جزو «بیست و دو» درس آموزشی از کتاب مقدّس کتاب مقدّس؛ عهد عتیق؛ کامل | Page 53

‎32‎ و موسي گفت: » اين امري است كه خداوند فرموده است كه عومري از آن پر كني ، تا در نسلهاي شما نگاه داشته شود ، تا آن نان را ببينند كه در صحرا ، وقتي كه شما را از زمين مصر بيرون آوردم ، آن را به شما خورانيدم.
‎33‎ پس موسي به هارون گفت: » ظرفي بگير ، و عومري پر از من� در آن بنه و آن را به حضور خداوند بگذار ، تا به نسلهاي شما نگاه داشته شود. ‎34‎ چنانكه خداوند به موسي امر فرموده بود ، همچنان هارون آن را پيش تابوت شهادت گذاشت تا نگاه داشته شود.
‎35‎ و بني اسرائيل مدت چهل سال م ن� را مي خوردند ، تا به زمين آباد رسيدند ، يعني تا به سرحد زمين كنعان داخل شدند ، خوراك ايشان من� بود. ‎36‎ و اما عومر ، ده يك ايفه است.
‎17‎ 1 و تمامي جماعت بني اسرائيل به حكم خداوند طي منازل كرده ، از صحراي سين كوچ كردند ، و در رفيديم اردو زدند ، و آب نوشيدن براي قوم نبود.
2 و قوم با موسي منازعه كرده ، گفتند: ما را آب بدهيد تا بنوشيم. موسي بديشان گفت: چرا با من منازعه مي كنيد ، و چرا خداوند را امتحان مي نماييد ؟
3 و در آنجا قوم تشنة آب بودند ، و قوم بر موسي شكايت كرده ، گفتند: چرا ما را از مصر بيرون آوردي ، تا ما و فرزندان و مواشي ما را به تشنگي بكشي ؟ 4 آنگاه موسي نزد خداوند استغاثه نموده گفت: با اين قوم چه كنم ؟ نزديك است مرا سنگسار كنند.
5 خداوند به موسي گفت: پيش روي قوم برو ، و بعضي از مشايخ اسرائيل را با خود بردار ، و عصاي خود را كه بدان نهر را زدي به دست خود گرفته ، برو. 6 همانا من در آنجا پيش روي تو بر آن صخره اي كه در حوريب است ، مي ايستم و صخره را خواهي زد تا آب از آن بيرون آيد ، و قوم بنوشند. پس موسي به حضور مشايخ اسرائيل چنين كرد.
7 و آن موضع را م�س�ه و م�ريبه ناميد ، به سبب منازعة بني اسرائيل ، و امتحان كردن ايشان خداوند را ، زيرا گفته بودند: آيا خداوند درميان ما هست يا نه ؟
8 پس عماليق آمده ، در رفيديم با اسرائيل جنگ كردند.
ايستاد.
‎18‎
9 و موسي به يوشع گفت: مردان براي ما برگزين و بيرون رفته ، با عماليق مقاتله نما ، و بامدادان من عصاي خدا را به دست گرفته ، بر قلة كوه خواهم
‎10‎ پس يوشع بطوري كه موسي او را امر فرموده بود كرد ، تا با عماليق محاربه كند. و موسي و هارون و حور بر قلة كوه برآمدند.
‎11‎ و واقع شد كه چون موسي دست خود را بر مي افراشت ، اسرائيل غلبه مي يافتند و چون دست خود را فرو مي گذاشت ، عماليق چيره مي شدند.
‎12‎ و دستهاي موسي سنگين شد پس ايشان سنگي گرفته ، زيرش نهادند كه بر آن بنشيند. و هارون و حور ، يكي از اين طرف و ديگري از آن طرف ، دستهاي او را برمي داشتند ، و دستهايش تا غروب آفتاب برقرار ماند.
‎13‎ و يوشع ، عماليق و قوم او را به دم شمشير منهزم ساخت. ‎14‎ پس خداوند به موسي گفت: اين را براي يادگاري در كتاب بنويس ، و به سمع يوشع برسان كه هر آينه ذكر عماليق را از زير آسمان محو خواهم ساخت.
‎15‎ و موسي مذبحي بنا كرد و آن را يهوه ِنس�ي ناميد.
‎16‎ و گفت: زيرا كه دست بر تخت خداوند است ، كه خداوند را جنگ با عماليق نس ًلا بعد نسل خواهد بود.
1 و چون ي� ْترون ، كاهن مديان ، پدر زن موسي ، آنچه را كه خدا با موسي و قوم خود ، اسرائيل كرده بود شنيد كه خداوند چگونه اسرائيل را از مصر بيرون آورده بود ،
2 آنگاه يترون پدرزن موسي ، َص ّفوره ، زن موسي را برداشت ، بعد از آنكه او را پس فرستاده بود.
3 و دو پسر او را كه يكي را جرشون نام بود ، زيرا گفت: در زمين بيگانه غريب هستم. 4 و ديگري را اليعازر نام بود ، زيرا گفت: كه خداي پدرم مددكار من بوده ، مرا از شمشير فرعون رهانيد. 5 پس ي�ترون ، پدر زن موسي ، با پسران و زوجه اش نزد موسي به صحرا آمدند ، در جايي كه او نزد كوه خدا خيمه زده بود.
6 و به موسي خبر داد كه من يترون ، پدر زن تو با زن تو و دو پسرش نزد تو آمده ايم. 7 پس موسي به استقبال پدرزن خود بيرون آمد و او را تعظيم كرده ، بوسيد و سلامتي يكديگر را پرسيده ، به خيمه درآمدند.
8 و موسي پدر زن خود را از آنچه خداوند به فرعون و مصريان به خاطر اسرائيل كرده بود خبر داد ، و از تمامي مشقتي كه در راه بديشان واقع شده ، خداوند ايشان را از آن رهانيده بود.
9 و يترون شاد گرديد ، به سبب تمامي احساني كه خداوند به اسرائيل كرده ، و ايشان را از دست مصريان رهانيده بود.
‎10‎ و ي�ترون گفت: متبارك است خداوند كه شما را ازدست مصريان و از دست فرعون خلاصي داده است ، و قوم خود را از دست مصريان رهانيده.
‎11‎ الآن دانستم كه يهوه از جميع خدايان بزرگتراست ، خصوص ًا در همان امري كه بر ايشان تكبرمي كردند.
‎53‎