﺖ زادﮔﯽ ﺧﻮد را ﺧﻮار ﻧﻤﻮد.
62
و ﻗﺤﻄﯽ در آن زﻣﯿﻦ ﺣﺎدث ﺷﺪ، ﻏﯿﺮ آن ﻗﺤﻂ اول ﮐﻪ در اﯾﺎم اﺑﺮاﻫﯿﻢ ﺑ